نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
مرکّب از: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) : بمن بر پس از مرگ نفرین بود همان نام من پیر بی دین بود، فردوسی، گرانمایه کسری ورا یار گشت دل مرد بیدین پرآزار گشت، فردوسی، نگون بخت را زنده بردار کرد سر مرد بیدین نگونسار کرد، فردوسی، ای ملکی کز تو به هر کشوری بهرۀبیدینان گرم و عناست، فرخی، هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر، فرخی، رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل، فرخی، مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس، ناصرخسرو، خسیس است و بیقدر و بیدین اگر فریدونش خالست و جمشید عم، ناصرخسرو، قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است، (گلستان)، ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)، مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است فرشته را چه سروکاربا شیاطین است، ؟
مُرَکَّب اَز: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) : بمن بر پس از مرگ نفرین بود همان نام من پیر بی دین بود، فردوسی، گرانمایه کسری ورا یار گشت دل مرد بیدین پرآزار گشت، فردوسی، نگون بخت را زنده بردار کرد سر مرد بیدین نگونسار کرد، فردوسی، ای ملکی کز تو به هر کشوری بهرۀبیدینان گرم و عناست، فرخی، هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر، فرخی، رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل، فرخی، مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس، ناصرخسرو، خسیس است و بیقدر و بیدین اگر فریدونش خالست و جمشید عم، ناصرخسرو، قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است، (گلستان)، ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)، مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است فرشته را چه سروکاربا شیاطین است، ؟
در بعضی ممالک (از جمله ایران، امریکا وتا چندی پیش در فرانسه) مترادف میلیارد یعنی هزارمیلیون، و در بعضی دیگر (از جمله انگلستان، آلمان و فعلاً در فرانسه) بمعنی یک میلیون میلیون میباشد، در فارسی نیز می نویسند: بیلین. (از دائره المعارف فارسی)
در بعضی ممالک (از جمله ایران، امریکا وتا چندی پیش در فرانسه) مترادف میلیارد یعنی هزارمیلیون، و در بعضی دیگر (از جمله انگلستان، آلمان و فعلاً در فرانسه) بمعنی یک میلیون میلیون میباشد، در فارسی نیز می نویسند: بیلین. (از دائره المعارف فارسی)
نام چشمه ای واقع در بلوک مالکی شمال قریۀ بیدخون، آب آن از کوه درروک میانۀ بلوک گله دار و بلوک مالکی برخاسته بمسافت صد گز بیشتر از کوه بدره ریخته و چون از درۀ کوه بیرون رود در حوالی قریۀ بیدخون باغها و زراعت را آب دهد و در تمامی سواحل دریای فارس چشمۀ آب شیرین گوارا جز این چشمه یافت نشود، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است از دهستان ثلاث در بخش کنگان شهرستان بوشهر که دارای 200 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام چشمه ای واقع در بلوک مالکی شمال قریۀ بیدخون، آب آن از کوه درروک میانۀ بلوک گله دار و بلوک مالکی برخاسته بمسافت صد گز بیشتر از کوه بدره ریخته و چون از درۀ کوه بیرون رود در حوالی قریۀ بیدخون باغها و زراعت را آب دهد و در تمامی سواحل دریای فارس چشمۀ آب شیرین گوارا جز این چشمه یافت نشود، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است از دهستان ثلاث در بخش کنگان شهرستان بوشهر که دارای 200 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
به لغت یونانی دوائی است که آن را به فارسی شیتره گویند و معرب آن شیطرج است و به تعریب اشتهار دارد و به عربی عصاب خوانند و درددندان را بغایت نافع است. (برهان). لبیرون. لبیدون. رجوع به ابن البیطار در شرح کلمه ذنب الخروف شود
به لغت یونانی دوائی است که آن را به فارسی شیتره گویند و معرب آن شیطرج است و به تعریب اشتهار دارد و به عربی عصاب خوانند و درددندان را بغایت نافع است. (برهان). لبیرون. لبیدون. رجوع به ابن البیطار در شرح کلمه ذنب الخروف شود
ابراهیم بن عبدالله عسکری و چند تن دیگر از راویان را که منسوب به فروختن زبیب اند محدثون زبیبیون و هر یک از آنان را زبیبی گویند. رجوع به منتهی الارب، تاج العروس، شرح قاموس و انساب سمعانی شود
ابراهیم بن عبدالله عسکری و چند تن دیگر از راویان را که منسوب به فروختن زبیب اند محدثون زبیبیون و هر یک از آنان را زبیبی گویند. رجوع به منتهی الارب، تاج العروس، شرح قاموس و انساب سمعانی شود
جمع طبیعی، کیانیان منسوب به طبیعت مربوط به طبیعت آن چه به طبیعت اختصاص دارد، جبلی ذاتی فطری مقابل صناعی مصنوعی عملی ساختگی، مخلوق مقابل مصنوع، امری که مقتضای طبع باشد چیزی که مسند با ذات شی باشد، یا امور طبیعی. آثار و حرکات و زمانیات و مکان و کلیه اموری که مربوط به ماده و مادیات است. یا تاریخ طبیعی. علوم طبیعی طبیعیات. یا حرارت طبیعی. حرارت غریزی. یا حکمت (علم فن) طبیعی. یکی از شعب حکمت نظری. و آن علم به احوال اجسام طبیعی بحث می کند و موضوع آن جسم است و اصول آن هشت است: سماع طبیعی یا سمع الکیان، سما و عالم - کون و فساد، آثار علویه، معادن، نبات، حیوان، علم نفس. یا عالم طبیعی. طبیعی دان. یاعلوم طبیعی. دانشهایی که از پیدایش و زندگی جمادات نباتات و حیوانات بحث می کنند، کسی که حوادث جهان را منسوب به طبیعت می داند و قایل به نیرویی ما فوق طبیعت نباشد، عالم علم طبیعی طبیعی دان
جمع طبیعی، کیانیان منسوب به طبیعت مربوط به طبیعت آن چه به طبیعت اختصاص دارد، جبلی ذاتی فطری مقابل صناعی مصنوعی عملی ساختگی، مخلوق مقابل مصنوع، امری که مقتضای طبع باشد چیزی که مسند با ذات شی باشد، یا امور طبیعی. آثار و حرکات و زمانیات و مکان و کلیه اموری که مربوط به ماده و مادیات است. یا تاریخ طبیعی. علوم طبیعی طبیعیات. یا حرارت طبیعی. حرارت غریزی. یا حکمت (علم فن) طبیعی. یکی از شعب حکمت نظری. و آن علم به احوال اجسام طبیعی بحث می کند و موضوع آن جسم است و اصول آن هشت است: سماع طبیعی یا سمع الکیان، سما و عالم - کون و فساد، آثار علویه، معادن، نبات، حیوان، علم نفس. یا عالم طبیعی. طبیعی دان. یاعلوم طبیعی. دانشهایی که از پیدایش و زندگی جمادات نباتات و حیوانات بحث می کنند، کسی که حوادث جهان را منسوب به طبیعت می داند و قایل به نیرویی ما فوق طبیعت نباشد، عالم علم طبیعی طبیعی دان