جدول جو
جدول جو

معنی لامِع - جستجوی لغت در جدول جو

لامِع
درخشان، برّاق، صاف
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامع
تصویر لامع
درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
تابنده. تابان. (دهار). درخشان. روشن. درفشان. رخشنده:
لیک سرخی بر رخی کولامع است
بهر آن آمد که جانش قانع است.
مولوی.
- مثل برق لامع، سخت بشتاب، عظیم درخشان
لغت نامه دهخدا
درخشنده تابان درخشنده درخشان تابنده تابان: لیک سرخی بررخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است. (مثنوی لغ) جمع لوامع یامثل (مانند) برق لامع. سخت بشتاب سریع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامع
تصویر لامع
((مِ))
درخشان، روشن
فرهنگ فارسی معین
تابان، تابنده، درخشان، درخشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تند و تیز، ترش، تند، سوزاننده
دیکشنری عربی به فارسی
به طرز خیره کننده، به شکلی برّاق، به طور فلاش، به طور صیقلی
دیکشنری عربی به فارسی