جدول جو
جدول جو

معنی لحوبه - جستجوی لغت در جدول جو

لحوبه
(زِ)
اندک گوشت شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ بَ)
حلوب. (منتهی الارب) : ناقه حلوبه، شتر مادۀ دوشیدنی، حلوبۀ ابل، یکی از شتران یازیاده و همچنین است حلوبۀ غنم. ج، حلائب، حلب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن گونه ازلاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب). شحوب. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به شحوب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ)
درهم کردن خبر را و آمیختن، آشکار کردن خلاف آنچه در دل باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُبَ)
سستی و گولی. لغابه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اندک شیر شدن گوسفند. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مادر. (ناظم الاطباء) ، قرابت از سوی مادر. (اقرب الموارد) ، زوجه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ان لی حوبه اعولها، ای ضففه و عیالا. (اقرب الموارد) ، سریت، شدت. (ناظم الاطباء) ، وسط خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حیوان باری. (ناظم الاطباء) ، مرد ضعیف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی که نه خیر دارد و نه شر: انما فلان حوبه، ای لیس عنده خیر و لاشر، وسط خانه. (ناظم الاطباء) ، بزه و گناه. (اقرب الموارد). ج، حوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به حوبه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
موضعی است به عراق از سواد کسکر بین واسط و بطائح. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
امیل. سیاستمدار فرانسوی، مولد مارسان (درم). رئیس مجلس سنا در سال 1896 و رئیس جمهوری از 1899 تا سال 1906 م
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گروهی که با گروه دیگر باشند ودر مشورت امری شریک نشوند، سنگلاخ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سنگستان سنگ سیاه. (منتخب اللغات). ج، لوب، سیاهان. الواحد لوبی. (مهذب الاسماء). ابوعبیده گوید: لوبه و نوبه بالضم فیهما، الحرّه و هی الارض التی البستها حجاره سود منه قیل للاسود و کذا نوبی ای منسوب الیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
روشن و فراخ گردیدن راه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغوبه
تصویر لغوبه
سستی، گولی بی خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوب
تصویر لحوب
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
فرهنگ لغت هوشیار