جدول جو
جدول جو

معنی لاکچه - جستجوی لغت در جدول جو

لاکچه
(چَ / چِ)
تتماج. و آن آشی است معروف. (آنندراج) (برهان). لخشک. جون عمه. لطیفه. لاکشه. لاخشه. (بحر الجواهر). تتماج. (بحر الجواهر). رشته ای که بشکل مثلث برند، آشی که از آن پزند. توتماج. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
لاکچه
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
لاکچه
ظرف کوچک، کاسه ی کوچک چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامچه
تصویر لامچه
لام، خطی به صورت «ل» که با اسپند سوخته و مشک و عنبر یا لاجورد برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال می کشند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
چیزی باشد که بجهت چشم زخم از مشک و عنبر و سپند سوخته بر پیشانی و عارض اطفال کشند. (برهان). عنبر و مشک و سپند سوخته و لاجورد و نیل و امثال آن باشد که بر پیشانی و شقیقه و جبهه و رخسارۀ اطفال بکشند بجهت دفع چشم زخم و آن را چشم آرو نیز گویند. (جهانگیری). لام. رجوع به لام شود:
تا بود لامچه ز عنبر و مشک
حور را بر عذار تو بر تو
باد شوق محبتت دایم
بر دلم پایدار تو بر تو.
خواجه عمید لوبکی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
میوۀ کنار. میوۀ سدر. نبقه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
آب و گل اندک که سیاه و گندیده شده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ چَ / چِ)
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام دهی جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در دو هزارگزی شمال رودبار. دارای 827 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لام تابود لآنچه ز عنبر و مشک حور را برعذار تو برتو. باد شوق محبتت دایم بر دلم پایدار تو بر تو. (عمید لوبکی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایچه
تصویر لایچه
آب و گل کم که سیاه و گندیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکچه
تصویر لوکچه
میوه کنار میوه سدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایچه
تصویر لایچه
((چَ یا چِ))
آب و گل کم که سیاه و گندیده باشد
فرهنگ فارسی معین
((مْ چِ))
اسپند سوخته با مشک و عنبر که برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال به صورت لام می کشند
فرهنگ فارسی معین
قایق کوچکنوعی قایق ابتدایی که از تهی ساختن تنه ی درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
باز، گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی