جدول جو
جدول جو

معنی لایخفی - جستجوی لغت در جدول جو

لایخفی
(یَ فا)
مرکّب از: لا + یخفی، (و...) پوشیده نباشد. پوشیده نماناد. مخفی نماناد
لغت نامه دهخدا
لایخفی
پوشیده نباشد، پوشیده نماناد خ
تصویری از لایخفی
تصویر لایخفی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لایغفر
تصویر لایغفر
نیامرزیدنی، نابخشودنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاینفک
تصویر لاینفک
جدانشدنی، ناگشودنی، جدایی ناپذیر، چاره ناپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاینفع
تصویر لاینفع
بی نفع، بی سود
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
مصطفی. از شعرای عثمانی درقرن نهم هجری، از مردم سیروز. وی پس از تحصیل علوم متداوله رهسپار مصر گردید و... بعد از مدتی اقامت به در سعادت رفت و مورد نظر و اعتماد سمیز علی پاشا صدراعظم وقت قرار گرفت و پس از چندگاهی که مرجع خاص و عام بود بر اثر حسادت و تهمت کسان پاشا به وطن بازگشت و به سال 973 هجری قمری بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یُ را)
مرکّب از: لا + یری، که بدیده درنیاید. نامشهود. پوشیده. نامرئی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جامۀ کوتاهی را گویند که درویشان و فقیران پوشند. (برهان). جامۀ کوتاه تهی دستان. جامۀ پشمی خواه درویشان پوشند خواه غیر ایشان. (برهان). جامۀ پشمین که در وقت کار پوشند. مدرعه. جمّازه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مولانا لطیفی، مولدش معلوم نشد، اما بسیار طبع شوخ داشته و در صغر سن وفات کرده و از او اندک سخنی مانده است. این بیت ترکی از اوست:
گه آقار که تمار لبینک شکری
بیز کاتیکماس موهیچ آقارتماری (؟).
اگرچه ترکانه است، اما شوخ طبعی قائل معلوم میشود. (مجالس النفائس ص 51 و 225)
از شعرای قرن نهم و از مردم قسطمونی. مقیم استانبول. متوفی بسال 990 هجری قمری وی از معمرین است و تذکرهالشعرائی به ترکی دارد که اخیراً طبع و نشر شده. این بیت او راست:
گوزم یاشینی بحر ایتدک فراقکله جدالقدن
سنکاله قانی ای ظالم صوسزمزدی آرالقدن.
(قاموس الاعلام ترکی)
از مشاهیر شعرای هندوستان و از مردم جونپور و وی رادیوانی است حاوی اشعار لطیف و هم به تقلید حدیقۀ سنائی مثنویی دارد به نام منازل. این مقطع او راست:
عشق آتش به دل زار لطیفی زد و سوخت
طرز جان سوختن و شعلۀ آهش نگرید.
(قاموس الاعلام ترکی)
شمس الدین محمد لطیفی پسر قاضی شیخ کبیرکه مشهور است به قاضی زادۀ اردبیلی. وی معاصر شاه اسماعیل صفوی است. رجوع به شمس الدین محمد لطیفی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حالت و چگونگی لطیف. لطافت:
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای تو کند.
منوچهری.
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه بارد باران نوبهاری.
سعدی.
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی
حقا که در دهانش این انگبین نباشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 3هزارگزی خاوری لار، کنار راه شوسۀ لار به بندرعباس. جلگه، گرمسیر مالاریائی و دارای 702 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستانی بدانجا باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
صاحب منصب قزاق که مجلس شورا را او بمباران کرد به امر محمد علی شاه، و عده ای از آزادی خواهان را بکشت
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ)
به معنی مترس. بیم مدار. مأخوذ از آیۀ شریفۀ لاتخف و لاتحزن. (قرآن 33/29) :
بگیرم سر اژدهای فلک
اگر رای تو گویدم لاتخف.
مسعودسعد.
بروز حشر که آواز لاتخف شنوند
بگوش خاطر ایشان رسان که لابشری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’)
محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
منسوب به طایف که شهری است در 12فرسخی مکه. (سمعانی). رجوع به طائفی شود
لغت نامه دهخدا
(یُ صا)
مرکّب از: لا + یحصی، بیشمار. که بشمار نیاید. رجوع به لاتحصی و هم رجوع به لاتعد و لاتحصی شود
لغت نامه دهخدا
(یُ فَ)
مرکّب از: لا + یغفر، نابخشودنی. نیامرزیدنی. که آمرزیده نتواند شد.
- ذنب لایغفر، گناه نابخشودنی. بزه غیر قابل بخشش
لغت نامه دهخدا
(یَ فَک ک)
مرکّب از: لا + ینفک، جدانشدنی. ممتنعالانفکاک. جدائی ناپذیر. لازم. لازم غیرمفارق: و دانایان و حکما و مورخان حضرت اعلی را جزو لاینفک اند. (رشیدی)،
- عضو لاینفک، عضو جدانشدنی. جزء لاینفک، جزء جدائی ناپذیر. عضو لاینفک چیزی بودن: لازم غیرمفارق آن بودن
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ)
مرکّب از: لا + ینفع، آنچه نفع نکند. بی سود. که سود ندارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لا یخفی
تصویر لا یخفی
پوشیده نماند
فرهنگ لغت هوشیار
بشخوده نمیشود، نابخشودنی نیامرزیدنی. یا ذنب لایغفر. گناه نابخشودنی بزه غیر قابل بخشش نابخشوده
فرهنگ لغت هوشیار
بی معنی پوچ: گفتار لایعنی را که بازاریان نیز از آن حذر نمایند بنیاد نهاده است. توضیح در تداول لا یعنی را بفتح یا و کسر نون هم تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینفک
تصویر لاینفک
جدا نمی شود، جدا نشدنی جدایی ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینفع
تصویر لاینفع
سود نمی رساند، بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطیفی
تصویر لطیفی
در تازی نیامده: تنکی
فرهنگ لغت هوشیار
جامه کوتاهی که درویشان و فقیران پوشند: استاد بوعلی درویشی را دید لاینیی بر دوش گرفته پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
مترس، بیم مدارخ: ترسنده بود ملک زبیدا مدتی انصاف شاه گفت: رسیدیم لاتخف، (سروش) نترس، بیم مدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایفی
تصویر طایفی
منسوب به طایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینی
تصویر لاینی
((یِ))
جامه کوتاهی که درویشان و فقیران پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایغفر
تصویر لایغفر
((یُ فَ))
بخشوده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینفک
تصویر لاینفک
((یَ فَ کّ))
جدانشدنی، جدایی ناپذیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایخی
تصویر جایخی
قسمت بالای یخچال خانگی که آب در آن یخ می زند، ظرفی که برای درست کردن یخ آب در آن می ریزند، یخدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لایحصی
تصویر لایحصی
((یُ صا))
بی شمار، بی اندازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینفک
تصویر لاینفک
جدا نشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره