جدول جو
جدول جو

معنی لاندگی - جستجوی لغت در جدول جو

لاندگی
(دَ / دِ)
اسم از لاندن. عمل لاندن. رجوع به لاندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماندگی
تصویر ماندگی
خستگی، خسته بودن، جراحت
فرهنگ فارسی عمید
(لَ مَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لمنده
لغت نامه دهخدا
سن، اسقف پاریس، وفات 656 میلادی ذکران دهم ژوئن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنباندنی. درخور لاندن
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قَ دَ / دِ)
جنبانی چیزی نااستوار در جای خود چون میخ و دندان و جز آن
لغت نامه دهخدا
(لِ هََ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لهنده
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
اسم از لاییدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
تعب و کوفت. (آنندراج). تعب و ناتوانی و خستگی. (ناظم الاطباء). خستگی (در معنی متداول امروز). کوفتگی. تعب. عی ّ. اعیاء. کلال. کلاله. احساس تعبی که از بسیاری کار کردن یا راه رفتن زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس هرمز هرکه با وی بود همه رابه سراهای نیکو فروآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. (ترجمه طبری بلعمی). گفت یا موسی چیست که به دست راست تو اندر است... پس موسی گفت ’هی عصای’ خدای عزوجل گفت این عصای تو به چه کار آید... گفت چون بروم، بر او نیرو کنم تا ماندگی کمتر کند... (ترجمه طبری بلعمی).
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند.
فردوسی.
فرود آمد و رخش را آب داد
هم از ماندگی چشم را خواب داد.
فردوسی.
زمین گرم و نرم است و روشن هوا
بر این ماندگی نیست رفتن روا.
فردوسی.
بترسید کاید پس او سپاه
بدان ماندگی تنگدل گشت شاه.
فردوسی.
خورش را گوارش می افزون کند
زتن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی.
چو نخجیر کردی کنون سور کن
به می ماندگی از تنت دور کن.
اسدی.
نشانه های بسیاری خون... یکی سرخی رنگ روی و دیگر دمیدگی و پری رگها... و دیگر حس گرانی و ماندگی اندر همه تن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و اندر خویشتن ماندگی یابد و این ماندگی را به تازی اعیاء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). روغن او ماندگی ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و کارها و حرکتها که مردم را از آن ماندگی و رنج باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند. (نوروزنامه). ذره ای از حال و قاعده خویش بنگردید، نه از طعام درشت خوردن بیفزود و نه از لباس سطبر و نه هیچ تکبر در او آمد و نه ماندگی. (مجمل التواریخ و القصص، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصۀ کافور کرد از قرصۀشمس الضحی.
خاقانی.
چو از ماندگی گشت پرداخته
دگرباره شد عزم را ساخته.
نظامی.
مستی و ماندگی دماغش سفت
مانده و مست بود برجا خفت.
نظامی.
همه درآشیانها رخ نهفتند
زرنج ماندگی تا روز خفتند.
نظامی.
نقل است که شب درصومعه نماز می کرد، ماندگی در او اثر کرد در خواب شد، از غایت استغراق حصیر درچشم او شکست و خون روان شدو او را خبر نبود. (تذکرهالاولیاء). یک بار به مسجدی رفتم تا بخسبم رها نمی کردند و من از ضعف و ماندگی چنان بودم که بر نمی توانستم خاست. (تذکره الاولیاء).
آن سگ بود کوبیهده، خسبد به پیش هردری
و آن خربود کز ماندگی، آید سوی هر خرگهی.
مولوی.
- ماندگی دور کردن، استجمام. (باصطلاح امروز) خستگی گرفتن (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماندگی افکندن شود.
- ماندگی راه، رنج و کوفتگی راه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
صفت لافنده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی رانده. رانده بودن. دور گردیده بودن. لعان و لعانیه. لعنت. (منتهی الارب). رد و دفع و طرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازندگی
تصویر بازندگی
حیله گری، مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنندگی
تصویر زنندگی
زشتی، نفرت انگیزی، نامطبوعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الندری
تصویر الندری
بارانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روندگی
تصویر روندگی
عمل رفتن، سرعت حرکت چالاکی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجندگی
تصویر رجندگی
رزندگی عمل رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانندگی
تصویر رانندگی
حالت و چگونگی راننده، راندن وسائط نقلیه و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنندگی
تصویر دنندگی
دوندگی به نشاط، خرامندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهندگی
تصویر دهندگی
دهش و عطیه و موهبت و سخاوت و کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن و بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درندگی
تصویر درندگی
عمل درنده، سبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برندگی
تصویر برندگی
تیزی، برش، عمل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافندگی
تصویر بافندگی
عمل بافنده، نساجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
رشد، نمو، عمل بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت آکنده عمل آکنده، پری معده امتلا معده رودل، جمعیت مقابل پراکندگی تفرقه، گوشتناکی پرگوشتی: آکندگی بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگندگی
تصویر آگندگی
کیفیت و حالت آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
کفایت کفاف اکتفا، شایستگی سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندگی
تصویر راندگی
دور گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندگی
تصویر ماندگی
تعب و ناتوانی و خستگی، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمندگی
تصویر لمندگی
حالت و کیفیت لمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرندگی
تصویر خرندگی
عمل خریدار، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
اکتفا، قناعت، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشندگی
تصویر باشندگی
مسکونی، مربوط به محل سکونت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
علو، افتخار، اعتلا
فرهنگ واژه فارسی سره