جدول جو
جدول جو

معنی لاینعزل - جستجوی لغت در جدول جو

لاینعزل(یَ عَ زِ)
مرکّب از: لا + ینعزل، معزول ناشونده. که از عمل پیاده نشود. (وکیل...) وکیلی که هیچگاه او را از شغل وکالت به یکسو نتوان کردن
لغت نامه دهخدا
لاینعزل
منعزل نمیشود، معزول ناشونده، وکیلی که هیچ گاه او را از شغل وکالت بر کنار نتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاینحل
تصویر لاینحل
حل نشدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
بی عقل، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ فَ صِ)
مرکّب از: لا + ینفصل، جدانشدنی. انفصال ناپذیر. جدائی ناپذیر. نابریدنی: عضو لاینفصل
لغت نامه دهخدا
(یَ حَل ل)
مرکّب از: لا + ینحل، حل ناشدنی. گشوده ناشدنی. که نگشاید، چون مسئلتی غامض.
- عقدۀ لاینحل، گره ناگشودنی.
- معمای لاینحل، معمای حل ناشدنی و ناگشودنی
لغت نامه دهخدا
(یَ قِ)
مرکّب از: لا + یعقل، نادان. بی خرد. بی عقل. صیغۀ مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. (غیاث) :
ناصرخسرو به راهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت اینش نعمت خوارگان.
ناصرخسرو.
نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی.
عطار.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد ودل
به صورتی ندهد صورتیست لایعقل.
سعدی.
چو ترتیبکی داشتم در شراب
ز لایعقلی کردمی اجتناب.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 73)،
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود.
حافظ.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
در هرکس که زدم بیخود و لایعقل بود.
مهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از لا ینغزل
تصویر لا ینغزل
بر کنار نا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینفصل
تصویر لاینفصل
جدا نمی شود، آنکه منفجر ناپذیر نابریدنی
فرهنگ لغت هوشیار
در نمی یابد فهم نمی کند، نادان بی خرد: هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل بصورتی ندهد صورتیست لایقعل. (سعدی. کلیات) نادان، بیخرد، بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
گشوده نمی شود حل نمیگردد، ناگشودنی چاره ناپذیر. یا مساله لاینحل. مساله ناگشودنی. گشوده ناشدنی، حل ناشدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینحل
تصویر لاینحل
((یَ حَ))
حل ناشودنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایعقل
تصویر لایعقل
((یَ قِ))
نادان، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینحل
تصویر لاینحل
ناگشودنی
فرهنگ واژه فارسی سره
حل نشدنی، ناگشودنی
متضاد: قابل حل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیخود، بیهوش، مدهوش، خراب، مست
متضاد: بهوش، هوشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد