جدول جو
جدول جو

معنی لتارسر - جستجوی لغت در جدول جو

لتارسر
جایگاهی که برای تخته کوبی در نظر گرفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ عِ)
تنگبافی جامه و به اندک ریسمان بافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تهلل. (اقرب الموارد). تهلل و تشقق. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مترس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترس شود
لغت نامه دهخدا
(لِ واسْ سُ)
امیل. عالم اقتصادی و جغرافیادان فرانسوی، مولد پاریس (1828-1911 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قلعۀ لامسر، یکی از قلاع اسماعیلیه کنار رود شاهرود واقع در رودبار الموت قزوین. رجوع به اثر (امیر...، ملکشاهی شود. این قلعه را لمبه سریا لنبه سر نیز گویند. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از عیلام، حموربی شاه بابل ریم سین پادشاه عیلام را از این شهر به سال (2093 ق، م) بیرون راند، (ایران باستان ج 1 ص 120)، این شهر مرکز ستایش اوتو خداوند خورشید بود که بعد سامی نژادان آن را بنام شمش پرستیدند و اکنون آن محل را سنکره نامند، (فرهنگ ایران باستان آقای پورداود ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 12 هزارگزی جنوب رودسر، و 100 گزی شمال رحیم آباد. جلگه ای، و هوای آن معتدل و مالاریائی و آب آن از نهر پلرود، و محصول آن برنج است، 240 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
دهی از دهستان پیشین است که در بخش راسک شهرستان سراوان واقع است و250تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِءْ)
بهانه کردن، درنگ کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی است در ایالت رن که در شهرستان ویل فرانش واقع است و 10142 تن سکنه دارد، تجارت غلات، دارای کارخانه های مهم نساجی و کلاه سازی، قاموس الاعلام ترکی آرد: تاراره، نام قصبه ای، مرکز ناحیه ایست در ایالت رونه از فرانسه، در 32هزارگزی شمال غربی دیلمۀ فرانسه دارای 14600 تن سکنه و مناظر خوش و دلکش و کارخانه های ابریشمی، 6000 تن کارگر در این کارخانه ها بکار اشتغال دارند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیزی که مانند خار باریک و سر تیز باشد. (آنندراج). هر چیز نوک دار. (ناظم الاطباء). خار بسیار سرتیز و هر چیز تیز نوکدار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان تنکابن، واقع در یک هزارگزی باختررامسر، کنار راه شوسۀ رامسر به رودسر. دامنه، جنگل، معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای 310 تن سکنه شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه صفارود. محصول آنجا برنج و مرکبات و چای و مختصری ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لیا لِ)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یکهزارگزی شوسۀ لاهیجان به شهسوار. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 175 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا برنج، چای و به. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ نُ)
لوئی فرانسوا. سیاستمدار فرانسوی. مولد گرانویل. عضو دیرکتوار. (1817-1751 میلادی)
پیر. ادیب فرانسوی، مترجم آثار شکسپیر. مولد والنی (1788-1736 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَسْ سِ)
بهانه کننده. (آنندراج). کسی که بهانه می جوید. (ناظم الاطباء) ، درنگ نماینده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأسر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 50 هزارگزی جنوب رودسر و 14 هزارگزی جنوب باختری سی پل و یکهزارگزی شوئیل. دارای 50 تن سکنه محصول عمده غلات دیمی و مختصر فندق است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ)
تارک سر: فرق، تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب). مفرق، تار سر که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب). قبض،بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب). قلۀ تار سر مردم. (منتهی الارب). رجوع به تار (مخفف تارک) شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ)
چارسر. اصطلاحی است در بازی ورق و آن چهار صورت یکسان چهار خال مختلف باشد. مانند چهارشاه که خال یا نقش چهارگانه شاه ورق است در هر دست ورق. و چهاربی بی که چهار خال یا نقش بی بی است در یک دست ورق و چهار سرباز که چهار نقش یا خال سرباز است در یک دست ورق. و این نام شاید بدانجهت اطلاق شده است که در صورت معمولاً نیمی از تنه که شامل سر و قسمت کمی از شانه و سینه است تصویر میشود و اطلاق سر به نقش از باب ذکر جزء و ارادۀ کل است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا از شهرستان فومن واقع در 24 هزارگزی باختری صومعه سرا. دارای 245 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار واقع در 18هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 350 تن سکنه. آب آن از رود خانه سه هزار. محصول آنجا لبنیات و محصولات دامی. شغل اهالی چوب بری و تهیۀ زغال و گله داری وراه آن مالرو است. اهالی در تابستان به ییلاق سه هزارو دوهزار میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاسر
تصویر تاسر
بهانه کردن، درنگ کردن بهانه آوردن، درنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسر
تصویر متاسر
کسی که بهانه می جوید، درنگ نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتارژی
تصویر لتارژی
بی حسی، بی حالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
((رِ))
مرد با سپر، سپردار
فرهنگ فارسی معین
((لِ س))
ورقه ای که حروف الفبا و نشانه های مختلف روی آن حک شده است که با فشار دادن آن نقش و حروف را به صفحه مورد نظر منتقل می کنند، حروف برگردان
فرهنگ فارسی معین
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
باغچه، باغ سار
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی با ساقه ی بند بند و برگ سوزنی، دم اسبی
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
خویش
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشش تخته ای بام و شیروانی خانه های روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی در جواهرده رامسر که آثار و گورستانی قدیمی در آن مشاهده
فرهنگ گویش مازندرانی
مجموعه کومه ی گالشی و آغل رمه ها، کمک کردن در درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی