جدول جو
جدول جو

معنی لثلاث - جستجوی لغت در جدول جو

لثلاث
(لَ)
درنگ کار که هرگاه گمان بری که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. لثلاثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثلاث
تصویر ثلاث
سه گانه، تشکیل شده از سه عضو، سه تایی، سه جام شراب که صبح بنوشند، ستا و ثلاثۀ غساله
فرهنگ فارسی عمید
(لَ ثَ)
لثلاث. رجوع به لثلاث شود
لغت نامه دهخدا
(ذُثْ ثَ ثَ)
اجوف باشد، یعنی معتل العین. که عین الفعل آن حرفی از حروف عله بود، بعض لغت نامه نویسان گویند که ذوالثلاثه کلامی بود که آن را به سه زبان به صورت واحد و معانی مختلف توان خواند. (و دو سه مثالی هم آورده اند که بخواندن و نوشتن نمی ارزد)
لغت نامه دهخدا
(قُثْ ثَ)
محله ای است به بغداد. (منتهی الارب). بازاری است در بغداد که روز سه شنبه در آنجا خرید و فروخت میشود و در قدیم خانه های فحول علمای ترسایان در آنجا بود. (آنندراج) (شرفنامه). سوق الثلاثه:
فرستم نسخۀ ثالث ثلاثه
سوی بغداد در سوق الثلاثا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
ابوزیاد گوید: از کوههای دماخ، لثلث از آن بنی عمرو بن کلاب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
سوم. سیم. ثالث
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ثلاثه. سه: اقانیم ثلاث. ظلمات ثلاث. موالید ثلاث، سه زن
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
ثالث، سه سه، سه گان. (مجمل). مثلث
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثلث، قریه ای است در جانب غربی بغداد بفاصله یک فرسنگ. (معجم البلدان) (مراصد) ، موضعی است در بلاد هذیل
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ)
نام موضعی است و در مثل ذیل آمده است: لکن ّ بالاثلاث لحم ٌ لایظلّل، و آن قول بیهس ملقب به نعامه از مردم فزاره است. او هفتمین از برادران خویش بود و طایفه ای از بنی اشجع آنان را غارت کردند و شش تن از برادران وی بکشتند و بیهس بماند و او خود را احمق مینمود، بنواشجع گفتند از کشتن او چه فایدت و او را رها کردند. وی بهمراه آنان برفت تا به اهل خود بازپیوندد وآنان در روزی سخت گرم چند شتر بکشته بودند، گفتند گوشت ها را در سایه نهید تا تباه نشود و بیهس گفت: لکن بالاثلاث لحم لایظلل. و این مثل شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
سه شدن. (منتهی الارب). سه گشتن. (تاج المصادر) : اثلث القوم، سه شدند قوم، متاع خانه، خواربار، ساز و سامان، بیخ. (منتهی الارب) ، حسب: نحت در اثله، طعن در حسب، اصل چیز. ج، اثلات
لغت نامه دهخدا
(ذَ تُثْ ثَ ثَ)
نامی است که قدمای از أدبا به اجوف می داده اند
لغت نامه دهخدا
سه سه سه سگان سه سه تا. یا موالید ثلاث. جماد نبات حیوان. ثالث سوم، سه سه، سه گان مثلث. سه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالثلاثه
تصویر ذوالثلاثه
کلمه ای که عین الفعل آن حرف عله باشد اجوف
فرهنگ لغت هوشیار
کاواک (اجوف) در تازی به واژه های سه واتی گفته می شود که وات میانی یا وات دویم آن ها} و {یا} {باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلاث
تصویر اثلاث
جمع ثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاث
تصویر ثلاث
((ثَ))
سه، سه تا
فرهنگ فارسی معین
سوم، ثالث، سه، سه گانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد