جدول جو
جدول جو

معنی لبیذیون - جستجوی لغت در جدول جو

لبیذیون(لَ)
به لغت یونانی دوائی است که آن را به فارسی شیتره گویند و معرب آن شیطرج است و به تعریب اشتهار دارد و به عربی عصاب خوانند و درددندان را بغایت نافع است. (برهان). لبیرون. لبیدون. رجوع به ابن البیطار در شرح کلمه ذنب الخروف شود
لغت نامه دهخدا
لبیذیون
یونانی تازی گشته شیتره از گیاهان شیتره از گیاهان
تصویری از لبیذیون
تصویر لبیذیون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
عددی معادل ۱۰۹، میلیارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیعیون
تصویر طبیعیون
علمای علوم طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
(لُ بَیْی یَ)
تثنیۀ لبی و لبی ّ تصغیر لبی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدر اللص ّ گوید:
تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره
بنالم تکن اذواد کن ّ تسیرها.
و زهیر گوید:
لسلمی بشرقی القنان منازل
و رسم بصحراء اللبیین حائل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لیُنْ)
در بعضی ممالک (از جمله ایران، امریکا وتا چندی پیش در فرانسه) مترادف میلیارد یعنی هزارمیلیون، و در بعضی دیگر (از جمله انگلستان، آلمان و فعلاً در فرانسه) بمعنی یک میلیون میلیون میباشد، در فارسی نیز می نویسند: بیلین. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(لَ دی یو)
بطنی از هلیامالک. (صبح الاعشی ج 1 ص 332)
لغت نامه دهخدا
(بَذْ)
قماش نفیس. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (انجمن آرا). اقمشۀ خوب نفیس. (فرهنگ سروری) :
برز بالا بود بلند برین
هست بذیون قماشهای گزین.
(فرهنگ منظوم از فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی رستنیی باشد دوائی که آن را شیتره گویند و شیطرج معرب آن است. (برهان). رجوع به لبیذیون شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لبیرون. شیطرج است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به لبیذیون شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حی یو)
بطنی از زریق اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(طَعی یو)
جمع واژۀ طبیعی (در حال رفع). علمای علم طبیعی. رجوع به طبیعی و ضحی الاسلام ج 3 ص 135 شود
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یو)
ابراهیم بن عبدالله عسکری و چند تن دیگر از راویان را که منسوب به فروختن زبیب اند محدثون زبیبیون و هر یک از آنان را زبیبی گویند. رجوع به منتهی الارب، تاج العروس، شرح قاموس و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لطینی. مردم لاطین
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شیطرج. لبیدون. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مردم لوذیه، لیدیه، (النقود العربیه ص 87 و 88)
لغت نامه دهخدا
حشیشهالسعال، فیخیون، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع طبیعی، کیانیان منسوب به طبیعت مربوط به طبیعت آن چه به طبیعت اختصاص دارد، جبلی ذاتی فطری مقابل صناعی مصنوعی عملی ساختگی، مخلوق مقابل مصنوع، امری که مقتضای طبع باشد چیزی که مسند با ذات شی باشد، یا امور طبیعی. آثار و حرکات و زمانیات و مکان و کلیه اموری که مربوط به ماده و مادیات است. یا تاریخ طبیعی. علوم طبیعی طبیعیات. یا حرارت طبیعی. حرارت غریزی. یا حکمت (علم فن) طبیعی. یکی از شعب حکمت نظری. و آن علم به احوال اجسام طبیعی بحث می کند و موضوع آن جسم است و اصول آن هشت است: سماع طبیعی یا سمع الکیان، سما و عالم - کون و فساد، آثار علویه، معادن، نبات، حیوان، علم نفس. یا عالم طبیعی. طبیعی دان. یاعلوم طبیعی. دانشهایی که از پیدایش و زندگی جمادات نباتات و حیوانات بحث می کنند، کسی که حوادث جهان را منسوب به طبیعت می داند و قایل به نیرویی ما فوق طبیعت نباشد، عالم علم طبیعی طبیعی دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیدون
تصویر لبیدون
لبیذیون بنگرید به لبیذیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیذیون
تصویر لیذیون
شیتره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
هزار ملیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیون
تصویر بیلیون
عددی معادل هزارمیلیون
فرهنگ فارسی معین