جدول جو
جدول جو

معنی لاگس - جستجوی لغت در جدول جو

لاگس
(گُ)
نام شهری در جنوب پرتقال (فار). دارای نه هزار تن سکنه و آن بندری است کنار اقیانوس اطلس
سان ژوان دلس لاگس. شهری از مکزیک (ژالیسکو) کرسی بخش و ایالت. دارای 18650 تن سکنه
لاگس دمرنو. شهری به مکزیک (ژالیسکو). کرسی بخش و ایالت. دارای 42320 تن سکنه است
نام شهری. کرسی ناحیت لاگس. کلنی انگلستان، دارای 36000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
لاگس
(گُ)
نام پدر بطلیموس و بطلیموس از سرداران اسکندر است که پس از فوت وی هنگام تقسیم ایالات، مصر و آن قسمت از افریقا که تسخیر شده بود به وی رسید
لغت نامه دهخدا
لاگس
(گَ)
پایتخت نیجریۀ انگلیس، بندری کنار خلیج بنن. دارای 1585000 تن سکنه. کرسی ولایتی قدیم که امروزه در قلمرو نیجریه درآمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لالس
تصویر لالس
نوعی پارچۀ ابریشمی لطیف و سرخ رنگ، برای مثال گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا / گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس (بدر جاجرمی- مجمع الفرس - لالس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاس
تصویر لاس
مادۀ هر حیوان، سگ ماده
نوازش عاشقانه
نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳)
لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است. (ابن الندیم). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه:... کتاب لاخس فی الشجاعه
لغت نامه دهخدا
مادۀ هر حیوان عموماً و مادۀ سگ خصوصاً، (برهان)، آن را لاچ نیز گویند، (آنندراج)، انثی، مقابل نر، لاج، ماده،
- سگ لاس و گربۀ لاس، ماده سگ و ماده گربۀ به گشن آمده، گشنخواه شده، بفحل آمده، مست،
- مثل سگ لاس، سخت متملق،
،
کام، کم، مقابل زبانه،
- نر و لاس، در اصطلاح نجاران و آهنگران، دو چوب یا آهن یا سنگ و امثال آن را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد آن را که در دیگری فرورفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند،
- نر و لاس کردن، جای دادن قسمتهای برآمدۀ چوبی یا فلزی در فرورفتگیهای چوب یا فلّز دیگر،
، دست بازی، ملاعبه، (و با فعل زدن صرف شود)، ابریشم فرومایه، قز، جنسی از ابریشم، ابریشم پاک نکرده، ابریشمی که کرم کناغ آن را سوراخ کرده و بیرون آمده باشد، (برهان)، ابریشم دغل و ناپاک، (صحاح الفرس) :
بباف اگر بتوانی ز علم سقلاطون
که علم منطق ابریشم است پاک از لاس،
ناصرخسرو،
بر زر مدح نفکنم حملان
دیبه نظم را نبافم لاس،
مسعودسعد،
چو رومی گوید از پوشش نپوشم
بجز ابریشمین پاک بی لاس
برهنه زنگی بیغم برافسوس
همی گوید چه گردی گرد کرباس،
سنائی،
پیچ پیچ است و بد درون و دغل
راست گوئی کلابۀ لاس است،
اثیر اخسیکتی،
از چه خیزد در سخن حشو، از خطابینی طبع
وز چه روید پرز بر جامه ز ناجنسی لاس،
انوری
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت بتون در ایالت ’پادکاله’ فرانسه، دارای راه آهن و 33513 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جامه پوشیده. پوشیده
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام کرسی بخش در ایالت پیرنۀ سفلی از ولایت پو، دارای 822 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پیردو. مورخ فرانسوی. مولد وان (1846-1934 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از شهرهای شنعار به جنوب عراق (در عهد قدیم) به روزگار سومریان. (فرهنگ ایران باستان ص 118 تألیف پورداود). رجوع به لاکاش نداریم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نوعی از بافتۀ ابریشم خوش قماش نازک لطیف و سرخ. (برهان). نوعی از بافتۀ ابریشمی باشد که سرخ رنگ و بغایت نازک و لطیف بودو آن را لاه نیز گویند. (جهانگیری). لاه:
گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا
گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس.
بدر جاجرمی.
، به زبان علمی اهل هندبه معنی روی باشد که به عربی وجه خوانند. (برهان). مصحح برهان (چ کلکته سال 1274) افزوده که لالس به معنی روی در هیچ لغت سنسکریت یافت نشد، دوستی و محبت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
آنتوان دو. شاعر تراژیک مؤلف ’مانیلو’. مولد پاریس (1653-1708 میلادی)
شارل دو. مصور تاریخ فرانسه. مولد پاریس (1636-1716 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
لیسنده، خورنده. آکل
لغت نامه دهخدا
(قِ)
عیب کننده، گر. (منتهی الارب). جرب
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست. ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیۀ سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ساینده. بسایندۀ بدست، امراءه لاتمنع ید لامس، یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود، رجل لا یمنع ید لامس، یعنی شوکت و غلبه ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
رگ. نام قدیم شهر ری. داریوش در کتیبۀ بیستون شهر ری را رگ نامیده، در اوستا هم نام آن چنین است و نویسندگان قدیم نام آن را راگس ضبط کرده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2216)
لغت نامه دهخدا
ماده هر حیوان عموماً و ماده سگ خصوصاً، و نیز نوعی از ابریشم پست، ابریشم نخاله هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحس
تصویر لاحس
خورنده، لیسنده لیسنده، خورنده آکل جمع لواحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابس
تصویر لابس
پوسید جامه پوش پوشنده (جامه) جامه پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامس
تصویر لامس
برماسنده بپساونده لمس کننده بپساونده
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بافته ابریشمی خوش قماش نازک و لطیف وسرخ رنگ لاه: گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس. (بدر جاجرمی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائس
تصویر لائس
شیرینی خواه، چسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابس
تصویر لابس
((بِ))
پوشنده (جامه)، جامه پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
چاه آب ده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
نوعی ابریشم ارزان، ماده هر حیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
عشقبازی از طریق لمس کردن و بوسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
دو چوب یا دو آهن یا دو سنگ و مانند آن ها را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد. آن را که در دیگری فرو رفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامس
تصویر لامس
((مِ))
لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
لاج، ماچه، ماده سگ، ماده، ملاعبه، ابریشم خام، قژ، کژ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روباه ماده، ابریشم نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی