جدول جو
جدول جو

معنی لتی - جستجوی لغت در جدول جو

لتی
(لُ)
ژولین ویود، پیر. صاحب منصب بحریه و داستان نویس فرانسوی. مولد ’رشفر- سور- مر’ (1850-1923 میلادی)
لغت نامه دهخدا
لتی
(لَ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101)
لغت نامه دهخدا
لتی
(لَ لَ)
دهی از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 62هزارگزی شمال باختری درمیان و 17هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی قاین به زاهدان، کوهستانی و معتدل. دارای 52 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان. آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه مالرو و محصول غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
لتی
منسوب به لت. یا دریک لتی. در یک لنگه یی
تصویری از لتی
تصویر لتی
فرهنگ لغت هوشیار
لتی
نوعی تله ی پرندگان، له شده، شانه ی حصیربافی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حتی
تصویر حتی
تاآنجاکه، به میزانی که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلی
تصویر تلی
دست افزار حجام
کیسه ای که در آن اسباب خیاطی از قبیل سوزن و نخ و انگشتانه بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لای
تصویر لای
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتی
تصویر فتی
جوانمرد و سخی، کریم، هر یک از پیروان آیین فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتی
تصویر آتی
آینده، زمان بعد از حال، در دستور زبان علوم ادبی فعلی که بر زمان پس از حال دلالت دارد، آنکه از جایی بیاید، آنچه بعد بیاید
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تَ)
قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به عثمان بن ابی الصلت که سرسلسلۀ طایفه ای از خوارج است. (الانساب سمعانی). رجوع به صلتیّه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
به لغت بربر یوزپلنگ. ببر. پلنگ. (دزی ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد لازم گیرندۀ جای خود. (منتهی الارب). زمین گیر
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ/ لَ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ)
در تداول عوام ممسوخ کلمه رطیل و رطیلاء عرب است
لغت نامه دهخدا
تصویری از لختی
تصویر لختی
بعضی، جزئی، قطعه، اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحی
تصویر لحی
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
فرهنگ لغت هوشیار
گل نرم که از آب گل آلود بر جایی نشیند، گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا بدیوار و اطراف بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتی
تصویر لاتی
تهیدستی سخت فقر افلاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتی
تصویر قتی
قوتی ترکی از پارسی بنگرید به قوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتی
تصویر فتی
جوانمرد و سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لته
تصویر لته
کهنه، پینه، ژنده، پاره جامه، لجام، لنگه در
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی هاتا ایچ فاید خداوند است و میر و میرزاه - ز عهد و عصر آدم فاید اکنون (قطران) تا تا آنکه: (حتی باو گفتم که نزد شما بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتی
تصویر شتی
باران زمستانی، جمع شتیت، پراکندگان ازهمدوران جمع شیت پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
صورتهایی باشد که به جهت بازی کردن و مشغول نمودن اطفال از خمیرسازند و پزند عروسک، کلمه ای که مرغان را بدان طلبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستی
تصویر ستی
پولاد، آهنی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که در آن وسایل خیاطی (سوزن نخ انگشتانه و غیره) را جا دهند، دست افزار حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتی
تصویر آتی
آینده آینده آینده آنکه پس ازین آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علتی
تصویر علتی
وهانگی انگیزگی علت بودن علیت. علت بودن علیت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی و قمار و آن چنین است که بر 30 صفحه مقوایی (کارت) 3 ردیف و در هر ردیف 9 خانه نقش شده و اعدادی از 1 تا 90 درآن خانه ها (در هر خانه یک عدد) نوشته شده و 90 مهره چوبین که برهریک عددی از اعداد از 1 تا 90 منقوش است در کیسه ای قرار دارد. بازی کنندگان یک یا چند صفحه (کارت) در اختیار گیرند و شخصی را انتخاب کنند. او از کیسه مهره را بیرون میاورد و شماره آنها را میخواند هرصفحه که اعداد خانه های یک ردیف (از سه ردیف) آن زودتر از کیسه بر آید و خوانده شود برنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتی
تصویر آتی
آینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتی
تصویر حتی
هتا، تا جایی که
فرهنگ واژه فارسی سره
کفن خریداری شده و اهدایی، پارچه های رنگارنگ، پراچه های الوانی که به عنوان جایزه در مراسم کشتی بر سر چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
دولنگه ی در، نوعی تله ی پرنده گیری، نام راهی مالرو از خیرودکنار
فرهنگ گویش مازندرانی