جدول جو
جدول جو

معنی لبیکه - جستجوی لغت در جدول جو

لبیکه
(لَ کَ)
بز با هم آمیخته، گوسپندان آمیخته با گوسپندان دیگر، گروه مردم و جز آن، پنیر با پست آمیخته، خرما با روغن آمیخته. (منتهی الارب) ، آن طعام که از مسکه و روغن و دوشاب سازند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
لبیکه
در آمیخته نا سره، گروه نا جور
تصویری از لبیکه
تصویر لبیکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبیکه
تصویر سبیکه
تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند، شمش، شوشۀ زر و سیم، قالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیکه
تصویر کبیکه
گیاهی شبیه گشنیز با برگ های پهن مایل به سفید، گل های زرد و ساقۀ بلند که معمولاً در کنار آب های جاری می روید
فرهنگ فارسی عمید
(لَ ثَ)
گروه مردم ازقبائل پراکنده و از هر جنس آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
به معنی دام و کمند. (ناظم الاطباء) ، هر چیز سوراخ سوراخ و پرسوراخ و سوراخدار. (ناظم الاطباء) :
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در برت آن ذودلال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
راه ستاره ها. مسیر ستارگان. کهکشان. راه آسمان. ج، حبک. (منتهی الارب). حبائک. (مهذب الاسماء) ، شکن آب، شکن زره و موی وریگ، راه در ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ / کِ)
پارۀ نقره و مانند آن گداخته. ج، سبائک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته. (دهار) (مهذب الاسماء). شوشۀ سیم. شمش نقره:
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیکۀ سیمین او بس است.
ابوالمؤید بلخی.
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت.
مسعودسعد.
از آن سبیکۀ زر کآفتاب گویندش
زند ستامی کان را ستارگان خوانند.
مسعودسعد.
و زر به شوشه ها و سبیکه ها میکردند. (مجمل التواریخ).
سبیکه فروریخت در نای تنگ
برآمدزر سرخ یاقوت رنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
کاجی. (مهذب الاسماء). بمعنی ربیک است که طعامی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آب آمیخته به گل تنک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسکه که از شیر جدا نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ کَ)
تصغیر شبکه. دام شکارچی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ کَ)
نام دشتی است نزدیک عرجاء و گفته اند که نام محلی است میان مکه و زاهر و منزلی است از منازل حاجیان. (از معجم البلدان) ، آبی است مر بنی سلول را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ کِ)
لوپر ژان نیکلا. از آباء یسوعیین و مورخ فرانسوی. مولد اپرنی. (1845-1767 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
تأنیث لکیک. ناقۀ سخت گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام مادر محمد تقی سبیکۀ نوبیه است و به روایتی صفیه از جهنیه. (از تاریخ قم ص 200)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نَ)
تصغیر لبنه یا مرخم لبنی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
زن نیکو غنج و دلال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ / شِ)
لویشه. لبیش. لبیشن. لواشه. محنک. حناک. زیار. زوار. امالۀ لباشه و آن حلقۀ ریسمان باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب بدنعل را در آن نهاده تاب دهند تا عاجز شود و حرکت ناپسندیده نکند. (غیاث) :
لبت از هجو در لبیشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر.
سوزنی.
تبیره زن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را به کام.
نظامی.
حنک الفرس، لبیشه کرد اسب را.
- امثال:
لبیشه بر سر اسپان بدلگام کنند
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
شهری است به اندلس و آن را البیره (به کسر) نیز گویند و از آن شهر است محمد بن صفوان لبیری محدث و یقال البیری ایضا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
نام قریتی بزرگ به تونس
لغت نامه دهخدا
(لَ خَ)
نافۀ مشک. (منتهی الارب). نافچه
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
تبیله. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 الف). ابزار نانوایی. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ایضاً) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبیته
تصویر لبیته
گروه گروه نا جور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیخه
تصویر لبیخه
نافه مشک
فرهنگ لغت هوشیار
لبیده در فارسی: گل ماهور از گیاهان یکی از گونه ها گل ماهور است گل ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
لباشن: لبت از هجو در لبیشه کشم که بدین سان بودتبسم خر. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیقه
تصویر لبیقه
نیک غنج نیکناز: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبینه
تصویر لبینه
لبنیه در فارسی: مونث لبنی شیری جیوی شیر دار، خشتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباکه
تصویر لباکه
گروه، رمه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیکه
تصویر شبیکه
تور توری تورسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیکه
تصویر تبیکه
ابزار نانوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیکه
تصویر حبیکه
اختر راه، شکن در موی درزه در جامه در آب، زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیکه
تصویر سبیکه
زر و سیم گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیکه
تصویر ربیکه
مونث ربیک خرمانک، مسکه چربی شیر که از آن جدا نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیکه
تصویر سبیکه
((سَ کَ))
قطعه طلا یا نقره ای که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین