مصطفی. از شعرای عثمانی درقرن نهم هجری، از مردم سیروز. وی پس از تحصیل علوم متداوله رهسپار مصر گردید و... بعد از مدتی اقامت به در سعادت رفت و مورد نظر و اعتماد سمیز علی پاشا صدراعظم وقت قرار گرفت و پس از چندگاهی که مرجع خاص و عام بود بر اثر حسادت و تهمت کسان پاشا به وطن بازگشت و به سال 973 هجری قمری بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
مصطفی. از شعرای عثمانی درقرن نهم هجری، از مردم سیروز. وی پس از تحصیل علوم متداوله رهسپار مصر گردید و... بعد از مدتی اقامت به در سعادت رفت و مورد نظر و اعتماد سمیز علی پاشا صدراعظم وقت قرار گرفت و پس از چندگاهی که مرجع خاص و عام بود بر اثر حسادت و تهمت کسان پاشا به وطن بازگشت و به سال 973 هجری قمری بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
جامۀ کوتاهی را گویند که درویشان و فقیران پوشند. (برهان). جامۀ کوتاه تهی دستان. جامۀ پشمی خواه درویشان پوشند خواه غیر ایشان. (برهان). جامۀ پشمین که در وقت کار پوشند. مدرعه. جمّازه
جامۀ کوتاهی را گویند که درویشان و فقیران پوشند. (برهان). جامۀ کوتاه تهی دستان. جامۀ پشمی خواه درویشان پوشند خواه غیر ایشان. (برهان). جامۀ پشمین که در وقت کار پوشند. مدرَعه. جُمّازه
مولانا لطیفی، مولدش معلوم نشد، اما بسیار طبع شوخ داشته و در صغر سن وفات کرده و از او اندک سخنی مانده است. این بیت ترکی از اوست: گه آقار که تمار لبینک شکری بیز کاتیکماس موهیچ آقارتماری (؟). اگرچه ترکانه است، اما شوخ طبعی قائل معلوم میشود. (مجالس النفائس ص 51 و 225) از شعرای قرن نهم و از مردم قسطمونی. مقیم استانبول. متوفی بسال 990 هجری قمری وی از معمرین است و تذکرهالشعرائی به ترکی دارد که اخیراً طبع و نشر شده. این بیت او راست: گوزم یاشینی بحر ایتدک فراقکله جدالقدن سنکاله قانی ای ظالم صوسزمزدی آرالقدن. (قاموس الاعلام ترکی) از مشاهیر شعرای هندوستان و از مردم جونپور و وی رادیوانی است حاوی اشعار لطیف و هم به تقلید حدیقۀ سنائی مثنویی دارد به نام منازل. این مقطع او راست: عشق آتش به دل زار لطیفی زد و سوخت طرز جان سوختن و شعلۀ آهش نگرید. (قاموس الاعلام ترکی) شمس الدین محمد لطیفی پسر قاضی شیخ کبیرکه مشهور است به قاضی زادۀ اردبیلی. وی معاصر شاه اسماعیل صفوی است. رجوع به شمس الدین محمد لطیفی شود
مولانا لطیفی، مولدش معلوم نشد، اما بسیار طبع شوخ داشته و در صغر سن وفات کرده و از او اندک سخنی مانده است. این بیت ترکی از اوست: گه آقار که تمار لبینک شکری بیز کاتیکماس موهیچ آقارتماری (؟). اگرچه ترکانه است، اما شوخ طبعی قائل معلوم میشود. (مجالس النفائس ص 51 و 225) از شعرای قرن نهم و از مردم قسطمونی. مقیم استانبول. متوفی بسال 990 هجری قمری وی از معمرین است و تذکرهالشعرائی به ترکی دارد که اخیراً طبع و نشر شده. این بیت او راست: گوزم یاشینی بحر ایتدک فراقکله جدالقدن سنکاله قانی ای ظالم صوسزمزدی آرالقدن. (قاموس الاعلام ترکی) از مشاهیر شعرای هندوستان و از مردم جونپور و وی رادیوانی است حاوی اشعار لطیف و هم به تقلید حدیقۀ سنائی مثنویی دارد به نام منازل. این مقطع او راست: عشق آتش به دل زار لطیفی زد و سوخت طرز جان سوختن و شعلۀ آهش نگرید. (قاموس الاعلام ترکی) شمس الدین محمد لطیفی پسر قاضی شیخ کبیرکه مشهور است به قاضی زادۀ اردبیلی. وی معاصر شاه اسماعیل صفوی است. رجوع به شمس الدین محمد لطیفی شود
حالت و چگونگی لطیف. لطافت: از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی ملک مشرق بیم است که رای تو کند. منوچهری. هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد چون بر شکوفه بارد باران نوبهاری. سعدی. زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش این انگبین نباشد. سعدی
حالت و چگونگی لطیف. لطافت: از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی ملک مشرق بیم است که رای تو کند. منوچهری. هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد چون بر شکوفه بارد باران نوبهاری. سعدی. زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش این انگبین نباشد. سعدی
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 3هزارگزی خاوری لار، کنار راه شوسۀ لار به بندرعباس. جلگه، گرمسیر مالاریائی و دارای 702 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستانی بدانجا باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 3هزارگزی خاوری لار، کنار راه شوسۀ لار به بندرعباس. جلگه، گرمسیر مالاریائی و دارای 702 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستانی بدانجا باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
به معنی مترس. بیم مدار. مأخوذ از آیۀ شریفۀ لاتخف و لاتحزن. (قرآن 33/29) : بگیرم سر اژدهای فلک اگر رای تو گویدم لاتخف. مسعودسعد. بروز حشر که آواز لاتخف شنوند بگوش خاطر ایشان رسان که لابشری. خاقانی
به معنی مترس. بیم مدار. مأخوذ از آیۀ شریفۀ لاتخف و لاتحزن. (قرآن 33/29) : بگیرم سر اژدهای فلک اگر رای تو گویدم لاتخف. مسعودسعد. بروز حشر که آواز لاتخف شنوند بگوش خاطر ایشان رسان که لابشری. خاقانی
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
طائفی. محمد بن عبدالله بن افلح طایفی ثقفی. منسوب به طایف. از بشر بن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبدالله بن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’) محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود
محمد بن مسلم طایفی. منسوب به طایف. از عبدالله بن دینار و ابراهیم بن میسره روایت کرده است و یحیی بن سلیم طایفی و عراقیان از وی روایت دارند. و عبدالرحمن بن مهدی گفته است که محمد بن مسلم صحاحی نوشته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) طائفی. ابویعلی عبدالله بن عبدالرحمن یعلی بن کعب ثقفی طایفی. منسوب به طایف. وی از عطا روایت کرده است. ابن مبارک و ابوعاصم از او روایت دارند. (از انساب سمعانی برگ 364 ’ب’) محمد بن سعید طایفی. منسوب به طایف. از اهر بن عبدالله بن حسن خزاعی روایت کرده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) مسلم بن عبد ربه طایفی. منسوب به طایف. از سفیان ثوری روایت کرده است و حسن بن یزید بن معاویه از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’) یحیی بن سلیم طایفی. منسوب به طایف. از محمد بن مسلم طایفی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’). رجوع به محمد بن مسلم طائفی شود
مرکّب از: لا + ینفک، جدانشدنی. ممتنعالانفکاک. جدائی ناپذیر. لازم. لازم غیرمفارق: و دانایان و حکما و مورخان حضرت اعلی را جزو لاینفک اند. (رشیدی)، - عضو لاینفک، عضو جدانشدنی. جزء لاینفک، جزء جدائی ناپذیر. عضو لاینفک چیزی بودن: لازم غیرمفارق آن بودن
مُرَکَّب اَز: لا + ینفک، جدانشدنی. ممتنعالانفکاک. جدائی ناپذیر. لازم. لازم غیرمفارق: و دانایان و حکما و مورخان حضرت اعلی را جزو لاینفک اند. (رشیدی)، - عضو لاینفک، عضو جدانشدنی. جزء لاینفک، جزء جدائی ناپذیر. عضو لاینفک چیزی بودن: لازم غیرمفارق آن بودن