جدول جو
جدول جو

معنی لانسه - جستجوی لغت در جدول جو

لانسه
نام موضعی به اندلس (الحلل السندسیه ج 2 ص 282)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لانده
تصویر لانده
جنبانده، حرکت داده، تکان داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامسه
تصویر لامسه
از حواس پنج گانۀ انسان که به وسیلۀ آن گرمی، سردی، زبری و نرمی اشیا درک می شود و آلت آن پوست بدن است، بساوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لانه
تصویر لانه
جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه
خانۀ انسان
بیکاره، تنبل، برای مثال کنون جویی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت / تو را دیدم به برنایی فسار آهخته و لانه (کسائی - ۵۸)
بی قید
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
رجوع به گانه سا شود
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت بتون در ایالت ’پادکاله’ فرانسه، دارای راه آهن و 33513 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لاندن. جنبانیده. افشانیده
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناپلئون. نحوی فرانسوی. مولد پاریس. مؤلف کتابی در لغت زبان فرانسه. (1803-1852 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(نِ تِ)
نام کرسی بخش از ولایت شینون در ایالت ’اندر ا - لوار’ در ساحل لوار به فرانسه. دارای راه آهن و 3455 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(حِ سَ)
تأنیث لاحس، سنهٌ لاحسه، سال سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ سِ)
پیر کلود نیول دو. درام نویس فرانسوی. مولد پاریس (1692 -1754 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
لغتی است در کاسه. (ناظم الاطباء) :
کانسه هستی سالکان باشد
گر شکستی تو فتح آن باشد.
قطب الدین بختیار کاکی (مثنوی می رنگ
ص 84)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
حس لامسه، یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسۀ منبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. (غیاث). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی ٔ لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام کرسی بخش ’وین’ از شهرستان مونت مریین دارای قریب 10650 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
مؤنث عانس. رجوع به عانس شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
تراز کردن. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لانده
تصویر لانده
(حرکت داده جنبانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانست
تصویر لانست
فرانسوی نیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
لامسه در فارسی مونث لامس برماسنده بپساونده بساوایی مونث لامس، حس لامسه. یکی از حواس پنجگانه انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحسه
تصویر لاحسه
سال سخت مونث لاحس جمع لواحس
فرهنگ لغت هوشیار
آشیان، آشیانه و خانه زنبور و جانوران پرنده و چرنده و درنده میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانسه
تصویر عانسه
مونثی عانس دختر ترشیده پیر دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانسه
تصویر قانسه
اندرونه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ س))
از حواس پنجگانه انسان که به وسیله آن گرمی و سردی و زبری و نرمی اشیاء احساس می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لانه
تصویر لانه
((نِ))
آشیانه، خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لانه
تصویر لانه
بیکار، کاهل، تنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامسه
تصویر لامسه
بساوایی
فرهنگ واژه فارسی سره
آشیانه، آشیان، سوراخ، عریش، کاشانه، کنام، شان، کندو، بیکاره، تن آسا، تنبل، کاهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب یک لانه: دارائی شما بیشتر می شود
یک لانه پر: ثروت
یک لانه خالی: ۱- پایان کارو نقشه هایتان ۲- پایان یک رابطه
یک لانه پیدا می کنید: یک ازدواج در پیش است
یک لانه با تخمهای شکسته درون آن: خوشبختی
لانه پرندگان: خوشبختی در خانه
یک لانه با پرندگان مرده در آن:احترام
یک لانه که فقط یک پرنده درون آن است: منفعت
یک لانه با پرندگان متعدد درون آن: منفعهای بزرگ
لانه مار: بی آبرویی و سرافکندگی
لانه جیرجیرک: ثروت
لانه کبوتر: اوقات شما تلخ خواهد شد
یک کبوتر تنها در یک لانه: یک غافلگیری خوشحال کننده
لانه عقرب: نارضایتی بزرگ در زندگی
لانه تمساح: دیگران بیش از حد پشت سر شما پرگوئی می کنند
لانه ها را خراب می کنید: بدبختی به شما نزدیک می شود.
خواب لانه سگ: شرمساری و سرافکندگی
یک لانه سگ خالی: شخصی شما را به خانه اش دعوت می کند
یک لانه پراز سگ: مشاجرات متعدد در پیش است.
اگر در خانه لانه مرغ بود، او را بر قدر آن مرغ و لانه فایده باشد که به او رسد. اگر لانه بکندکاری مکروه کند. اگر باز به جای خود نهاد یاری کسی کند. اگر دید در لانه مرغ بزرگ بود در پناه بزرگی درآید و خیر بیند.
- کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کف دست
فرهنگ گویش مازندرانی