جدول جو
جدول جو

معنی لتوم - جستجوی لغت در جدول جو

لتوم(لُ)
نام دهی جزء دهستان پره سرطالش دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در دوازده هزارگزی شمال خاوری رضوانده، دارای 246 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لزوم
تصویر لزوم
واجب شدن، ضرورت، لازم بودن
لزوم مالایلزم: در علوم ادبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 2500 گزی جنوب هوراند. و 13500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستان. معتدل. دارای 278 تن سکنۀ شیعه. آب آن از دو رشته چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. محضر رسمی طلاق و ازدواج دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر ماده که جز وقت شبانگاه شیر ندهد و دوشیده نشود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شتمها. طعنه ها. فسادها. و اوضاع شتوم آمیز، یعنی اوضاع مختلط با فساد و طعنه یا حقارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحم. گوشت ها: اهل تمیز از لحوم و شحوم بازار تنفر و تحرز نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 697). ابوریحان در صیدنه گوید: لیث گوید عرب گوشت را لحم گوید به تخفیف و تشدید میم و به رومی درا کرباس (؟) و به هندی ابره گویند ’ص او نی’ گوید طبع گوشت گاو به سردی و خشکی مایل بود و خون سوداوی از وی متولد شود و همچنین گوشت بز و آهو و گورخر و اسب خون سوداوی از ایشان پدید آید گوشت میش، گرم و تر است مناسب سوداویان باشد منی بیفزاید و شهوت باه برانگیزد وهر حیوانی که خوشبوی باشد چون میش و آهو بر شهوت یاری کند گوشت ماکیان و کبک و تیهو و فاخته و کبوتر صحرائی و سمانی و سنگ خوار و از جانوران آبی بط و خشنسار گوشت آنجمله بطبع و مزاج آدمی نزدیک بود خوردنی که از گوشت گاو سازند انصباب مواد غلیظ حاد را از امعامنع کند و قروح امعا را که بسبب ریختن صفرا باشد سود دارد و اسهال صفرایی را دفع کند گوشت خرگوش چون بریان کرده باشند نافع بود ریش روده را. اگر سر خرگوش را با آتش بسوزند و با سرکه بیامیزند داءالثعلب را نافع بود. مغز خرگوش چون بر بن دندان کودک مالند زود دندان بیرون آید. گوشت شتر باه را تقویت کند و پیه او نعوظ آورد چون بر او طلا کنند. گوشت کفتار چون در آب یا روغن بپزند و بر نقرس و مفاصل بمالند نافع بود و اگر گوشت روباه و راسو بسوزند و با سرکه بر مفاصل طلا کنند سود دارد و اگر گوشت قدید ایشان بکوبند و باسکنگبین بهم بیامیزند و بخورند درد گرده و جذام و استسقاء لحمی را سود دارد. گوشت بز چون بر آتش بسوزندو بر بهق طلا کنند منفعت کند و اگر بر بیاض چشم ذرورکنند نافع بود و اگر گوشت برۀ خشک کرده با غبار آسیا و مر و کندر بهم بسایند و بر جراحات تازه بپاشند منفعت کند و اگر گوشت برۀ تازه بکوبند و بر اندام مالند استسقاء را نافع بود. گوشت سرطان نهری سل را مفید است مضرت زهر مار و کژدم و جراره را دفع کند خاکستر گوشت او گزندگی سگ دیوانه را مفید است چون به شراب بخورند گوشت ضفدع مضرت زهر گزیدگان را مفید است چون بپزند و به آب آن غرغره کنند درد دندان را سود دهد خاکستر او داءالثعلب را نافع بود. گوشت افعی تحلیل مواد ردیئه بکند و مزاج را گرم سازد و بی توقف اخلاط ردیه را از باطن به ظاهر آورد امراض سوداوی را مثل جذام و برص سود دهد. گوشت خروس پیر و مرق آن قولنج بگشاید. اسفیدباج گوشت قمری نیز قولنج را نافع بود. گوشت کبوتر دمشقی و فاخته و گنجشک، گرم و خشک است و قابض بوند. گوشت سنگخوار سرد و خشک است مولد سود است. گوشت تذرو را مزاج چون مزاج مرغ خانگی است. گوشت بط گرم و تر است و بطی ٔ الهضم از او فضلات بد تولد کند پیه او لطیف و محلل است ورمهای سرد را و گوشت جوجه تر است و بطی ءالهضم چون با او یار شود کیموس نیکو از اومتولد شود و تقویت اعضا بکند و مزاج را موافق بود. گوشت شترمرغ سخت باشد و غلیظ و بطی ءالهضم معده را مضر است و از او فضلۀ بسیار تولد کند گوشت کلنک و طاوس هم غلیظ باشد و صلب، دیر هضم شود و از او خون غلیظمتولد شود شکنبۀ جمله حیوانات بسیار فضله است و دشوار هضم شود و از او خلط غلیظ تولد کند. خونی که از جگر متولد شود نیک بود. جگر ماکیان از جگر جملۀ حیوانات لذیذتر و بهتر بود. از سپرز خونی غلیظ سوداوی متولد شود. شش در معده زودتر هضم شود و ردی ٔ الکیموس بود و قلیل الغذا باشد جوهر دل از جمله اعضای رئیسه اصلب بود و بطی ءالهضم باشد و چون منهضم شود کثیرالغذا بود و حسن الکیموس باشد گوشت گرده غلیظ است و عسرالانهضام و ردی ءالغذا بود هر خلط که از اعضای عصبانی حاصل شود چون شکنبه و روده و امثال آن بسردی و خشکی مایل باشد و چون هضم کامل بیابد خونی نیکو از او تولدکند و تن را تقویت کند و از مغز سر خلطی که متولد شود سرد باشد. گوشت سر دیر هضم شود. و باید دانست که هر حیوانی که طبع او به خشکی مایل بود چون گاو و بز و گوسفند و آهو گوشت او در حالت جوانی گوارنده تر باشد و نیکوتر هضم شود و غذای او معتدل بود بسبب آنکه رطوبت فضلی در وی کمتر بود. و هر گوشتی که طبع او به رطوبت مایل بود. چون گوشت میش و بزغاله چون سال او تمام شد گوشت او گوارنده تر باشد و غذای او صالحه زیراکه چون سال بر او تمام شود رطوبت طبیعی در او کمتر شود و خشکی عارضی زیاده شود رطوبت طبیعی او را به حداعتدال رساند و این خاصیت تا آن وقت باشد که به حد پیری نرسیده بود. و هر حیوانی که پیر شود اگر چه طبعاو من حیث الخلقه پیر (؟) نباشد دیر هضم شود بسبب خشکی عارضی و غذای او نیک نباشد. هر چه در نهایت صغر سن بود غذا اندک دهد و از او فضله بسیار متولد شود، بواسطۀ رطوبت زود از معده بگذرد و گفته اند هر گوشت که رطوبت بر او غالب بود قلیل الغذا باشد گوشت خصی زودتر هضم شود از گوشت گشن و گوشت فربه زودتر هضم شود از گوشت لاغر و گوشت هر حیوان خواه چرنده و خواه پرنده مادام که در حد نمو باشد بهتر بود از حد ذبول. و بدان که گوشت دراج و کبک و تیهو و جوجۀ ماکیان زودتر هضم شود و از پس این جمله گوشت گنجشک بود و قمری نیکوتر است از گوشت ماورای او. (ترجمه صیدنۀ ابی ریحان). حکیم مؤمن در تحفه گوید: اقسام گوشت مذکور است ودر اینجا قوانین کلیه تحریر میشود و در حدیث واقع شده که سید الطعام اللحم چه اغذیۀ انسان که از دوائیه ابعد باشد منحصر در نبات و حیوان است و در استحاله که مشابه مغتذی شوند ناچار است که طبیعت در نبات هفت قسم فعل کند تحلیل و استحاله و تفریق و عقد و تغذیه و تشبیه و ادخال و در حیوانی محتاج به همه افعال نیست چه در شیر پنج فعل کافی است که تفریق و تغذیه که آن هضم و تمیز است و از عقد و تشبیه و ادخال و در تخم طیور محتاج به تحلیل و استحاله و تمیز نیست و درلحوم محتاج به دو فعل است که تشبیه و ادخال باشد پس لحومات بهتر از سایر اغذیه است و بهترین طیور متوسطاوست که قریب به مرغ خانگی باشد مثل کبک و تذرو و امثال آن و بهترین مواشی گوسفند و بز است که زیاده بریکسال و کمتر از ششماه برو نگذشته باشد و بعد از آن گوساله و شتر جوان بهتر از شتر بچه است و از وحوش بهترین آن آهوبره و بچۀ بز کوهی است و در مزاج صاحبان تعب و صنایع و قوی الحراره گوشتهای غلیظ مناسب است و هر چه از شکم حیوان بیرون آورده باشند و آنچه به حد کمال نرسیده باشد و اقسام میته و سقیمه و پرسال وبسیار لاغر مورث امراض بیشمارند و روزی دوبار خوردن گوشت ممنوع است چه هضم آن بر طبیعت دشوار است و مداومت خوردن لحوم موجب قساوت قلب و تیرگی باصره و بلادت و عروض صفات بهیمی است و بسیار دیر خوردن آن باعث ضعف ارواح (؟) بدنی و سقوط قوتهای اوست و شرب آب بعد از آن بغایت مضر و تناول کردن در شبها باعث تخمه و جمع کردن او باشیر و تخم مرغ جایز نیست و هر چند مبالغه در کوبیدن و پختن او کنند بهتر و گوشت آب غیر ماءاللحم سریع النفوذ و موافق ناقهین و ضعیف القوه است
لغت نامه دهخدا
(لُ)
کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. (برهان) (آنندراج). لیزم. (آنندراج) :
ای به بازوی قوّت تو شده
مر فلک را کمان کمان لزوم.
سوزنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لزم. لزام. لزمه. لزمان. پیوسته ماندن با کسی. لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب). ملازم بودن به چیزی. لازم بودن بچیزی. (منتخب اللغات) ، چفسیدن. (دستور اللغه). لازم شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). وجوب. (زمخشری). ضرورت. بایستن. واجب شدن حق بر کسی. (منتهی الارب) ، (اصطلاح عروض) در اصطلاح نحو، مقابل تعدی، در اصطلاح عروضیان آن است که منشی یا شاعر در هر فقره یا مصراعی آوردن یک یا چند چیز را لازم گیرد. اعنات. صاحب آنندراج آرد: و به اصطلاح لزوم آن است که منشی یا شاعر در هر مصرعی یا فقره ای آوردن یک و یا چند چیز لازم گیرد چنانکه اکثر شعرا قصیدۀ لازم ’مو’ گفته اند و این مطلع از قصیدۀ شانی تکلو است که بر این صنعت گفته:
ای که بر هر سر مویم ز تو صد بند بلاست
موی مویم به گرفتاری عشق تو گواست.
و قصیدۀ کاتبی که به التزام شترحجره گفته مشهور است. یحیی کاشی نیز ملتزم آن شده و این مطلع ازوست:
شتر در حجره از گرماست پنهان
شترحجره است حرف ساربانان.
عماد اکبر در این رباعی لفظ چشم سه بار لازم گرفته:
چشم تو که چشمش مرساداز چشمم
چشمی است که چشمها گشاد از چشمم.
تا چشم تو شد چشم مرا چشم و چراغ
جز چشم تو چشمه ها فتاد از چشمم.
علینقی ایراد نام دو جانور در این رباعی التزام گرفته:
ای در مردی چو باز و در کین چو عقاب
عنقا بهوائی و چو طوطی بخطاب
از باده بطی فرست این قمری را
چون خون خروس در شب همچو غراب.
مولانا لطف اﷲ نیشابوری در رباعی ذیل چهار گل و چهار سلاح و چهار عنصر آورده:
گل داد پریرو درعۀ فیروزه به باد (؟)
دی جوشن لعل لاله بر خاک فتاد
داد آب سمن خنجرمینا امروز
یاقوت سنان آتش نیلوفر داد.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لزوم بضم لام و تخفیف زای نزد علماء فن بدیع بنابر آنچه در مجمع الصنایع گفته آن است که شاعر در هر مصراع یا هر بیتی چیزی لازم گیرد. چنانکه سیفی لفظ سیم و سنگ را در هر مصراع لازم گرفته و گفته:
ای نگار سنگدل وی لعبت سیمین عذار
مهر تو اندر دلم چون سیم در سنگ استوار
سنگدل یاری و سیمین برنگاری آنکه هست
همچو نقش سیم و سنگ اندر دل من پایدار.
و هکذا فی جامع الصنایع و عند اهل المناظره. و یسمی بالملازمه والتلازم و الاستلزام ایضاً. کون الحکم مقتضیاً لحکم آخر بان یکون اذا وجد المقتضی وجد المقتضی وقت وجوده ککون الشمس طالعه و کون النهار موجوداً. فان الحکم بالاول مقتض للحکم بآلاخر و لایصدق معنی الاقتضاء علی المتفقین فی الوجود ککون الانسان ناطقاً و کون الحمار ناهقاً فلاحاجه الی تقیید الاقتضاء بالضروری. ثم انه خص اللزوم بالاحکام و ان کانت قد تتحقق بین المفردات ایضاً، اما لان اللزوم مختص فی الاصطلاح بالقضایا، و مایقعبین المفردات فلیس بمعتبر عندهم لان المنع و غیره جار فی الاستلزام بین الاحکام. فتأمل. و اما لانه لاینفک التلازم بین المفردات عن التلازم بین الاحکام فکانهم انما تعرضوا لما هو محط الفائده من اطراف الملازمات و احالوا مایعلم منه بالمقایسه علی المقایسه والحکم الاول یعنی المقتضی علی صیغه اسم الفاعل یسمی ملزوماً. والحکم الثانی یعنی المقتضی علی صیغه اسم المفعول یسمی لازماً. و قدیکون الاستلزام من الجانبین فان یتصور مقتضیاً یسمی ملزوماً و ان یتصور مقتضی یسمی لازماً. هکذا یستفاد من الرشیدیه و شرح آداب المسعودی و حواشیه - انتهی. لزوم الخارجی، کونه بحیث یلزم من تحقق المسمی فی الخارج تحققه فیه و لایلزم من ذلک انتقال الذهن کوجود النار لطلوع الشمس. (تعریفات) ، و عند المنطقیین عباره عن امتناع الانفکاک عن الشی ٔ یسمی لازماًو ذلک الشی ٔ ملزوماً والتلازم عباره عن عدم الانفکاک من الجانبین و الاستلزام عن عدمه من جانب واحد و عدم الاستلزام من الجانبین عباره عن الانفکاک بینهما کذا قال السید السند فی حاشیه شرح المطالع. وستعرف توضیح المقام عن قریب و قدیستعمل اللزوم مجازاً به معنی الاستعقاب کما مر فی لفظ القیاس، و عند الاصولیین عباره عن کون التصرف بحیث لایمکن رفعه کذا فی التوضیح فی باب الحکم و قد سبق فی فصل المیم من باب الحاء المهمله - انتهی. لزوم الوقف، عباره عن ان لایصح للواقف رجوعه ولالقاض آخر ابطاله. (التعریفات) ، لزوم بیع، در بیع مشروط. به آخر رسیدن مدت بیع و غیرقابل فسخ شدن آن. و نیز رجوع به اساس الاقتباس ص 79 در عنوان لزوم و عناد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وَ)
مقلد و حمیل کرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زینت کرده شده با حمیل وگلوبند. (ناظم الاطباء). مقرط و گردن بندپوشیده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرط و مقلد و حمیل شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لجام. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گیاهی که در سابق از پوست آن کاغذ می ساختند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد بسیارخوار، سخی، ناقۀ شیرناک. اشتر بسیارشیر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسب نیکو. (منتهی الارب). اسب نیکرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ تُ)
در فواصل دسته های هادروم که در آوندهای چوبی تشکیل یافته اند دسته های دیگری در ریشه دیده میشوند که از سلولهای زندۀ نسبهً کوچک و منظم و مشابهی تشکیل یافته و دارای غشاء سلولزی میباشند این یاخته ها به علت جدار سلولزی آنها در زیر میکرسکب روشن و شفاف بنظر میرسند و لپتوم یا فلوئم و یا دسته های غربالی نامیده می شوند. دسته های غربالی همیشه بموازات آوندهای چوبی در طول ریشه قرار گرفته اند و تعداد دسته های آنها همیشه با تعداد دسته های چوبی مساوی میباشد. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 286- 287 شود، لپتوم ثانویه، طبقۀ مولد داخلی یا کامبیوم پس از اتمام ساختمان اولیۀ ساقه شروع به تقسیم مینماید و بدینطریق از خارج لپتوم ثانویه و از داخل هادروم ثانویه می سازد که مجموع آنها ساختمان ثانویۀ استوانۀ مرکزی یا ’پاخیت’ نامیده میشود. (همان کتاب ص 364)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بوسیدن و بوسه دادن چیزی را. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ/ لَ)
از نامهای عربان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). قتم الغبار قتوماً، بلند گردید (غبار) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حتم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زن که شرم تنگ دارد، کردن کاری را: اتی الامر، هلاک کردن: اتی علیه الدهر، هلاک کرداو را زمانه، آرمیدن با زن: اتی المراءه. و به این معنی به طریق کنایه در کتب فقه مستعمل است، اتی فلان (مجهولاً) ، دشمن او نزدیکش رسید و قریب است بهمین معنی که گویند: من هیهنا اتیت ، یعنی از اینجا آمد بر تو بلا. (منتهی الارب) ، بودن: لایفلح الساحر حیث اتی (قرآن 69/20) ، رستگار نمیشود ساحر هرجا که باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
حصاری است ازبناهای سلیمان بن داود علیه السلام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ ختم. انگشتریها. حلقات صاحب نگین که برای حلیۀ انگشت دست بکار می برند. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نکوهیده شونده و نکوهش پذیرنده. (آنندراج). نکوهیده و ملامت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لازم گردیدن ویرا، ولازم بودن به چیزی، پیوسته ماندن با کسی، لازم بودن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوم
تصویر لذوم
آزمند تشنه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثوم
تصویر لثوم
بوسیدن بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
جمع لحمه، پاره گوشت ها خامخوار گوشت خام خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتوم
تصویر کتوم
راز نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتوم
تصویر قتوم
گرد بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوم
تصویر حتوم
جمع حتم، بایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تمام تر کامل تر. یا بنحو اتم. بنحو اکمل بتمامتر صورتی. یا بوجه اتم. بوجه اکمل بتمامترصورتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوم
تصویر لزوم
((لُ))
پیوسته ماندن با کسی، لازم شدن، ضرورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لزوم
تصویر لزوم
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره