جدول جو
جدول جو

معنی لأط - جستجوی لغت در جدول جو

لأط
(زَ)
فرمودن چیزی یا کسی را به کاری و ستهیدن در آن، گریزان وشتابان گذشتن و التفات نکردن، سخت و دشوار شدن بر کسی، تیر زدن بر کسی، وام بازخواستن و ستهیدن در آن، دیر نگریستن به کسی چندانکه دور رود و از نظر غائب شود، به چوب دستی زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ءَ)
موضعی است به عقیق مدینه. معن بن اوس گوید:
تغیر لأی ٌبعد نا فعتائده
فذو سلم انشاجه فسواعده.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نئیط. زفیر برآوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ سَ)
زیارت کردن قوم، برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برانگیختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
اندوهگین کردن کسی را، راندن از نزدیک خود، سخت تقاضا کردن و ستهیدن در آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نیک خوردن طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْمْ)
جمع واژۀ لأمه. (منتهی الارب). رجوع به لأمه شود
لغت نامه دهخدا
بناکسی بازخواندن کسی را. (منتهی الارب). ملامت کردن. (زوزنی) ، پر راست ساختن بر تیر. (منتهی الارب). تیر را پر نهادن. (منتخب اللغات) ، اصلاح کردن، استوار کردن زخم را. (منتهی الارب). بهم آوردن جراحت. (منتخب اللغات). کفشیر کردن کفتگی را. (منتهی الارب). واهم آوردن جراحت و جز آن. (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لَ آ)
سختی. لا ٔواء، گاو نر دشتی. گاو. گاو وحشی. ج، الاء، سپر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْیْ)
نام پسر غالب بن فهر و منه لؤی بن غالب بن فهر مصغّراً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
رفوگر، بندۀ آزاد کرده و ماقط بندۀ لاقط و ساقط بندۀ ماقط و منه بنو ساقطبن ماقطبن لاقط. (منتهی الارب) ، چیننده. برچیننده. از زمین برگیرنده
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نعت فاعلی از لحط به معنی آب پاشیدن و سپوختن و راندن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مقابل پهلوی دیوار و کوه گذرنده. گویند: مر لاعطاً، مقابل پهلوی دیوار و کوه، گذشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نعت فاعلی از لغط به معنی بانگ وفریاد کردن. (از منتهی الارب). بانگ و خروش کننده
لغت نامه دهخدا
(ثَ جَ رَ)
هر دو دوش و بازوان را حرکت دادن در رفتن. (منتهی الارب). جنبانیدن دو دوش و تن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ)
ذأطه. ذبح کردن، خوه کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سخت خبه کردن چنانکه زبان خبه شده بیرون افتد، ذاط اناء، پر کردن آوند و پر شدن آوند. (لازم و متعدی است) مشک پر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْطْ)
جمع واژۀ ثأطه
لغت نامه دهخدا
(لاطط)
مرد پلید: لاطٌ ملطٌ، آنکه خود خبیث باشد و یارانش نیز خبیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاقط
تصویر لاقط
خوشه چین، بنده آزاد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاط
تصویر لاط
پلید: بد نهاد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار