اتین دو وینیل، کاپیتان فرانسوی، مولد وینیل در حدود 1390 و وفات 1444م، وی در محاصرۀ ارلئان با ژاندارک دستیاری داشت وهم بر آن قصد بود که وی را از زندان روئن برباید
اتین دو وینیل، کاپیتان فرانسوی، مولد وینیل در حدود 1390 و وفات 1444م، وی در محاصرۀ ارلئان با ژاندارک دستیاری داشت وهم بر آن قصد بود که وی را از زندان روئن برباید
مرکّب از: لا + ضمیر، به معنی باکی نیست و ضرری نیست. لاضیر علیکم، ای لاضرر فی تأخیر الصلوه بالنّوم. (منتهی الارب) : قالوالاضیر انا الی ربنا منقلبون. (قرآن 50/26) ، (یعنی باکی نیست و پروا نداریم که نزد پروردگار خود بازگشت خواهیم کرد. و این جواب سحره است که به فرعون گفته اندچون گفت شما را دست و پا میبرم و بدرخت می آویزم)، نعرۀ لاضیر بشنید آسمان چرخ گوئی شد پی آن صولجان. مولوی. نعرۀ لاضیر بر گردون رسید هین ببر چون جان ز جان کندن رهید. مولوی
مُرَکَّب اَز: لا + ضمیر، به معنی باکی نیست و ضرری نیست. لاضیر علیکم، ای لاضَرَر فی تأخیر الصلوه بالنّوم. (منتهی الارب) : قالوالاضیر انا الی ربنا منقلبون. (قرآن 50/26) ، (یعنی باکی نیست و پروا نداریم که نزد پروردگار خود بازگشت خواهیم کرد. و این جواب سحره است که به فرعون گفته اندچون گفت شما را دست و پا میبرم و بدرخت می آویزم)، نعرۀ لاضیر بشنید آسمان چرخ گوئی شد پی آن صولجان. مولوی. نعرۀ لاضیر بر گردون رسید هین ببر چون جان ز جان کندن رهید. مولوی
نه دیگری:اوست و لاغیر. این است و لاغیر، اوست و نه جز او. استعانت ما از تست بس و لاغیر. که هریک از باد غرور دم انا و لاغیری میزند. (رشیدی). من بودم و او و لاغیر
نه دیگری:اوست و لاغیر. این است و لاغیر، اوست و نه جز او. استعانت ما از تست بس و لاغیر. که هریک از باد غرور دم اَنا و لاغیری میزند. (رشیدی). من بودم و او و لاغیر
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور
غافل شونده، (منتخب اللغات)، لاعب، بازی کننده، بازیگر، (دهار) : لاهی الهی را درک نتواند کرد، (از کشف المحجوب)، موحد الهی بود نه لاهی، (از کشف المحجوب)، پرهیز کن از لهو از آنکه هرگز سرمایه نکرده ست هیچ لاهی، ناصرخسرو، کی کند جلوه عز اللهی قدس لاهوت بر دل لاهی، جوینی
غافل شونده، (منتخب اللغات)، لاعب، بازی کننده، بازیگر، (دهار) : لاهی الهی را درک نتواند کرد، (از کشف المحجوب)، موحد الهی بود نه لاهی، (از کشف المحجوب)، پرهیز کن از لهو از آنکه هرگز سرمایه نکرده ست هیچ لاهی، ناصرخسرو، کی کند جلوه عِز اللهی قدس لاهوت بر دل لاهی، جوینی