جدول جو
جدول جو

معنی لاهج - جستجوی لغت در جدول جو

لاهج
(هَِ)
لاهجان. لاهیجان نام ناحیتی به گیلان. از آنجاابریشم لاهجی خیزد اما نیکو نبود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاه
تصویر لاه
لاس، نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاهی
تصویر لاهی
مشغول لهو و لعب، بازی کننده، کنایه از غافل
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
پیه تنک و شیر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). پیه و شیر تنک و رقیق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر با آب نیامیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آتش فروزان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
راه رونده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). سالک. (از المنجد). رهرو، راه فراخ پیداکننده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). یابندۀ راه، راه نماینده. (ناظم الاطباء) ، ثوب ناهج، جامۀ پوسیدۀ شکاف برنداشته، رجل ناهج، مرد تاسه و دمه گرفته. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نوعی از صورت کشتی که بدان از دریا عبور کنند و این لفظ هندی است، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابن قریظ. از معاصرین ابومسلم خراسانی و عیسی بن معقل و دامادسلمه بن کثیر خزاعی. (انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ گوید: هنگامی که عیسی بن معقل را خالد امیرالعراقین به کوفه بازداشت از بهر باقی خراج و بومسلم آنجا رفت. داعیان از نقباء محمد بن علی الامام چون سلیمان بن کثیر و لاهزبن قریظ و قحطبه بن شیب با چند خراسانی به پرسیدن عیسی رفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 316)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کوه و پشته ای که راه را تنگ و دشوار کند. (منتهی الارب). کوه بلند که در میان دو کوه بود چنانکه راه بسته بود. (مهذب الاسماء) ، دائرهاللاهز، دائرۀ تندی زیر بناگوش اسب و آن منحوس است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی بمعنی مفعولی، از حزق. آنکه موزۀ وی تنگ بود بر وی. (مهذب الاسماء). آنکه موزۀ تنگ پای وی فشارده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مْ مَ)
به معنی اللهم است، یعنی ای بار خدا. قوله:لاهم ّ لا ادری و انت الداری، یرید اللهم، ای بار خدای، و المیم المشدّده فیه عوض من یاء النداء لان معناه یا اﷲ. هذا عندالبصریین و قال الکوفیون اصله اﷲ امنا ای اقصدنا بخیر بحذف منه ضمیرالمتکلم و هو نا لوجودالقرینه وهی سیاق الکلام ثم حذف یاء لطول الکلام ثّم حذفت الالف من ام ّ للوصل فصارت اللهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی به کلارستاق، (مازندران و استراباد رابینو ص 108 بخش انگلیسی)، دهی از دهستان کلاردشت، شهرستان نوشهر، واقع در دو هزارگزی خاوری حسن کیف، کنار راه حسن کیف به مرزن آباد، کوهستانی، سردسیر، دارای 1140 تن سکنه (عده کمی از ایل خواجو هستند)، آب آن از چشمه و نهر منشعب از سرداب رود، محصول آن غلات و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال چوب، صنایع دستی زنان بافتن قالی و جاجیم و شال است، و دبستانی بدانجا باشد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام قلعتی، (تاریخ گزیده ص 540)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مار. قیل اللات للصنم فمنها سمی بها ثم حذفت الهاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ پِ نِ)
پایتخت کشور هلند. شهری نزدیک دریای شمال دارای 435 هزار سکنه. و دیوان داوری بین المللی بدانجاست. و این دیوان در روز سه شنبه سی و یکم تیرماه 1331 هجری شمسی با همه تشبثات انگلیس رأی به عدم صلاحیت خود (در امر ملی شدن نفت ایران) داد یعنی دخالت دولت انگلیس را در این مورد رد کرد
لغت نامه دهخدا
غافل شونده، (منتخب اللغات)، لاعب، بازی کننده، بازیگر، (دهار) : لاهی الهی را درک نتواند کرد، (از کشف المحجوب)، موحد الهی بود نه لاهی، (از کشف المحجوب)،
پرهیز کن از لهو از آنکه هرگز
سرمایه نکرده ست هیچ لاهی،
ناصرخسرو،
کی کند جلوه عز اللهی
قدس لاهوت بر دل لاهی،
جوینی
لغت نامه دهخدا
(لَ هََ)
لبن ٌ سمهج لمهج، شیر چربناک شیرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب به لاهیجان
لغت نامه دهخدا
(عِ)
هوی ً لاعج، عشق سوزان و مولم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی از دهستان کربال. بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری زرقان و دوهزارگزی راه شوسۀ بند امیر به سلطان آباد. جلگه، معتدل و مالاریائی دارای 145 تن سکنه. آب آن از رود کر. محصول غلات و برنج و چغندر و تریاک، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جایگاهی است از نواحی مکه:
ارقت لب-رق لاح فی بطن لاحج
و ارّقنی ذکرالملیحهو الذکر
و نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی
و لیست بما القاه فی حبها تدری.
معجم البلدان
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیارخوار، بسیار آرمندۀ با زنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
باد تند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناهج
تصویر ناهج
راه رونده، فراخراه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهب
تصویر لاهب
فروزان مشتعل شعله ور جمع لواهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهز
تصویر لاهز
گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهف
تصویر لاهف
ستمدیده دادخواه، رسانه خور (رسانه حسرت)
فرهنگ لغت هوشیار
بازیگر بازیگوش بازی کننده بازیگر لاعب جمع لواهی: موحد الهی بودنه لاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامج
تصویر لامج
پر خور، بکن پرگای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعج
تصویر لاعج
سوزان مهر سوزان سوزان: هوای لاعج (عشق سوزان) جمع لواعج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهج
تصویر ساهج
باد تند تند باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهه
تصویر لاهه
مار
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از کلاردشت چالوس، نام دهکده ی در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله ی پنبه، مجازا به معنی دانه های درشت برف
فرهنگ گویش مازندرانی