- لاَّلی (لَ)
جمع واژۀ لؤلؤ. (منتهی الارب) :
آورد لاّلی به جوال و بعبایه
از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار.
منوچهری.
گهی لاّلی پاشد همی ّ و گه کافور
گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب.
مسعودسعد.
بر گل سرخ از نم اوفتاده لاّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان.
سعدی.
نظم مدیح او نه به اندازۀ من است
لیکن رواست نظم لاّلی به ریسمان.
سعدی.
و چهار اسب با زین و لگام از طلا و مکلّل به جواهر و لاّلی و چهار شمشیر با کمر زرین کیخسرو به بیژن بخشید. (تاریخ قم ص 80)
آورد لاّلی به جوال و بعبایه
از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار.
منوچهری.
گهی لاّلی پاشد همی ّ و گه کافور
گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب.
مسعودسعد.
بر گل سرخ از نم اوفتاده لاّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان.
سعدی.
نظم مدیح او نه به اندازۀ من است
لیکن رواست نظم لاّلی به ریسمان.
سعدی.
و چهار اسب با زین و لگام از طلا و مکلّل به جواهر و لاّلی و چهار شمشیر با کمر زرین کیخسرو به بیژن بخشید. (تاریخ قم ص 80)
