منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
لاجورد، سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
لاجورد، سنگ معدنی به رنگ آبی آسمانی یا آبی پر رنگ که ساییده شدۀ آن در نقاشی به کار می رود و در طب قدیم هم استعمال می شد، به رنگ لاجورد، آبی تیره، آبی کبود
منسوب به باورد را گویند. (برهان قاطع). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثۀ اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. (از انساب سمعانی) نوعی از آش آرد. (برهان قاطع) (آنندراج)
منسوب به باورد را گویند. (برهان قاطع). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثۀ اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. (از انساب سمعانی) نوعی از آش آرد. (برهان قاطع) (آنندراج)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب دورود و کنار راه مالرو و عمارت به خان آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 187 تن سکنه که شیعی مذهب و لری و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی بکشاورزی و گله داری امرار معاش می کنند و راه مالرو میباشد. چندین مزرعۀ بزرگ و کوچک جزو این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب دورود و کنار راه مالرو و عمارت به خان آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 187 تن سکنه که شیعی مذهب و لری و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی بکشاورزی و گله داری امرار معاش می کنند و راه مالرو میباشد. چندین مزرعۀ بزرگ و کوچک جزو این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت. ازوست: ای ز مهر عارضت گردون غلام یوسفی را کرده اند یعقوب نام. (از مجالس النفایس ص 97) ابومحمد عبدالله بن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت. ازوست: ای ز مهر عارضت گردون غلام یوسفی را کرده اند یعقوب نام. (از مجالس النفایس ص 97) ابومحمد عبدالله بن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). پس اندر یکی مرغ بودی سیاه گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد چو زرّ درخشنده بر لاجورد. فردوسی. بیاراستندش بدیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد. فردوسی. زبرجد یکی جام بودش به گنج همان درّ ناسفته هفتاد و پنج یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. روی شسته آسمان او به آب لاجورد دست در بسته زمینش از قیر و ز مشک ختن. منوچهری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دو پیکر و مجرّه همچو نای او. منوچهری. بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست. خاقانی. گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم. خاقانی. بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست. خاقانی. پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره ها ساخته از لاجورد. نظامی. لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی، {{صفت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. برآشفت یک روز و سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. همی تاخت رستم پس او چو گرد زمین لعل گشت و هوا لاجورد. فردوسی. نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. هر آن کس که با او بجوید نبرد کند جامه مادر بر او لاجورد. فردوسی. بدادار دارنده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سوی باختر گشت گیتی ز گرد سراسر بسان شب لاجورد. فردوسی. چو آن نامه برخواند بفزود درد شد آن تخت بر چشم او لاجورد. فردوسی. همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سنانهای الماس در تیره گرد ستاره است گفتی و شب لاجورد. فردوسی. ز تورانیان لشکری گرد کرد که شد روز روشن شب لاجورد. فردوسی. ز تاجش سه بهره شده لاجورد سپرده هوا را به زنگار کرد. فردوسی. همی بود تا گشت خورشید زرد فرو شد در آن چشمۀ لاجورد. فردوسی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ز زین برگرفتش بکردارگوی... همی تاخت تا قلب توران سپاه بینداختش خوار در قلبگاه چنین گفت کاین را بدیبای زرد بپوشید کز گرد شد لاجورد. فردوسی. از آن شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد. فردوسی. چو روشن شد آن چادر لاجورد جهان شد بکردار یاقوت زرد. فردوسی. ز عراده و منجنیق و ز گرد زمین نیلگون شد هوا لاجورد. فردوسی. زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندرآمد سر تیره گرد. فردوسی. ز کابل بیامد پر از داغ و درد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. کنون چون شود روی خورشید زرد پدید آیدآن چادر لاجورد. فردوسی. هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف بر لاجورد. فردوسی. پس آنگاه پرموده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. چو شد روی گیتی زخورشید زرد بخم اندرآمد شب لاجورد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. بر اینگونه تا روز برگشت زرد برآورد شب چادر لاجورد. فردوسی. ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاجورد. فردوسی. ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد سیه شد زمین آسمان لاجورد. فردوسی. قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد فرّش رفوگریست بر این فرش باستان. خاقانی. کارم از دست پایمرد گذشت آهم از چرخ لاجورد گذشت. خاقانی. فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل ازین دایرۀ لاجورد. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. - گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری: به دارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد. فردوسی. ، بنفش از ترس: بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد زبانها پر از بند و رخ لاجورد. فردوسی. همی رفت خون از تن خسته مرد لبان پر زباد و رخان لاجورد. فردوسی. بیامد چو نزدیک قیصر رسید یکی کارجویش به ره بربدید سوی قیصرش برد سر پر ز گرد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پر اندوه ودرد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد. فردوسی. نشستند با او بدان سوک و درد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. ، توسعاً، سرخ. زرد: میان سواران درآمد چو گرد ز پرخاش او خاک شد لاجورد. فردوسی. بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد. فردوسی. یکی نامه بنوشت با داغ و درد دو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی. بشد گیو با دل پر اندوه و درد دو دیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. چو بشنید بهرام اندیشه کرد دلش گشت پر درد و رخ لاجورد. فردوسی. کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجورد. فردوسی. چو در پیش کیخسرو آمد بدرد ببارید خون بر رخ لاجورد. فردوسی. تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر لب پر از باد سرد. فردوسی. دگر روز چون چرخ شد لاجورد برآمد ز تل کان یاقوت زرد. اسدی. ، جامۀ نیلی. (آنندراج)
لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان). عوهق. (منتهی الارب). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است... و بهترینش بدخشی است. (نزههالقلوب خطی) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزههالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206) .معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد (و دود آن لاجوردی است) و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست. در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجۀ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است. - انتهی. نیز رجوع به کلمه لازورد در مخزن الادویه شود: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). پس اندر یکی مرغ بودی سیاه گرامی بد آن مرغ بر چشم شاه سیاهش دو چنگ و بمنقار زرد چو زرّ درخشنده بر لاجورد. فردوسی. بیاراستندش بدیبای زرد به یاقوت و پیروزه و لاجورد. فردوسی. زبرجد یکی جام بودش به گنج همان دُرّ ناسفته هفتاد و پنج یکی جام دیگر بد از لاجورد نشانده در او شصت یاقوت زرد. فردوسی. روی شسته آسمان او به آب لاجورد دست در بسته زَمینش از قیر و ز مشک ختن. منوچهری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دو پیکر و مجرّه همچو نای او. منوچهری. بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست. خاقانی. گرچه طبع از آبنوس روز و شب زد خرگهم ورچه دهر از لاجورد آسمان کرد افسرم. خاقانی. بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند وز دل برای نقش حجر لاجوردخاست. خاقانی. پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر درکشیدند و بلاجورد تکحیل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422). زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره ها ساخته از لاجورد. نظامی. لاجورد اصل. لاجورد بدخشی. لاجورد کاشی. لاجورد فرنکی، {{صِفَت}} به رنگ لاجورد. لاجوردی. کبود. نیلی. ازرق. (مجازاً) ، سیاه. ظلمانی. تاریک. تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. برآشفت یک روز و سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. همی تاخت رستم پس او چو گرد زمین لعل گشت و هوا لاجورد. فردوسی. نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. هر آن کس که با او بجوید نبرد کند جامه مادر بر او لاجورد. فردوسی. بدادار دارنده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. به هشتم برآمد یکی تیره گرد بدانسان که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سوی باختر گشت گیتی ز گرد سراسر بسان شب لاجورد. فردوسی. چو آن نامه برخواند بفزود درد شد آن تخت بر چشم او لاجورد. فردوسی. همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد. فردوسی. سنانهای الماس در تیره گرد ستاره است گفتی و شب لاجورد. فردوسی. ز تورانیان لشکری گرد کرد که شد روز روشن شب لاجورد. فردوسی. ز تاجش سه بهره شده لاجورد سپرده هوا را به زنگار کرد. فردوسی. همی بود تا گشت خورشید زرد فرو شد در آن چشمۀ لاجورد. فردوسی. یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی ز زین برگرفتش بکردارگوی... همی تاخت تا قلب توران سپاه بینداختش خوار در قلبگاه چنین گفت کاین را بدیبای زرد بپوشید کز گرد شد لاجورد. فردوسی. از آن شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد. فردوسی. چو روشن شد آن چادر لاجورد جهان شد بکردار یاقوت زرد. فردوسی. ز عراده و منجنیق و ز گرد زمین نیلگون شد هوا لاجورد. فردوسی. زمین آهنین شد هوا لاجورد به ابر اندرآمد سر تیره گرد. فردوسی. ز کابل بیامد پر از داغ و درد شده روز روشن بدو لاجورد. فردوسی. کنون چون شود روی خورشید زرد پدید آیدآن چادر لاجورد. فردوسی. هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. چنان شد که تاریک شد چشم مرد ببارید شنگرف بر لاجورد. فردوسی. پس آنگاه پرموده سوگند خورد بروز سپید و شب لاجورد. فردوسی. چو شد روی گیتی زخورشید زرد بخم اندرآمد شب لاجورد. فردوسی. همه روی گیتی شب لاجورد از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد. فردوسی. بر اینگونه تا روز برگشت زرد برآورد شب چادر لاجورد. فردوسی. ز لشکر چو گرد اندرآمد به گرد زمین شد سیاه و هوا لاجورد. فردوسی. ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد سیه شد زمین آسمان لاجورد. فردوسی. قدرش مروّفی است بر این سقف لاجورد فرّش رفوگریست بر این فرش باستان. خاقانی. کارم از دست پایمرد گذشت آهم از چرخ لاجورد گذشت. خاقانی. فارغ از این مرکز خورشید گرد غافل ازین دایرۀ لاجورد. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. - گنبد لاجورد، گنبد فیروزه. گنبد نیلوفری: به دارای این گنبد لاجورد که با من بگوی و ازین بر مگرد. فردوسی. ، بنفش از ترس: بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد زبانها پر از بند و رخ لاجورد. فردوسی. همی رفت خون از تن خسته مرد لبان پر زباد و رخان لاجورد. فردوسی. بیامد چو نزدیک قیصر رسید یکی کارجویش به ره بربدید سوی قیصرش برد سر پر ز گرد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پر اندوه ودرد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. دو چشمش کبود و دو رخساره زرد تن خشک پر موی و (؟) لب لاجورد. فردوسی. نشستند با او بدان سوک و درد دو رخ زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی. ، توسعاً، سرخ. زرد: میان سواران درآمد چو گرد ز پرخاش او خاک شد لاجورد. فردوسی. بدو اندر آویخته چار مرد رُخان از کشیدن شده لاجورد. فردوسی. یکی نامه بنوشت با داغ و درد دو دیده پر از خون و رخ لاجورد. فردوسی. بشد گیو با دل پر اندوه و درد دو دیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. چو بشنید بهرام اندیشه کرد دلش گشت پر درد و رخ لاجورد. فردوسی. کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجورد. فردوسی. چو در پیش کیخسرو آمد بدرد ببارید خون بر رخ لاجورد. فردوسی. تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر لب پر از باد سرد. فردوسی. دگر روز چون چرخ شد لاجورد برآمد ز تل کان یاقوت زرد. اسدی. ، جامۀ نیلی. (آنندراج)
منسوب به لازورد. لاجوردی. برنگ لاجورد. رنگی بین آسمانجونی ازرق و نیلی. صاحب الجماهر گوید: قال نصر، ان للاکهب مراتب تتفاضل بالشبع من اللون فاوّله الاّسمانجونی الازرق، ثم اللازوردی، ثم النیلی، ثم الکحلی و هو اشبعها..
منسوب به لازورد. لاجوردی. برنگ لاجورد. رنگی بین آسمانجونی ازرق و نیلی. صاحب الجماهر گوید: قال نصر، ان للاکهب مراتب تتفاضل بالشبع من اللون فاوّله الاَّسمانجونی الازرق، ثم اللازوردی، ثم النیلی، ثم الکحلی و هو اشبعها..
منسوب به لاجورد، به رنگ لاجورد. کبود، مجازاً، آسمان به مناسبت رنگ کبود یا آبی آن: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. ناصرخسرو. جائی است برین بام لاجوردی کانجای ترا جاودان مکان است. ناصرخسرو. برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. خاقانی. ای چرخ لاجوردی زین بوالعجب چرائی کایینۀ خسان را زنگار می زدائی. خاقانی. زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی. خاقانی. هر نگاری که زر بود بدنش لاجوردی رزند پیرهنش. نظامی. گرفته سنگهای لاجوردی ز کسوتهای گل سرخی و زردی. نظامی چو طاوس خورشید بگشاد بال زر اندود شد لاجوردی هلال. نظامی. چو دور از پی لاجوردی نقاب سر از گنبد لاجوردی متاب فلکها که چون لاجوردی خزند همه جامۀ لاجوردی رزند. نظامی. چه افتاد ای سپهر لاجوردی که امشب چون دگر شبها نگردی. نظامی. چو خورشید از حصار لاجوردی علم زد بر سر دیوار زردی. نظامی. دامن ابریسکی ّ و شیرکی هست چون این لاجوردی دایره. نظام قاری. لشکر موئینه را با صوف بین هست چونان لاجوردی دایره. نظام قاری
منسوب به لاجورد، به رنگ لاجورد. کبود، مجازاً، آسمان به مناسبت رنگ کبود یا آبی آن: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. ناصرخسرو. جائی است برین بام لاجوردی کانجای ترا جاودان مکان است. ناصرخسرو. برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. خاقانی. ای چرخ لاجوردی زین بوالعجب چرائی کایینۀ خسان را زنگار می زدائی. خاقانی. زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی. خاقانی. هر نگاری که زر بود بدنش لاجوردی رزند پیرهنش. نظامی. گرفته سنگهای لاجوردی ز کسوتهای گل سرخی و زردی. نظامی چو طاوس خورشید بگشاد بال زر اندود شد لاجوردی هلال. نظامی. چو دور از پی لاجوردی نقاب سر از گنبد لاجوردی متاب فلکها که چون لاجوردی خزند همه جامۀ لاجوردی رزند. نظامی. چه افتاد ای سپهر لاجوردی که امشب چون دگر شبها نگردی. نظامی. چو خورشید از حصار لاجوردی علم زد بر سر دیوار زردی. نظامی. دامن ابریسکی ّ و شیرکی هست چون این لاجوردی دایره. نظام قاری. لشکر موئینه را با صوف بین هست چونان لاجوردی دایره. نظام قاری
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
محلی در هفتاد و چهار هزارگزی گرمسار میان سرخ دشت و بیابانک، آنجا ایستگاه ترن باشد، نام دومین ایستگاه راه آهن سمنان بتهران واقع در دهستان سرخه، بخش مرکزی شهرستان سمنان در 39 هزارگزی سمنان، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محلی در هفتاد و چهار هزارگزی گرمسار میان سرخ دشت و بیابانک، آنجا ایستگاه ترن باشد، نام دومین ایستگاه راه آهن سمنان بتهران واقع در دهستان سرخه، بخش مرکزی شهرستان سمنان در 39 هزارگزی سمنان، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود: زمین جزع و دیوارها لازورد درش زر و بیجاده بر زر زرد. اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخۀ کتاب خانه مؤلف). چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد روان مهره بر طارم لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). بنزدیک تابوت زرین مگرد که دیدی در آن خانه لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). و لوح از لازورد بر بالین مرد نهاده. (مجمل التواریخ). صاحب الجماهر گوید: اللازورد، یسمی بالرومیه ارمیناقون کأنّه نسبه الی ارمینیه فان الحجر الارمنی المسهل للسوداء یشبهه و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیه و الی خراسان و العراق من بدخشان و قیل العوهق هو اللازورد و هو فی شعر زهیر بخلافه: تراخی به حب الضحاء و قد رأی سماوه قشراء الوظیفین عوهق قیل الضحاء للابل مثل الغذاء للناس و السماوه اشخص. و قشراء الوظیفین النعامه. و العوهق الطویله و وزنه بالقیاس الی القطب سبعه و ستون و ثلثان و ربع و الجید منه یجلب من جبال کران وراء شعب بنجهیر و قال نصر معدنه قرب جبل البیحاذی ببدخشان و اعظم مایوجد من قطاعه عشر رطل و یبرد و یجلی و یطحن و یستعمل فی الاصباغ و مادام صحیحاً فانه یضرب الی لون النیل و ربما مال الی السواد وفی اکثر الحال یکون علی وجه المحکوک المجلو کواکب ذهبیه کالحباب و اذا سحق وهو برخاوته مؤاتی للطحن اشرق لونه و جاء منه صبغ مؤنق لایدانیه شی من اشباهه. و قد یوجد منه فی معادن تعرف بتوث بنگ لعده من شجر الفرصاد بها و هی قریبه من زروبان فی الندره مالا یتخلف عن کراثی رخاوه و حسن مکسره و سائره مختلط بجوهر آخر مشبعالخضرهالفستقیه و نظن به انه دهنج الا ان وقره یعطی فی الاذابه عشره دراهم فضه فیبطل به ذلک الظن لانهم قالوا فی استنزال الدهنج ان النازل منه نحاس و لا فضه والله الموفق الجماهر فی معرفه الجواهر صص 195- 196. و رجوع به لاژورد شود
لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود: زمین جزع و دیوارها لازورد درش زر و بیجاده بر زر زرد. اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخۀ کتاب خانه مؤلف). چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد روان مهره بر طارم لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). بنزدیک تابوت زرین مگرد که دیدی در آن خانه لازورد. اسدی (گرشاسب نامه). و لوح از لازورد بر بالین مرد نهاده. (مجمل التواریخ). صاحب الجماهر گوید: اللازورد، یسمی بالرومیه ارمیناقون کأنّه نسبه الی ارمینیه فان الحجر الارمنی المسهل للسوداء یشبهه و اللازورد یحمل الی ارض العرب من ارمینیه و الی خراسان و العراق من بدخشان و قیل العوهق هو اللازورد و هو فی شعر زهیر بخلافه: تراخی به حب الضحاء و قد رأی سماوه قشراء الوظیفین عوهق قیل الضحاء للابل مثل الغذاء للناس و السماوه اشخص. و قشراء الوظیفین النعامه. و العوهق الطویله و وزنه بالقیاس الی القطب سبعه و ستون و ثلثان و ربع و الجید منه یجلب من جبال کران وراء شعب بنجهیر و قال نصر معدنه قرب جبل البیحاذی ببدخشان و اعظم مایوجد من قطاعه عشر رطل و یبرد و یجلی و یطحن و یستعمل فی الاصباغ و مادام صحیحاً فانه یضرب الی لون النیل و ربما مال الی السواد وفی اکثر الحال یکون علی وجه المحکوک المجلو کواکب ذهبیه کالحباب و اذا سحق وهو برخاوته مؤاتی للطحن اشرق لونه و جاء منه صبغ مؤنق لایدانیه شی ُ من اشباهه. و قد یوجد منه فی معادن تعرف بتوث بنگ لعده من شجر الفرصاد بها و هی قریبه من زروبان فی الندره مالا یتخلف عن کراثی رخاوه و حسن مکسره و سائره مختلط بجوهر آخر مشبعالخضرهالفستقیه و نظن به انه دهنج الا ان وقره یعطی فی الاذابه عشره دراهم فضه فیبطل به ذلک الظن لانهم قالوا فی استنزال الدهنج ان النازل منه نحاس و لا فضه والله الموفق الجماهر فی معرفه الجواهر صص 195- 196. و رجوع به لاژورد شود
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
سنگی است نسبه سخت (سختیش بین 5 تا 6 درجه است) و آبی رنگ که ترکیب شیمیاییش عبارت از فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم و آهن ومنیزیم و کلسیم می باشد، وزن مخصوصش بین 305 تا 12، 3 میباشد. این سنگ جزو سنگهای دگرگونی شده زمین یافت میشود. چون سختی جالب توجه (در حدود سختی شیشه) و رنگ آبی خوشرنگی دارد در جواهر سازی بعنوان نگین انگشتر بکار میرود. همچنین آنرا کوبیده بصورت گرد (پودر) در میاورند و بعنوان رنگ آبی در نقاشی بکار میبرند و در لباسشویی هم جهت خوش رنگ کردن، پارچه ها سفید بکاربرده میشود سنگ لاجورد حجر لاجورد حجرالاجورد لاژورد یا سنگ کاشی. گونه ای لاجورد معدنی که از تجزیه و تخریب سنگ لاجورد در برخی معادن نزدیک کاشان و قم بدست میاید. این گونه لاجورد نرم و شبیه خاکها رستی است و سختی اولی خود را بکلی از دست داده است و در بازار نیز بنام لاجورد عرضه میشود. رنگ لاجورد مذکور آبی مایل به سیاه است، (صفت لاجوردی) برنگ لاجورد کبود نیلی: قدرش مروتی است براین سقف لاجورد فرش رفو گریست بر این فرش باستان. (خاقانی. سج. 311)، سیاه تیره: یکی سخت سوگند شاهانه خورد بروز سپید و شب لاجورد... (شا. لغ)
منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
پارسی تازی گشته لاژوردی رنگ لاجوردی منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
پارسی تازی گشته لاژوردی رنگ لاجوردی منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)
منسوب به لاجورد. برنگ لاجورد: برای آنکه نقش تو نگارند دل خاقانی آمد لاجوردی. (خاقانی لغ)، نوعی آبی مرکب از آبی مخلوط با مقداری کم قرمز است، آسمان: ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. (ناصر خسرو لغ)