جدول جو
جدول جو

معنی لبلبه - جستجوی لغت در جدول جو

لبلبه
(زَ)
نیکدلی. (منتهی الارب) ، مهربانی کردن. (دهار). مهربانی کردن بر فرزند، مهربانی کردن و لیسیدن گوسپند بچه را پس از زاییدن، پراکنده شدن، بانگ کردن تکه وقت برجستن بر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبلبو
تصویر لبلبو
مغز بو داده و شیرین شدۀ هستۀ زردآلو که به عنوان آجیل مصرف می شود
لبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبلبو
تصویر لبلبو
لهو، هرزگی
فرهنگ فارسی عمید
(لُ لُ)
هرزه. هرزگی:
من کلاهی داشتم از لبلبو گم شد ز من
در میان دفتر سلطان سلیمان یافتم.
حقیقت معنی بیت فوق از جواهرالاسرار شیخ آذری معلوم شود. (آنندراج). کلاه ’لقد خلقنا الانسان من احسن تقویم’ بر سرم بود چون متابعت لهو و لغو کردم بتأدیب ’ثم ّ رددناه اسفل سافلین’ از سرم بیفتاد چه لبلبو به زبان رومی لهو و لغو را گویند، در میان دفتر سلطان سلیمان یافتم یعنی حضرت نایب مناب که پیر مرشد است باز آن کلاه بر سرم نهاد یعنی مرا به توبه و سلوک به مقام اصلی و جوهر حقیقی خود رسانید که او کون جامع است هر جا که دفتری گم شود در خزانۀ جامعیت معرفت او باز توان یافت. (از شرح اشعه اللمعات جامی صص 341- 342)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
لبو. چغندر پخته را گویند که با کشک و سیر (؟) بخورند. (برهان). چغندری که بپزند و در بازارها فروشند و گاهی به کشک و سیر (؟) خورند:
چه برد طفل از لبش که بود مست لبلبو.
مولوی.
- امثال:
مگر پشت شمس العماره لبلبو گفته ام ؟
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
خردمند شدن. (زوزنی) (منتهی الارب). عاقل گشتن
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
درخت امطی. (منتهی الارب). شجرالامطی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
دختر عبدالرحمن بن جعفر، زوجه علی بن ابیطالب. این زن را علی علیه السلام طلاق داد و علی بن عبدالله بن عباس به زنی کرد. (عقدالفرید ج 5 ص 382)
دختر عبدالله بن جعفر بن ابیطالب. وی نخست زوجه عبدالملک بود بعد مطلقه شد و علی بن عبدالله بن عباس وی را تزویج کرد. (حبیب السیر ج 1 ص 262)
دختر رشید خلیفه. مادر وی شجی نام داشت. (عقدالفرید ج 5 ص 396)
نام دختر موسی بن جعفر (ع). (حبیب السیر ج 1 ص 225)
دختر علی بن ابیطالب (ع) و مادر وی کنیزک است
صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مادر ابوعبدالملک مروان بن محمد بن مروان بن الحکم بود. ام ّ ولد (کنیز) کردیه نام و لبابه گویند. (مجمل التواریخ ص 321)
لغت نامه دهخدا
(لَبْ با)
جایگاهی است به ثغر سرقطسه به اندلس. (معجم البلدان). و نسبت بدان را لبابی گویند و آنجا مسقطالرأس گروهی از مشاهیر مسلمین است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
نام قصبه ای به ناحیتی از اندلس، واقع در غربی قرطبه و شرقی اکشونیهو میان آن تا قرطبه از راه اشبیلیه چهل و چهار فرسخ است و آن ناحیتی بری و بحری است دارای ثمر و زرع و شجر بسیار و زمین آن را بر دیگر زمینها مزیتی است و آن را شهرها باشد. و لبله را لبله الحمراء خوانند و از آنجا جنطیانا که از عقاقیر داروئیان و عطاران است آرند. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
مرد نیکویی کننده با اهل و همسایۀ خود، کبش لبلب، تکۀ بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لبو. هرزگی لهو: من کلاهی داشتم از لبلبو گم شد زمن در میان دفتر سلطان سلیمان یافتم. (بنقل آنند لغ) توضیح در جواهر الاسرار آذری در شرح بیت فوق آمده: کلاه لقد خقنا الانسان من احسن تقویم بر سرم بود چون متابعت لهو لغو کردم بتادیب ثم رددناه اسفل سافلین از سرم بیفتاد - چه لبلبو بزبان رومی لهو و لغو را گویند. درمیان دفتر سطلان سلیمان گویند. در میان دفتر سلطان سلیمان یافتم یعنی حضرت نایب مناب - که پیر مرشد است - باز آن کلاه برسرم نهاد یعنی مرا بتوبه و سلوک بمقام اصلی و جوهر حقیقی خود رسانید که او کون جامع است هر جا که دفتری گم شود در خزانه جامعیت معرفت او باز توان یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبابه
تصویر لبابه
خردمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبلب
تصویر لبلب
همسایه دوست دوست خوشرفتار، سر سینه
فرهنگ لغت هوشیار