جدول جو
جدول جو

معنی لخص - جستجوی لغت در جدول جو

لخص
(لَ خَ)
گوشت کورۀ چشم. (مهذب الاسماء). رجوع به لخصه شود
لغت نامه دهخدا
لخص
(لَ خِ)
ضرع ٌ لخص، پستان بسیار گوشت که شیرش به دشواری برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لخص
(زَ زَ مَ)
گوشت گرفتن بام چشم. (منتهی الارب). گوشت گرفتن چشم. (منتخب اللغات). گوشت گرفتن پلک بالایین چشم. ج، الخاص. (بحر الجواهر) ، آماسیدن گرداگرد چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لخص
(زَ مَ)
نگریستن چشم شتر را که پیه دار است یا نه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخا
تصویر لخا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، لکا، پایدان، پااوزار، پاافزار، پایزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
برهنه، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
لخت کردن: لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخم
تصویر لخم
گوشتی که چربی و استخوان نداشته باشد، گوشت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخص
تصویر شخص
سیاهی انسان که از دور دیده شود، آدمی، انسان، خود (برای تاکید) مثلاً شخص شما،
در علم حقوق آنکه دارای حق و وظیفه است مثلاً شخص حقیقی،
بدن انسان، کالبد مردم، تن
شخص اول مملکت: کنایه از ارجمندترین و گرامی ترین شخص که در مملکت مقامش از همه بالاتر باشد، پادشاه، رئیس دولت
شخص ثالث: در علم حقوق شخصی غیر از مدعی و مدعیٌ علیه که در مرحلۀ دادرسی وارد دعوی شود، سوم کس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
به اختصاربیان شده، خلاصه شده، مختصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخص
تصویر اخص
خاص تر، ویژه تر، گزیده تر، ویژه، گزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلص
تصویر خلص
خالص ها، ناب ها، سره ها، پاک ها، بی آلایش ها، جمع واژۀ خالص
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَخْ خَ)
بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مبیّن. مشروح. پیداکرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلخیص شود، پاک کرده شده و خالص. (غیاث) : آن ذات مقدس، که علم مشخص و نور ملخص است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). چه آن حضرت... لطف مشخص و رحمت ملخص و سایۀ اخص کردگار است تعالی و تعظم. (منشآت خاقانی ایضاً ص 280). چون عقل ملخص و روح مشخص در نظرها آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 287) ، خلاصه کرده شده. (غیاث). مختصراً بیان شده و خلاصه شده. (ناظم الاطباء). مختصر. موجز. وجیز. مجمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : طلسم ترکیب آن از هم فروگشادم و از حاصل همه ملخصی ساختم، باقی انداختم. (مرزبان نامه ایضاً ص 7). ملخص سخن آنکه به یمن عنایت نواب کامیاب شاهی... (حبیب السیر چ خیام ص 6).
- ملخص شدن، خلاصه شدن. مختصر شدن.
- ملخص کردن، خلاصه کردن. کوتاه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ خَ صَ)
گوشت پارۀ اندرون پیه چشم. ج، لخاص. (منتهی الارب). لخص. (مهذب الاسماء). لحمه باطن العین من اعلی و اسفل. ج، لخاص. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد گوشت گرفته بام چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پلک بالایی چشم او گوشت گرفته باشد. (از اقرب الموارد). مؤنث آن لخصاء. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
شتری که به نگریستن پیه در چشم وی آشکار باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به الخاص شود
لغت نامه دهخدا
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخش
تصویر لخش
نوعی خوراک لخشک. توضیح این کلمه در اشعار ابونواس آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخف
تصویر لخف
سر شیر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخم
تصویر لخم
گوشت بی استخوان از گوسفند و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخن
تصویر لخن
بوی بد، بوی تن
فرهنگ لغت هوشیار
زاج سیاه که رنگرزان بکار برند اشخار: بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم (بالای خم. دهخدا) کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس. (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخت
تصویر لخت
برهنه و عریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخا
تصویر لخا
کفش پا افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخص
تصویر شخص
کالبد مردم و جز آن وتن او، هیکل، اندام های آدمی بتمامه اشخاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخه
تصویر لخه
شمغند زن بو گندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلص
تصویر خلص
دوست، گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
ویژه تر گزیده تر خاص تر مخصوص تر ویژه تر گزیده تر. خالص کردن ویژه کردن ویژه داشتن بی آمیغ گردانیدن، دوستی خالص داشتن خلوص نیت داشتن عقیده پاک داشتن ارادت صادق داشتن، آن است که سالک در عمل خود شاهدی جز خدا نطلبد. فضیل بن عیاض گفته: (ترک عملی بخاطر مردم (ریا) و بجاآوردن بخاطرآنان (شرک) است و (اخص) خص یافتن ازین دو است. توضیح فرق اخص و صدق. صدق اصل است و خص فرع و تابع آن، اخص پس از دخول در عمل شروع میشود. یا طبق اخص. پاکی نیت و ارادت صادقانه: (هر چه داشت در طبق اخص نهاد و به وی تقدیم کرد) یعنی با کمال خلوص نیت و دلبستگی صادقانه هر چه داشت در اختیار او گذاشت. یا اخص عمل. پاکدلی در کار. یا کلمه اخص. اله االله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخصه
تصویر لخصه
زگیل پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحص
تصویر لحص
آماس پلک به کار چسبیدن، اندک اندک نمایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
((مُ لَ خِّ))
بیان کننده، خلاصه کننده، جمع ملخصین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
((مُ لَ خَّ))
خلاصه شده، مختصر شده
فرهنگ فارسی معین
چکیده، خلاصه، فشرده، کوتاه، مجمل، مختصر
متضاد: مطول، پاک، خالص، ناب، سره
متضاد: ناخالص، ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد