لیسبن پایتخت کشور پرتقال. رجوع به لیسبن شود. یاقوت در معجم البلدان گوید: لشبونه... و یقال اشبونه بالالف، هی مدینه بالاندلس یتصل عملها باعمال شنترین و هی مدینه قدیمه قریبهمن البحر غربی قرطبه و فی جبالها البزاه الخلص و لعسلها فضل علی کل عسل الذی بالاندلس یسمی ّ اللاذرنی یشبه السکر بحیث انه یلف فی خرقه فلایلونها و هی مبنیه علی نهر تاجه والبحر قریب منها و بهامعدن التبر الخالص و یوجد بساحلها العنبر الفائق و قد ملکها الافرنج فی سنه 537 و هی فیما احسب فی ایدیهم الی الاّن - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: نامی است که اعراب لیسبن پایتخت پرتقال را داده اند و اشبونه نیز گویند
لیسبن پایتخت کشور پرتقال. رجوع به لیسبن شود. یاقوت در معجم البلدان گوید: لشبونه... و یقال اُشبونه بالالف، هی مدینه بالاندلس یتصل عملها باعمال شنترین و هی مدینه قدیمه قریبهمن البحر غربی قرطبه و فی جبالها البزاه الخلص و لعسلها فضل علی کل عسل الذی بالاندلس یسمی ّ اللاذرنی یشبه السکر بحیث انه یلف فی خرقه فلایلونها و هی مبنیه علی نهر تاجه والبحر قریب منها و بهامعدن التبر الخالص و یوجد بساحلها العنبر الفائق و قد ملکها الافرنج فی سنه 537 و هی فیما احسب فی ایدیهم الی الاَّن - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: نامی است که اعراب لیسبن پایتخت پرتقال را داده اند و اشبونه نیز گویند
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
شمشیر چوبین. (برهان) (آنندراج). بلونک. بلوندک. و رجوع به بلونک و بلوندک شود، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بلوی. و رجوع به بلوی و بلیت و بلیه شود، دریافت حقیقت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، ناقه ای که بر گور خداوندش بستندی که تا بمیرد، و عرب جاهلیت گمان داشتندی که صاحبش بر آن ناقه محشور خواهد شد. ج، بلایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
شمشیر چوبین. (برهان) (آنندراج). بلونک. بلوندک. و رجوع به بلونک و بلوندک شود، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بَلوی. و رجوع به بلوی و بلیت و بلیه شود، دریافت حقیقت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، ناقه ای که بر گور خداوندش بستندی که تا بمیرد، و عرب جاهلیت گمان داشتندی که صاحبش بر آن ناقه محشور خواهد شد. ج، بَلایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید: بذبی الذم عن احساب قومی و زبونات اشوس تیّحان. (از لسان العرب). - رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید: وجدتم القوم ذوی زبونه و جئتم باللوم تنقلونه حرمتم المجد فلاترجونه و حال اقوام کرام دونه. سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید: بذبی الذم عن احساب قومی و زبونات اشوس تیّحان. (از لسان العرب). - رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید: وجدتم القوم ذوی زبونه و جئتم باللوم تنقلونه حرمتم المجد فلاترجونه و حال اقوام کرام دونه. سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج، لبان (منتهی الارب) ، لبانات. (مهذب الاسماء). الحاجه او من غیر فاقه بل من همه. یقال ’قضیت لبانتی’، ای حاجتی. (اقرب الموارد)
حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج، لبان (منتهی الارب) ، لبانات. (مهذب الاسماء). الحاجه او من غیر فاقه بل من همه. یقال ’قضیت لبانتی’، ای حاجتی. (اقرب الموارد)
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
پارسی تازی گشته لبانه دیو سپید سینه پچ سینه بیخ از گیاهان آرزو نیاز درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
پارسی تازی گشته لبانه دیو سپید سینه پچ سینه بیخ از گیاهان آرزو نیاز درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه