جدول جو
جدول جو

معنی لبونه - جستجوی لغت در جدول جو

لبونه
(لَ نَ)
لبون. شیردار، آنکه شیر در پستانش فرود آمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبونه
شیردار (میش شتر)
تصویری از لبونه
تصویر لبونه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغونه
تصویر لغونه
زیب، زینت، آرایش
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
مشترک روزنامه یا مجله
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وِ نَ)
جمع واژۀ بوان. ستونهای پیشین خیمه
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ نِ)
لیسبن پایتخت کشور پرتقال. رجوع به لیسبن شود. یاقوت در معجم البلدان گوید: لشبونه... و یقال اشبونه بالالف، هی مدینه بالاندلس یتصل عملها باعمال شنترین و هی مدینه قدیمه قریبهمن البحر غربی قرطبه و فی جبالها البزاه الخلص و لعسلها فضل علی کل عسل الذی بالاندلس یسمی ّ اللاذرنی یشبه السکر بحیث انه یلف فی خرقه فلایلونها و هی مبنیه علی نهر تاجه والبحر قریب منها و بهامعدن التبر الخالص و یوجد بساحلها العنبر الفائق و قد ملکها الافرنج فی سنه 537 و هی فیما احسب فی ایدیهم الی الاّن - انتهی. صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: نامی است که اعراب لیسبن پایتخت پرتقال را داده اند و اشبونه نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
زیرکی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آبونه شدن روزنامه و مانند آن، از خریداران ماهیانه یا سالیانۀ آن گردیدن
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام جد قاسم برزالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
شمشیر چوبین. (برهان) (آنندراج). بلونک. بلوندک. و رجوع به بلونک و بلوندک شود، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بلوی. و رجوع به بلوی و بلیت و بلیه شود، دریافت حقیقت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، ناقه ای که بر گور خداوندش بستندی که تا بمیرد، و عرب جاهلیت گمان داشتندی که صاحبش بر آن ناقه محشور خواهد شد. ج، بلایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درماندن به سخن. لکن. لکنه. لکنونه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یُ نِ)
نام قدیم ولایتی به فرانسه. کرسی لیون
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ رَ)
لدانه. نرم گردیدن. (منتهی الارب). نرم شدن. نرمی. لینت. نرمی در انعطاف با دیرگسلی چنانکه رباطات تن. هی ان یکون لیناً فی الانعطاف و صلباً فی الانفصال. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
دفع. راندن: و انه لذوزبونه، یعنی او دارای دفع است، برخی گویند: ذوزبونه، یعنی او حافظ حریم خویش است. سوار بن مضرب گوید:
بذبی الذم عن احساب قومی
و زبونات اشوس تیّحان.
(از لسان العرب).
- رجل ذوزبونه، یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است. (تاج العروس). مردی که محافظ حسب خویش است. (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونه، یعنی از حریم خود دفاع کننده است. ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید:
وجدتم القوم ذوی زبونه
و جئتم باللوم تنقلونه
حرمتم المجد فلاترجونه
و حال اقوام کرام دونه.
سوار بن مضرب نیز زبونات آورده است. (از اساس اللغۀ زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرمی: لمس، لامسه: المدرک به الکیفیات الاربع: الخشونه و النعومه و الخفه و اللیونه و نظائرها. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
آرایش و گلگونه. (غیاث). زیب و زینت و آرایش. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ بُ ءَ)
شیر ماده. لبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نَ)
تصغیر لبنه یا مرخم لبنی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج، لبان (منتهی الارب) ، لبانات. (مهذب الاسماء). الحاجه او من غیر فاقه بل من همه. یقال ’قضیت لبانتی’، ای حاجتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
دختر ریطه بن علی. وی از زنان زیباروی بود و محمد بن هارون الرشید او را به زنی کرد و هم به دست او کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(؟ نَ)
اسم مغربی فرفیون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
زنی که فاسق دارد و مردی را رفیق نامشروع گیرد، و آن مرد را زبون گویند و عامه فعل آنرا بکار برند و گویند: ’زوبنته’، یعنی آن مرد را زبون (فاسق) خود کرد، و نیز گویند: ’زوبنه’، یعنی آن زن را رفیقۀخود قرار داد یا رفیق آن زن شد. و بدین معنی است زابن. (از محیط المحیط). رجوع به دزی ج 1 ص 578 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لکونه
تصویر لکونه
بنگرید به لکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدونه
تصویر لدونه
نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبوسه
تصویر لبوسه
پوشیدگی پرخیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبینه
تصویر لبینه
لبنیه در فارسی: مونث لبنی شیری جیوی شیر دار، خشتک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته لبانه دیو سپید سینه پچ سینه بیخ از گیاهان آرزو نیاز درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبونه
تصویر طبونه
زیرک شدن دانا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبونه
تصویر زبونه
گردنکشی، خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
فرانسوی همبست مشترک روزنامه و مجله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بونه
تصویر بونه
دخترک: جدا بریده خرسنگماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغونه
تصویر لغونه
((لَ نِ))
آرایش، زینت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
((نِ))
مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن، شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند، مشترک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبونه
تصویر آبونه
همبست، هم وند
فرهنگ واژه فارسی سره