جدول جو
جدول جو

معنی لثوی - جستجوی لغت در جدول جو

لثوی(لِ ثَ وی ی)
منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
لغت نامه دهخدا
لثوی
ژمیک بجیک منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
تصویری از لثوی
تصویر لثوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغوی
تصویر لغوی
مربوط به لغت، کسی که علم لغت می داند، لغت دان، زبان شناس
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ وی ی)
مهمانسرای، مهمان، بندی. ج، اثویاء، مجاور یکی از حرمین شریفین
جمع واژۀ ثوّه
لغت نامه دهخدا
(لی)
زن اگوست و مادر تیبر و دروزوس (65 قبل از میلاد - 29 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ثِ وی ی)
جامۀ گروهه که بالای میخ بندند و بر آن مشک شیر بجنبانند تا مشک دریده و پاره نگردد
لغت نامه دهخدا
(مَثْ وا)
مقامگاه. (دهار). منزل و جای باش. ج، مثاوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای آرام و قرارگاه. ج، مثاوی. (آنندراج). منزل. یقال: نزلوا مثوی مبارکاً، ای منزلاً. ج، مثاوی. (محیط المحیط). اقامت. جای. منزل. مقام: سقی اﷲ ثراه و جعل الجنه مثواه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا باﷲ ما لم ینزل به سلطاناً و مأویهم النار و بئس مثوی الظالمین. (قرآن 151/3). فأدخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوی المتکبرین. (قرآن 29/16). برادر کامکار را از مثوی و مواسات خویش محروم واز فقدان صحبت والفت خود در هر صباح و مساء مغموم ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).
پس شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثوای خورشید جهان.
مولوی.
- ابوالمثوی، میزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ، مهمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ام المثوی، زن میزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- طاب مثواه، جمله ای است دعائی، پاکیزه باد مقام و آرامگاه وی.
- مثوی ساختن، منزل کردن. اقامت کردن: روزی چند در این جنه المأوی مقر و مثوی سازیم. (مقامات حمیدی).
، پناهگاه. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَثْ وی ی)
مدفون و دفن شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُثْ)
نام نیزۀ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بوسیدن و بوسه دادن چیزی را. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
منسوب به لاوی پسر یعقوب. رجوع به لاویان و بنی لاوی شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شاهان روم شرقی پس از هرقل به روزگار امویان، مدت ملکت وی سه سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
از شاهان روم شرقی ملک وی اندر آخر ملوک بنی امیه بیست وپنج سال بود، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
پرونسال، مستشرق فرانسوی صاحب کتاب ’اسپانیای مسلمان در قرن دهم میلادی’، (الحلل السندسیه ج 1 و 2)
پسر قسطنطین، از ملوک روم شرقی، مدت ملکت وی پنج سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
نام دو نفر از اجداد عیسی مسیح، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام اصلی متی است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی میان بیسان و نابلس، گورلاوی پسر یعقوب بدانجا و نام این ده از نام اوست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ وا)
سخن بیهوده. لغو، هیچکاره از هر چیزی. لغو، خطا. لغو، بانگ مرغ سنگخوار. لغط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی است در شعر عروه بن معروف الاسدی، مشهور به ابن حجله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ وی ی)
منسوب به لغت، دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین:
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(لُءِ)
مریس. ستاره شناس فرانسوی. مولد وین (اتریش) (1833 -1907 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(کَثْ ثَ)
منسوب است به کثه که از قراء بخاراست. (الانساب سمعانی). کثّه از قراء بخارا و نسبت به آن کثّوی ّ است و ابواحمد کثوی که ابوبکر القفال الشائی روایت دارد به آنجامنسوب است. (از معجم البلدان). رجوع به کثّی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وا)
فراهم آمدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهمان کسی شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تثویته، مهمان او شدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ وی یَ)
تأنیث لثوی، ’ث ’’ذ’ و ’ظ’ حروف لثویه باشند
لغت نامه دهخدا
لثویه در فارسی مونث لثوی: ژمیک بجیک مونث لثوی: ذ و ظ از حروف لثویه باشند
فرهنگ لغت هوشیار
اندک اندک خوردن، لیسیدن ته دیگ را، نمناکی درخت شیرابه دادن شیرابه شیره گیاهی، شیر دوسان (لزج)، ژد (صمغ)، شبنم نمناک خیس تر انگم خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوی
تصویر ثوی
هم آوای غنی مهمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثوی
تصویر تثوی
مهمان کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثوم
تصویر لثوم
بوسیدن بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوی
تصویر لذوی
خوردن بسیار، نوشیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
مردی که دانش لغت دارد، عالم به لغت
فرهنگ لغت هوشیار
مان جای گاه جای آرام نام نیزه پیامبر اسلام (ص) جزای نیک دهنده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
((لُ غَ یُ))
لغت شناس، وابسته به لغت، جمع لغویون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوی
تصویر لوی
((لَ وا))
پیچش شکم و درد آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثوی
تصویر مثوی
((مَ وا))
منزل، مکان
فرهنگ فارسی معین
لغت شناس، لفظپرداز، واژه شناس
متضاد: نحوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماوا، مکان، مثوا، منزل، آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد