جدول جو
جدول جو

معنی لاهف - جستجوی لغت در جدول جو

لاهف
(هَِ)
نعت فاعلی بمعنی مفعولی، از حزق. آنکه موزۀ وی تنگ بود بر وی. (مهذب الاسماء). آنکه موزۀ تنگ پای وی فشارده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لاهف
ستمدیده دادخواه، رسانه خور (رسانه حسرت)
تصویری از لاهف
تصویر لاهف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاهی
تصویر لاهی
مشغول لهو و لعب، بازی کننده، کنایه از غافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاف
تصویر لاف
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاه
تصویر لاه
لاس، نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ پِ نِ)
پایتخت کشور هلند. شهری نزدیک دریای شمال دارای 435 هزار سکنه. و دیوان داوری بین المللی بدانجاست. و این دیوان در روز سه شنبه سی و یکم تیرماه 1331 هجری شمسی با همه تشبثات انگلیس رأی به عدم صلاحیت خود (در امر ملی شدن نفت ایران) داد یعنی دخالت دولت انگلیس را در این مورد رد کرد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لهفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن قریظ. از معاصرین ابومسلم خراسانی و عیسی بن معقل و دامادسلمه بن کثیر خزاعی. (انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ گوید: هنگامی که عیسی بن معقل را خالد امیرالعراقین به کوفه بازداشت از بهر باقی خراج و بومسلم آنجا رفت. داعیان از نقباء محمد بن علی الامام چون سلیمان بن کثیر و لاهزبن قریظ و قحطبه بن شیب با چند خراسانی به پرسیدن عیسی رفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 316)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کوه و پشته ای که راه را تنگ و دشوار کند. (منتهی الارب). کوه بلند که در میان دو کوه بود چنانکه راه بسته بود. (مهذب الاسماء) ، دائرهاللاهز، دائرۀ تندی زیر بناگوش اسب و آن منحوس است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مْ مَ)
به معنی اللهم است، یعنی ای بار خدا. قوله:لاهم ّ لا ادری و انت الداری، یرید اللهم، ای بار خدای، و المیم المشدّده فیه عوض من یاء النداء لان معناه یا اﷲ. هذا عندالبصریین و قال الکوفیون اصله اﷲ امنا ای اقصدنا بخیر بحذف منه ضمیرالمتکلم و هو نا لوجودالقرینه وهی سیاق الکلام ثم حذف یاء لطول الکلام ثّم حذفت الالف من ام ّ للوصل فصارت اللهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی به کلارستاق، (مازندران و استراباد رابینو ص 108 بخش انگلیسی)، دهی از دهستان کلاردشت، شهرستان نوشهر، واقع در دو هزارگزی خاوری حسن کیف، کنار راه حسن کیف به مرزن آباد، کوهستانی، سردسیر، دارای 1140 تن سکنه (عده کمی از ایل خواجو هستند)، آب آن از چشمه و نهر منشعب از سرداب رود، محصول آن غلات و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال چوب، صنایع دستی زنان بافتن قالی و جاجیم و شال است، و دبستانی بدانجا باشد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مار. قیل اللات للصنم فمنها سمی بها ثم حذفت الهاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غافل شونده، (منتخب اللغات)، لاعب، بازی کننده، بازیگر، (دهار) : لاهی الهی را درک نتواند کرد، (از کشف المحجوب)، موحد الهی بود نه لاهی، (از کشف المحجوب)،
پرهیز کن از لهو از آنکه هرگز
سرمایه نکرده ست هیچ لاهی،
ناصرخسرو،
کی کند جلوه عز اللهی
قدس لاهوت بر دل لاهی،
جوینی
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
سخت تشنه. (منتهی الارب) ، تشنه یا آنکه او را در وقت جان دادن تشنگی غالب باشد، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رجل ساهف الوجه، گونۀ برگردیده روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نیک خوردن طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نعت فاعلی از لحف به معنی قزاکند و مانند آن پوشانیدن بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
لاهجان. لاهیجان نام ناحیتی به گیلان. از آنجاابریشم لاهجی خیزد اما نیکو نبود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
دریغخوارتر. غم و حسرت خورنده تر.
- امثال:
الهف من ابن السوء، دریغخوارتر از پسر شرور، زیرا وی از پدر و مادر خود در حال حیات آنان اطاعت نمیکند و آنگاه که مردند غم میخورد. (از مجمع الامثال میدانی).
الهف من ابی غبشان، غمخوارتر از ابوغبشان، بجای الهف، احمق نیز آمده. رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل احمق و الهف شود.
الهف من قالب الصخره، غمخوارتر از ’قالب الصخره’ (نام کسی) ، بجای الهف اطمع نیز آمده است. رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل اطمع و الهف شود.
الهف من قضیب، غمخوارتر از قضیب (نام کسی). رجوع به مجمع الامثال شود.
الهف من مغرق الدر، غمخورنده تر از مغرق الدر. مردی از تمیم در خواب چنان دید که در دریا یک عدل مروارید یافته و آنرا غرق کرده است. از خواب بیدار شد و از غم بسیار مرد. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
خادم کلیسا و مجاور آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خادم کلیسا و قیم آن. (ناظم الاطباء). خادم کلیسا. (السامی) ، خادم خانه. (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ)
تأنیث لاهف. رجوع به لاهف شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از صورت کشتی که بدان از دریا عبور کنند و این لفظ هندی است، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاف
تصویر لاف
خودستایی بدروغ، خویشتن ستائی بدروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاه
تصویر لاه
نوعی ابریشم سرخ رنگ لاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهف
تصویر لهف
اندوهگین گردیدن، دریغ خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهب
تصویر لاهب
فروزان مشتعل شعله ور جمع لواهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهز
تصویر لاهز
گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهه
تصویر لاهه
مار
فرهنگ لغت هوشیار
بازیگر بازیگوش بازی کننده بازیگر لاعب جمع لواهی: موحد الهی بودنه لاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاصف
تصویر لاصف
سنگ سرمه، گیاه بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهف
تصویر ساهف
تشنه کام، مردنی، برگشته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهفه
تصویر لاهفه
مونث لاهف بنگرید به لاهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاف
تصویر لاف
خودستایی بی اصل و گزاف، رجز
فرهنگ فارسی معین
روستایی از کلاردشت چالوس، نام دهکده ی در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله ی پنبه، مجازا به معنی دانه های درشت برف
فرهنگ گویش مازندرانی