به شکل «ل» در علم زیست شناسی استخوان لامی، استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد صمغی زرد رنگ و خوشبو که از درختی در هندوستان گرفته می شود
به شکل «ل» در علم زیست شناسی استخوان لامی، استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد صمغی زرد رنگ و خوشبو که از درختی در هندوستان گرفته می شود
منسوب به لام، از نامهای اجدادی. سمعانی گوید: هذه النسبه الی الجدالاعلی و هو ابوالسکین زکریا بن یحیی بن عمر بن حصین بن عبید بن منهن بن حارثه بن خزیمه بن اوس بن حارثه بن لام الطائی الکوفی حدث عن عم ابیه زحربن حصن اللامی الطائی و عبدالرحمن بن محمدالبخاری و ابی بکر بن عیاش و روی عنه الحسن بن محمد بن الصباح الزعفرانی و محمد بن اسماعیل البخاری و ابوبکر بن ابی الدنیا و کان ثقه. قال ابوسلیمان بن زبرسنه 241 فیهاتوفی ابوالسکین الطائی. (الانساب سمعانی ورق 595)
منسوب به لام، از نامهای اجدادی. سمعانی گوید: هذه النسبه الی الجدالاعلی و هو ابوالسکین زکریا بن یحیی بن عمر بن حصین بن عبید بن منهن بن حارثه بن خزیمه بن اوس بن حارثه بن لام الطائی الکوفی حدث عن عم ابیه زحربن حصن اللامی الطائی و عبدالرحمن بن محمدالبخاری و ابی بکر بن عیاش و روی عنه الحسن بن محمد بن الصباح الزعفرانی و محمد بن اسماعیل البخاری و ابوبکر بن ابی الدنیا و کان ثقه. قال ابوسلیمان بن زبرسنه 241 فیهاتوفی ابوالسکین الطائی. (الانساب سمعانی ورق 595)
صمغ درخت هندی است خوشبوی شبیه به بویی مرکب از بوی مرّ و مصطکی و در رنگ مابین سفیدی و زردی، در آخر دوم گرم و خشک و مسخن و ملطف و مفتح سدد و رافع بلغم و جهت شکستگی اعضاء و ضعف عصب و امراض بارده و طلای او جهت جراحات و تحلیل ورمها و اعیا و قطع رایحۀ بد نافع و با آب مورد جهت تقویت اعضا و سرعت حرکت اطفال مؤثر و بخور او عرق آرنده و مصدع محرورین ومصلحش گشنیز و قدر شربتش نیم درهم است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، ضریر انطاکی در تذکره گوید: صمغ شجر هندی بین بیاض و صفره و طیب الرائحهکالمرکب من المصطکی و المر حار یابس فی الثانیه مسخن ملطف یذیب البلغم و یفتح السدد شربا و یمنع القروح و الجروح و الکسر و الرض و ضعف العصب و الامراض البارده شرباً و طلاءً و یبخربه فیجلب العرق و اذاحل فی ماءالاس و طلی به من فی عصبه رخاوه والاطفال الذین ابطأبهم النهوض اشتدوا من وقتهم و یحل الاورام و الاعیاء و یقطع الرائحه الخبیثه و هو یصدع المحرور و تصلحه الکسفره و شربته نصف درهم درز لامی از درزهای استخوان جمجمه، درزی است بر پس سر و اندرنبشتن تازیان به حرف دال ماند و اندرحرف یونانیان بشکل لام و طبیبان آن را درز لامی گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی) نامی است که در مصر به زوفاء رطب دهند، (ضریر انطاکی در کلمه زوفا رطب)
صمغ درخت هندی است خوشبوی شبیه به بویی مرکب از بوی مُرّ و مصطکی و در رنگ مابین سفیدی و زردی، در آخر دوم گرم و خشک و مسخن و ملطف و مفتح سدد و رافع بلغم و جهت شکستگی اعضاء و ضعف عصب و امراض بارده و طلای او جهت جراحات و تحلیل ورمها و اعیا و قطع رایحۀ بد نافع و با آب مورد جهت تقویت اعضا و سرعت حرکت اطفال مؤثر و بخور او عرق آرنده و مصدع محرورین ومصلحش گشنیز و قدر شربتش نیم درهم است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، ضریر انطاکی در تذکره گوید: صمغ شجر هندی بین بیاض و صفره و طیب الرائحهکالمرکب من المصطکی و المر حار یابس فی الثانیه مسخن ملطف یذیب البلغم و یفتح السدد شربا و یمنع القروح و الجروح و الکسر و الرض و ضعف العصب و الامراض البارده شرباً و طلاءً و یبخربه فیجلب العرق و اذاحل فی ماءالاس و طلی به من فی عصبه رخاوه والاطفال الذین ابطأبهم النهوض اشتدوا من وقتهم و یحل الاورام و الاعیاء و یقطع الرائحه الخبیثه و هو یصدع المحرور و تصلحه الکسفره و شربته نصف درهم درز لامی از درزهای استخوان جمجمه، درزی است بر پس سر و اندرنبشتن تازیان به حرف دال ماند و اندرحرف یونانیان بشکل لام و طبیبان آن را درز لامی گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی) نامی است که در مصر به زوفاء رطب دهند، (ضریر انطاکی در کلمه زوفا رطب)
عظم لامی نام استخوانی است در پیش حنجره بشکل لام یونانی، صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: و اندرپیش حنجره استخوانی است آن را طبیبان عظم اللامی گویند از بهر آنکه اندرنبشتن یونانیان به حرف لام ماند بدین شکل 8 و منفعت این استخوان آن است که رباطها و عضله های حنجره از وی رسته است و این استخوان را شش عضله خاص است جز از عضلهاء حنجره از جمله این شش عضله دو از فک زیرین بیامده ست یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و هر دو به شاخ استخوان لامی پیوسته تا وی را به سوی فک برداشته دارد و دو عضلۀ دیگر از زیر زنخدان بیامده است و اندر زیر زبان رفته و به کنارۀ این استخوان آنجا که میان هر دو شاخ است پیوسته تا این کناره را نیز از کنارۀ فک برداشته میدارد و عضلۀ دیگر از کنار استخوان بناگوش بیامده ست یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و بدین هر دو شاخ این استخوان پیوسته تا نگذارد که برتر فروتر آید، - انتهی، عظم لامی که آن را عظم لسانی نیز می گویند استخوانی است کوچک متساوی القسمه به شکل نعل اسب در قسمت فوقی عنق در تحت زبان و فوق غضاریف حنجره واقع است و به هیچ استخوانی نپیوسته و در میان اجزاء لینۀ قدامی عنق معلق است و دارای جسم یا قسمت وسطی و دو کنار است: جسم آن - از قدام محدب و دارای سطح قدامی و سطح خلفی و کنار اعلی و کنار اسفل است، سطح قدامی - آن را زائده ای است صلیبی که عضلات زنخ و لامی و ضرس و لامی و سهم و لامی و عضلۀ دو بطن بدان می پیوندند، سطح خلفی - مقعر و از غشاء درقی و لامی پوشیده شده است، کنار تحتانی - نازک و به آن عضلات قص و ترقوه و لامی و کتف و لامی متصل میشود، کناره فوقانی نیز نازک و به آن غشاء در قی و لامی و عضلۀ زبان و لامی محکم میشوند، طرفین آن دارای دو شاخه و هر شاخه ای معروف به قرن لامی است، دو قرن فوقانی - که قرن کوچک نیز نامند - واقع در محل اتصال جسم به قرن بزرگ و رباط سهم و لامی بدانها پیوسته، دو قرن تحتانی - که به قرن بزرگ معروف و بجای اطراف نعل اسب اند - طرف قدامشان عریض تر از خلف، از فوق به تحت مسطح و عضلۀ مضیق وسطی حلق بدانها میپوندد، ماهیت: اجزاء صلبۀ آن بیشتر از اسفنجی است از پنج نقطه که یکی برای بدن و یکی برای هر یک ازقرنهاست شروع کرده، (تشریح میرزا علی ص 97 و 98) منسوب به لام، لامه، لامک، لام الف: پیچیده یکی لامی میرانه به سر بر بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر، (نسخه ای از سوزنی)
عظم لامی نام استخوانی است در پیش حنجره بشکل لام یونانی، صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: و اندرپیش حنجره استخوانی است آن را طبیبان عظم اللامی گویند از بهر آنکه اندرنبشتن یونانیان به حرف لام ماند بدین شکل 8 و منفعت این استخوان آن است که رباطها و عضله های حنجره از وی رسته است و این استخوان را شش عضله خاص است جز از عضلهاء حنجره از جمله این شش عضله دو از فک زیرین بیامده ست یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و هر دو به شاخ استخوان لامی پیوسته تا وی را به سوی فک برداشته دارد و دو عضلۀ دیگر از زیر زنخدان بیامده است و اندر زیر زبان رفته و به کنارۀ این استخوان آنجا که میان هر دو شاخ است پیوسته تا این کناره را نیز از کنارۀ فک برداشته میدارد و عضلۀ دیگر از کنار استخوان بناگوش بیامده ست یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و بدین هر دو شاخ این استخوان پیوسته تا نگذارد که برتر فروتر آید، - انتهی، عظم لامی که آن را عظم لسانی نیز می گویند استخوانی است کوچک متساوی القسمه به شکل نعل اسب در قسمت فوقی عنق در تحت زبان و فوق غضاریف حنجره واقع است و به هیچ استخوانی نپیوسته و در میان اجزاء لینۀ قدامی عنق معلق است و دارای جسم یا قسمت وسطی و دو کنار است: جسم آن - از قدام محدب و دارای سطح قدامی و سطح خلفی و کنار اعلی و کنار اسفل است، سطح قدامی - آن را زائده ای است صلیبی که عضلات زنخ و لامی و ضرس و لامی و سهم و لامی و عضلۀ دو بطن بدان می پیوندند، سطح خلفی - مقعر و از غشاء درقی و لامی پوشیده شده است، کنار تحتانی - نازک و به آن عضلات قص و ترقوه و لامی و کتف و لامی متصل میشود، کناره فوقانی نیز نازک و به آن غشاء در قی و لامی و عضلۀ زبان و لامی محکم میشوند، طرفین آن دارای دو شاخه و هر شاخه ای معروف به قرن لامی است، دو قرن فوقانی - که قرن کوچک نیز نامند - واقع در محل اتصال جسم به قرن بزرگ و رباط سهم و لامی بدانها پیوسته، دو قرن تحتانی - که به قرن بزرگ معروف و بجای اطراف نعل اسب اند - طرف قدامشان عریض تر از خلف، از فوق به تحت مسطح و عضلۀ مضیق وسطی حلق بدانها میپوندد، ماهیت: اجزاء صلبۀ آن بیشتر از اسفنجی است از پنج نقطه که یکی برای بدن و یکی برای هر یک ازقرنهاست شروع کرده، (تشریح میرزا علی ص 97 و 98) منسوب به لام، لامه، لامک، لام الف: پیچیده یکی لامی میرانه به سر بر بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر، (نسخه ای از سوزنی)
دارویی از مواد نفتی که آن رابرای دفع حشرات بخصوص مگس با تلمبه بهوا می پاشند، عرق آوردن پیشانی کسی. گویند:امطر الرجل و کلمت فلاناً فامطر، تکلم کرد فلان را پس سر فروافکند و چیزی نگفت و خاموش شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سر فروافگندن و چیزی نگفتن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلمت فلاناً فامطر و استطمر، خاموش شد و چیزی نگفت و پیشانیش عرق آورد. (از اقرب الموارد) ، باران رسیده یافتن جای را. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی را باران دیده یافتن. (از اقرب الموارد)
دارویی از مواد نفتی که آن رابرای دفع حشرات بخصوص مگس با تلمبه بهوا می پاشند، عرق آوردن پیشانی کسی. گویند:امطر الرجل و کلمت فلاناً فامطر، تکلم کرد فلان را پس سر فروافکند و چیزی نگفت و خاموش شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سر فروافگندن و چیزی نگفتن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلمت فلاناً فامطر و استطمر، خاموش شد و چیزی نگفت و پیشانیش عرق آورد. (از اقرب الموارد) ، باران رسیده یافتن جای را. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی را باران دیده یافتن. (از اقرب الموارد)
ابن علی بن ابوالقاسم عمادالدین ابوعلی حنفی منسوب به لامش از قرای فرغانه است. در سمرقند در 522 هجری قمری درگذشت. او راست: ’الزیارات’ در فروع و واقعات لامشی و جز آن. (هدیه العارفین ج 1 ص 312)
ابن علی بن ابوالقاسم عمادالدین ابوعلی حنفی منسوب به لامش از قرای فرغانه است. در سمرقند در 522 هجری قمری درگذشت. او راست: ’الزیارات’ در فروع و واقعات لامشی و جز آن. (هدیه العارفین ج 1 ص 312)
ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقالۀ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154) .در تذکرۀلباب الالباب محمد عوفی و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی که بالنسبه معتبرترین کتب این فن است ترجمه حال این شاعر زبردست ثبت نشده. حاج لطفعلی بیک آذر بیگدلی در تذکرۀ آتشکده در حق او می نویسد: اصلش از جرجان و ظهورش در دولت سلجوقیان است در ابتدای حال از وطن به خراسان شتافت و در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول شد و از برکت آنجناب فواید بسیار یافت و بعد از آن مدتی در آنجا توقف (کرد) و سرآمد امثال و اقران خود شد و قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته که بعداز این قصیدۀ لامیه که مسطور میشود نوشته خواهد شد.الحق بسیار طبع خوشی داشته و آخرالامر به سمرقند رفت و وداع این عالم فانی کرد...’. - انتهی. و از آن پس 115 بیت از اشعار وی را که حاوی هفت قطعه و قصیده است ثبت کرده. امیرالشعراء رضاقلی خان هدایت اﷲ باشی درتذکرۀ مجمعالفصحا پس از اسجاع و مترادفات چنانکه شیوۀ تذکره نویسان پیشین است می نویسد: ’... ظهورش در ایام ظهور دولت سلجوقیه وتلمذ در خدمت جناب حجهالاسلام محمد غزالی کرده و مداح خواجه نظام الملک وزیر سلطان ملکشاه بوده پایۀ طبعش بر فرق برین سپهر و زادگان طبعش محسود ماه و مهر. در شاعری استاد است و در سخنوری فصاحت بنیاد بعض از فضلای عهد او را به ملاحظۀ کمال فضل و دانش ’بحرالمعانی’ لقب کرده اند گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود، برهانی و سوزنی و سمرقندی و جمالی مهریجردی که کتاب بهمن نامه از مصنفات اوست و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارا میزیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی ولواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات کرده اند. وفاتش به روزگار سلطان سنجر در سمرقند اتفاق افتاده از اشعار وی آنچه در تذکره ها و مجموعه ها دیده و جمع کرده انتخابی از آن نگاشتم. اشعار بلند دارد اما قلیل است دریغ که هنوز دیوانش دیده نشده است بهمان قدر که شعرش به دست آمد ناچارقناعت شد...’ و از این پس 414 بیت از اشعار وی را که بیست قطعه و قصیده باشد نقل کرده است. آنچه در تذکرۀ آتشکده و مجمعالفصحا در حق لامعی نوشته شده بالنسبه مشروح ترین تراجم احوال اوست و در تذکره های دیگر اطلاعاتی بر این افزوده نمیشود. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا در ذیل ترجمه سوزنی سمرقندی شاعر معروف قرن ششم می نویسد: ’و لامعی بخاری و جنتی سمرقندی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند’. و بهمین جهت شرق شناس نامی استاد ادوارد براون در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران که به زبان انگلیسی است نگاشته: ’علی شطرنجی صاحب قصیدۀلکلک (لباب الالباب عوفی ج 2 صص 199- 200) و جنتی نخشبی و لامعی بخارائی بنابر گفتۀ دولتشاه شاگردان و پیروان سبک سوزنی بوده اند. نظامی عروضی در چهارمقاله در ابتدای مقالت دوم (چ اوقاف گیب ص 28) جائی که شعرای سلف را نام میبرد در سلسلۀ شعرای آل سلجوق گفته است:اما اسامی آل سلجوق باقی ماند به فرخی گرگانی و لامعی دهستانی و جعفر همدانی و در فیروز (؟) فخری و برهانی و امیر معزی و ابوالمعالی رازی و عمید کمالی و شهابی...’ دانشمند محقق مرحوم میرزا محمدخان قزوینی درحواشی آن کتاب (154) در توضیح عبارات متن شرحی افزوده اند که در صدر این ترجمه نقل شد. شمس الدین محمد بن قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم دوجانام لامعی را ثبت کرده است: یک جا در صنعت اغراق (طبع اوقاف گیب ص 335) مینویسد: ’و لامعی گوید در بخل: ماه رمضان گرچه شریف است و مبارک سی روز فزون نوبت او نیست به هر سال در خانه او سال سراسر رمضان است تا حشر نبینند عیالانش شوال’. در جای دیگر (ص 360-361) در صنعت تسمیط نوشته است: ’و لامعی گرگانی گفته است: مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای با شگونه بدهان باز گرفته سرنای اثر پایش گوئی که به فرمان خدای بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر’. اینک انتقاد مطالب مذکور در آتشکده و مجمعالفصحاء: اینکه صاحب آتشکده مینویسد: ’در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول و از برکت آن جناب فواید بسیار یافته’. این نکته از قراین و شواهد تاریخ بسیار دور است زیرا که محمد غزالی که مراد حجهالاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد شافعی غزالی طوسی باشددر قریۀ غزال از توابع طوس در 451 متولد شده است ودر جوانی در طوس مقیم بوده و سپس به نیشابور رفته واز آنجا به حجاز و شام شده و پس از چندی در بغداد و دمشق و اسکندریه و مصر اقامت داشته و در اواخر عمر به خراسان رجعت کرده و در موطن خویش منزوی و در خانقاهی میزیسته و عاقبت به سن 54 سالگی در چهاردهم جمادی الاخرۀ سال 505 در قصبۀ طابران از قراء مجاور طوس رحلت کرده و در آنجا مدفون شده است. اما لامعی در زمانی که مدح سلطان الب ارسلان میگفته یعنی از سال 455 تا465 که مدت سلطنت این پادشاه است حجهالاسلام غزالی درآن زمان خردسال و رضیع بوده و شاعری که در سال 465 (رحلت الب الارسلان) قطعاً شعر میسروده میبایست بحداقل در آن زمان بیش از بیست سال داشته باشد و اگر هم تاآخرین سال حیات حجهالاسلام غزالی یعنی تا سال 505 زنده باشد ناچار در حدود هفتاد سال داشته و بعید است که شخص هفتاد ساله و آنهم ادیب و سرایندۀ معروف زمانه و کسی چون لامعی که ستایشگر ملوک بوده است در نزد امام غزالی که در دم مرگ بیش از 54 سال نداشته است شاگردی کند از طرف دیگر فن حجهالاسلام غزالی با رشتۀ لامعی تفاوت داشته یعنی غزالی در حکمت و کلام و فقه و تصوف و اخلاق تحصیل علم کرده و در این علوم شهرۀ روزگاراست و لامعی در ادب و شعر کار کرده و از این راه مشهور شده است و دلیل محکم تر آن است که لامعی پس از سلطنت الب ارسلان یعنی بعد از سال 465 چندان زنده نمانده است و هنگام رحلت وی حجهالاسلام غزالی سنین کودکی و جوانی را طی میکرده. پس جای تردید نیست که قائلین این نکته راه خطا پیموده اند و لامعی هرگز شاگرد حجهالاسلام امام محمد غزالی نبوده است و چون قدیمترین مآخذ این قول تذکرۀ آتشکده است و معلوم نیست که وی از کدام منبع این نکته را یافته است نمیتوان تحقیق کرد که در اصل چه بوده است که به مرور زمان به تصحیف و تغییر بدینصورت درآمده. و نیز اینکه مؤلف مزبور مینویسد: ’قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته’ مراد ازین قطعه چند شعری است که لامعی در مدح خواجه عمید گفته این قطعه بجای خود ذکر خواهد شد و از آن مسلم خواهد گشت که در حق خواجه ابونصر عمیدالملک کندری وزیر معروف است و مراد از خواجه عمید هم اوست ولی خواجه عمید را سمرقندی دانستن مخالف تمام نصوص تاریخ است چه شکی نیست که خواجۀ مذکور از اهالی کندر از توابع نیشابور بود و هرگز نه وی و نه پدران او سمرقندی نبوده اند و نشست او مدتی در نیشابور و سپس در مرو بوده و چندی در آنجا صاحب دیوان رسالت الب ارسلان بوده و سپس به مقام وزارت رسیده است. و نیزاینکه می نگارد: ’و آخرالامر در سمرقند رفته وداع این عالم فانی کرد’ این نکته نیز خطاست چه سمرقند در زمانی که لامعی و ممدوح او سلطان الب ارسلان زنده بوده اندهنوز بدست آل سلجوق نیفتاده بود و این شهر را در سال 471 سلطان جلال الدین ملکشاه پسر الب ارسلان گرفته است و چون لامعی پس از خروج از گرگان همیشه ملازم خدمت الب ارسلان بوده است و الب ارسلان نیز بهو سمرقند نشده واضح است که لامعی نیز به سمرقند نشده و رفتن وی به سمرقند و رحلت او در آن شهر از خطاهای تذکره نویسان است. صاحب مجمعالفصحا می نویسد: ’مداح خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه بوده’. این نکته صحیح است چه در میان اشعار لامعی سه قصیده بمدح این وزیر معروف دیده میشود ومسلم میگردد که ستایش او کرده است منتهی شاید این مدایح مربوط به زمانی باشد که نظام الملک وزیر الب ارسلان بوده چه این وزیر معروف هم وزارت پدر داشته است و هم وزارت پسر و نیز اینکه مینویسد: گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود برهانی و سوزنی سمرقندی و جمالی مهریجردی... و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارامی زیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی و لواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات داشته اند’ و نیز چنانکه گذشت اینکه دولتشاه در تذکرهالشعرا درباره سوزنی گوید: لامعی بخاری و جنتی ونسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند...’ معاصر بودن برهانی و سوزنی و جمالی مهریجردی و جمالی سمرقندی و عمعق بخارائی و رشیدی سمرقندی و روحی سمرقندی و شمس الدین و لواجی و شمس سیم کش و عدنانی و نجیب فرغانی و جنتی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی با لامعی گرگانی غیر ممکن و یا بسیار بعید است و لامعی بخارائی شاگرد سوزنی نیز ممکن است غیر از لامعی گرگانی و هم او باعث خطای تذکره نویسان در معاصر دانستن شاعرانی که نام بردیم با لامعی گرگانی شده باشد. در پایان این قسمت قطعه ای را که شاعر در مدح خواجه عمید سروده و متضمن اطلاعاتی در باب مولد و نسب و زادگاه و اقامتگاه اوست درج میکنیم و نیز برای مزید اطلاع می افزائیم که دیوان وی در سالهای اخیر در تهران به طبع رسیده است. رجوع به ده مقالۀ آقای نفیسی ص 358 تا 390 مأخذ این شرح حال شود. اینک قصیده: نزد خواجه سخنی چند فرستادم من وندر آن چند سخن درد سرش دادم من بود ظنم که شنیده ست مگر خواجه عمید فضل من خادم و امروز ورا یادم من چون غلام آمد پرسیدم و گفتم که چه کرد خواجه با آن خط زیبا که فرستادم من گفت نشناخت ترا خواجه و پرسیدز من ایستاد او ز تودر پرسش و استادم من گفتم این بار نشانی به از اینش بدهم کز کجا آمدم اینجا به چه افتادم من منم آن لامعی شاعر کز من به مدیح هست شاد آنکه به سیم و زر ازو شادم من هست بکرآباد از گرگان جای و وطنم زان نکو شهر و از آن فرخ بنیادم من هست آباد و گرانمایه یکی کوی درو وندرآن کوی گرانمایۀ آبادم من جد من هست سماعیل و محمد پدرم بوالحسن ابن سلیمان را دامادم من مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش روز آدینه به ماه رمضان زادم من سال عمرم نرسیده ست به هفتادهنوز بدو پنج افزون از نیمۀ هفتادم من هم به بغداد شناسند مرا هم به دمشق گرچه نز شهر دمشق و نه ز بغدادم من... مرمرا خواجه بزرگ ازپی آن بخشد مال که سخندانم و در شاعری استادم من..
ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقالۀ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154) .در تذکرۀلباب الالباب محمد عوفی و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی که بالنسبه معتبرترین کتب این فن است ترجمه حال این شاعر زبردست ثبت نشده. حاج لطفعلی بیک آذر بیگدلی در تذکرۀ آتشکده در حق او می نویسد: اصلش از جرجان و ظهورش در دولت سلجوقیان است در ابتدای حال از وطن به خراسان شتافت و در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول شد و از برکت آنجناب فواید بسیار یافت و بعد از آن مدتی در آنجا توقف (کرد) و سرآمد امثال و اقران خود شد و قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته که بعداز این قصیدۀ لامیه که مسطور میشود نوشته خواهد شد.الحق بسیار طبع خوشی داشته و آخرالامر به سمرقند رفت و وداع این عالم فانی کرد...’. - انتهی. و از آن پس 115 بیت از اشعار وی را که حاوی هفت قطعه و قصیده است ثبت کرده. امیرالشعراء رضاقلی خان هدایت اﷲ باشی درتذکرۀ مجمعالفصحا پس از اسجاع و مترادفات چنانکه شیوۀ تذکره نویسان پیشین است می نویسد: ’... ظهورش در ایام ظهور دولت سلجوقیه وتلمذ در خدمت جناب حجهالاسلام محمد غزالی کرده و مداح خواجه نظام الملک وزیر سلطان ملکشاه بوده پایۀ طبعش بر فرق برین سپهر و زادگان طبعش محسود ماه و مهر. در شاعری استاد است و در سخنوری فصاحت بنیاد بعض از فضلای عهد او را به ملاحظۀ کمال فضل و دانش ’بحرالمعانی’ لقب کرده اند گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود، برهانی و سوزنی و سمرقندی و جمالی مهریجردی که کتاب بهمن نامه از مصنفات اوست و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارا میزیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی ولواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات کرده اند. وفاتش به روزگار سلطان سنجر در سمرقند اتفاق افتاده از اشعار وی آنچه در تذکره ها و مجموعه ها دیده و جمع کرده انتخابی از آن نگاشتم. اشعار بلند دارد اما قلیل است دریغ که هنوز دیوانش دیده نشده است بهمان قدر که شعرش به دست آمد ناچارقناعت شد...’ و از این پس 414 بیت از اشعار وی را که بیست قطعه و قصیده باشد نقل کرده است. آنچه در تذکرۀ آتشکده و مجمعالفصحا در حق لامعی نوشته شده بالنسبه مشروح ترین تراجم احوال اوست و در تذکره های دیگر اطلاعاتی بر این افزوده نمیشود. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا در ذیل ترجمه سوزنی سمرقندی شاعر معروف قرن ششم می نویسد: ’و لامعی بخاری و جنتی سمرقندی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند’. و بهمین جهت شرق شناس نامی استاد ادوارد براون در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران که به زبان انگلیسی است نگاشته: ’علی شطرنجی صاحب قصیدۀلکلک (لباب الالباب عوفی ج 2 صص 199- 200) و جنتی نخشبی و لامعی بخارائی بنابر گفتۀ دولتشاه شاگردان و پیروان سبک سوزنی بوده اند. نظامی عروضی در چهارمقاله در ابتدای مقالت دوم (چ اوقاف گیب ص 28) جائی که شعرای سلف را نام میبرد در سلسلۀ شعرای آل سلجوق گفته است:اما اسامی آل سلجوق باقی ماند به فرخی گرگانی و لامعی دهستانی و جعفر همدانی و در فیروز (؟) فخری و برهانی و امیر معزی و ابوالمعالی رازی و عمید کمالی و شهابی...’ دانشمند محقق مرحوم میرزا محمدخان قزوینی درحواشی آن کتاب (154) در توضیح عبارات متن شرحی افزوده اند که در صدر این ترجمه نقل شد. شمس الدین محمد بن قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم دوجانام لامعی را ثبت کرده است: یک جا در صنعت اغراق (طبع اوقاف گیب ص 335) مینویسد: ’و لامعی گوید در بخل: ماه رمضان گرچه شریف است و مبارک سی روز فزون نوبت او نیست به هر سال در خانه او سال سراسر رمضان است تا حشر نبینند عیالانش شوال’. در جای دیگر (ص 360-361) در صنعت تسمیط نوشته است: ’و لامعی گرگانی گفته است: مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای با شگونه بدهان باز گرفته سرنای اثر پایش گوئی که به فرمان خدای بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر’. اینک انتقاد مطالب مذکور در آتشکده و مجمعالفصحاء: اینکه صاحب آتشکده مینویسد: ’در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول و از برکت آن جناب فواید بسیار یافته’. این نکته از قراین و شواهد تاریخ بسیار دور است زیرا که محمد غزالی که مراد حجهالاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد شافعی غزالی طوسی باشددر قریۀ غزال از توابع طوس در 451 متولد شده است ودر جوانی در طوس مقیم بوده و سپس به نیشابور رفته واز آنجا به حجاز و شام شده و پس از چندی در بغداد و دمشق و اسکندریه و مصر اقامت داشته و در اواخر عمر به خراسان رجعت کرده و در موطن خویش منزوی و در خانقاهی میزیسته و عاقبت به سن 54 سالگی در چهاردهم جمادی الاخرۀ سال 505 در قصبۀ طابران از قراء مجاور طوس رحلت کرده و در آنجا مدفون شده است. اما لامعی در زمانی که مدح سلطان الب ارسلان میگفته یعنی از سال 455 تا465 که مدت سلطنت این پادشاه است حجهالاسلام غزالی درآن زمان خردسال و رضیع بوده و شاعری که در سال 465 (رحلت الب الارسلان) قطعاً شعر میسروده میبایست بحداقل در آن زمان بیش از بیست سال داشته باشد و اگر هم تاآخرین سال حیات حجهالاسلام غزالی یعنی تا سال 505 زنده باشد ناچار در حدود هفتاد سال داشته و بعید است که شخص هفتاد ساله و آنهم ادیب و سرایندۀ معروف زمانه و کسی چون لامعی که ستایشگر ملوک بوده است در نزد امام غزالی که در دم مرگ بیش از 54 سال نداشته است شاگردی کند از طرف دیگر فن حجهالاسلام غزالی با رشتۀ لامعی تفاوت داشته یعنی غزالی در حکمت و کلام و فقه و تصوف و اخلاق تحصیل علم کرده و در این علوم شهرۀ روزگاراست و لامعی در ادب و شعر کار کرده و از این راه مشهور شده است و دلیل محکم تر آن است که لامعی پس از سلطنت الب ارسلان یعنی بعد از سال 465 چندان زنده نمانده است و هنگام رحلت وی حجهالاسلام غزالی سنین کودکی و جوانی را طی میکرده. پس جای تردید نیست که قائلین این نکته راه خطا پیموده اند و لامعی هرگز شاگرد حجهالاسلام امام محمد غزالی نبوده است و چون قدیمترین مآخذ این قول تذکرۀ آتشکده است و معلوم نیست که وی از کدام منبع این نکته را یافته است نمیتوان تحقیق کرد که در اصل چه بوده است که به مرور زمان به تصحیف و تغییر بدینصورت درآمده. و نیز اینکه مؤلف مزبور مینویسد: ’قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته’ مراد ازین قطعه چند شعری است که لامعی در مدح خواجه عمید گفته این قطعه بجای خود ذکر خواهد شد و از آن مسلم خواهد گشت که در حق خواجه ابونصر عمیدالملک کندری وزیر معروف است و مراد از خواجه عمید هم اوست ولی خواجه عمید را سمرقندی دانستن مخالف تمام نصوص تاریخ است چه شکی نیست که خواجۀ مذکور از اهالی کندر از توابع نیشابور بود و هرگز نه وی و نه پدران او سمرقندی نبوده اند و نشست او مدتی در نیشابور و سپس در مرو بوده و چندی در آنجا صاحب دیوان رسالت الب ارسلان بوده و سپس به مقام وزارت رسیده است. و نیزاینکه می نگارد: ’و آخرالامر در سمرقند رفته وداع این عالم فانی کرد’ این نکته نیز خطاست چه سمرقند در زمانی که لامعی و ممدوح او سلطان الب ارسلان زنده بوده اندهنوز بدست آل سلجوق نیفتاده بود و این شهر را در سال 471 سلطان جلال الدین ملکشاه پسر الب ارسلان گرفته است و چون لامعی پس از خروج از گرگان همیشه ملازم خدمت الب ارسلان بوده است و الب ارسلان نیز بهو سمرقند نشده واضح است که لامعی نیز به سمرقند نشده و رفتن وی به سمرقند و رحلت او در آن شهر از خطاهای تذکره نویسان است. صاحب مجمعالفصحا می نویسد: ’مداح خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه بوده’. این نکته صحیح است چه در میان اشعار لامعی سه قصیده بمدح این وزیر معروف دیده میشود ومسلم میگردد که ستایش او کرده است منتهی شاید این مدایح مربوط به زمانی باشد که نظام الملک وزیر الب ارسلان بوده چه این وزیر معروف هم وزارت پدر داشته است و هم وزارت پسر و نیز اینکه مینویسد: گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود برهانی و سوزنی سمرقندی و جمالی مهریجردی... و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارامی زیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی و لواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات داشته اند’ و نیز چنانکه گذشت اینکه دولتشاه در تذکرهالشعرا درباره سوزنی گوید: لامعی بخاری و جنتی ونسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند...’ معاصر بودن برهانی و سوزنی و جمالی مهریجردی و جمالی سمرقندی و عمعق بخارائی و رشیدی سمرقندی و روحی سمرقندی و شمس الدین و لواجی و شمس سیم کش و عدنانی و نجیب فرغانی و جنتی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی با لامعی گرگانی غیر ممکن و یا بسیار بعید است و لامعی بخارائی شاگرد سوزنی نیز ممکن است غیر از لامعی گرگانی و هم او باعث خطای تذکره نویسان در معاصر دانستن شاعرانی که نام بردیم با لامعی گرگانی شده باشد. در پایان این قسمت قطعه ای را که شاعر در مدح خواجه عمید سروده و متضمن اطلاعاتی در باب مولد و نسب و زادگاه و اقامتگاه اوست درج میکنیم و نیز برای مزید اطلاع می افزائیم که دیوان وی در سالهای اخیر در تهران به طبع رسیده است. رجوع به ده مقالۀ آقای نفیسی ص 358 تا 390 مأخذ این شرح حال شود. اینک قصیده: نزد خواجه سخنی چند فرستادم من وندر آن چند سخن درد سرش دادم من بود ظنم که شنیده ست مگر خواجه عمید فضل من خادم و امروز ورا یادم من چون غلام آمد پرسیدم و گفتم که چه کرد خواجه با آن خط زیبا که فرستادم من گفت نشناخت ترا خواجه و پرسیدز من ایستاد او ز تودر پرسش و استادم من گفتم این بار نشانی به از اینش بدهم کز کجا آمدم اینجا به چه افتادم من منم آن لامعی شاعر کز من به مدیح هست شاد آنکه به سیم و زر ازو شادم من هست بکرآباد از گرگان جای و وطنم زان نکو شهر و از آن فرخ بنیادم من هست آباد و گرانمایه یکی کوی درو وندرآن کوی گرانمایۀ آبادم من جد من هست سماعیل و محمد پدرم بوالحسن ابن سلیمان را دامادم من مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش روز آدینه به ماه رمضان زادم من سال عمرم نرسیده ست به هفتادهنوز بدو پنج افزون از نیمۀ هفتادم من هم به بغداد شناسند مرا هم به دمشق گرچه نز شهر دمشق و نه ز بغدادم من... مرمرا خواجه بزرگ ازپی آن بخشد مال که سخندانم و در شاعری استادم من..
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) : بر آواز این رامشی دختران نشست و می آورد و رامشگران. فردوسی. تو با خنده و رامشی باش ازین که بخشود بر ما جهان آفرین. فردوسی. بت رامشی و می و درغمی بود مایۀ شادی و خرمی. (ازفرهنگ شعوری ج 2). ، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور: چو بیکار باشی مشو رامشی فکاری است بیکاری ار باهشی. فردوسی. نماند کس اندر جهان رامشی نباید گزیدن جز از خامشی. فردوسی. بباشید ازین آمدن رامشی گزینید گفتار بر خامشی. فردوسی
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) : بر آواز این رامشی دختران نشست و می آورد و رامشگران. فردوسی. تو با خنده و رامشی باش ازین که بخشود بر ما جهان آفرین. فردوسی. بت رامشی و می و درغمی بود مایۀ شادی و خرمی. (ازفرهنگ شعوری ج 2). ، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور: چو بیکار باشی مشو رامشی فکاری است بیکاری ار باهشی. فردوسی. نماند کس اندر جهان رامشی نباید گزیدن جز از خامشی. فردوسی. بباشید ازین آمدن رامشی گزینید گفتار بر خامشی. فردوسی
خاموشی. سکوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). مخفف خاموشی. (آنندراج). مختصر خاموش. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن. حالت ساکت بودن. حالت صامت بودن: ببخشیدش بدل بر مهربانی نمود از خامشی همداستانی. (ویس و رامین). خامشی از کلام بیهده به در زبور است این سخن مسطور. ناصرخسرو. گشت دلش مرا بکین هست لبش گوا برین خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او. خاقانی. کلید زبان گر نبودی وبال کی از خامشی قفل لب کردمی. خاقانی. پرسید سخن ز هر شماری جز خامشیش ندید کاری. نظامی. خامشی او سخن دلفروز دوستی او هنر عیب سوز. نظامی. همه در کار خویش حیرانند چاره جز خامشی نمیدانند. نظامی. خامشی به که ضمیر دل خویش بکسی گفتن و گفتن که مگوی. سعدی. اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشی. سعدی. ز گفتن پشیمان بسی دیده ام ندیدم پشیمان کس از خامشی. ابن یمین
خاموشی. سکوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). مخفف خاموشی. (آنندراج). مختصر خاموش. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن. حالت ساکت بودن. حالت صامت بودن: ببخشیدش بدل بر مهربانی نمود از خامشی همداستانی. (ویس و رامین). خامشی از کلام بیهده به در زبور است این سخن مسطور. ناصرخسرو. گشت دلش مرا بکین هست لبش گوا برین خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او. خاقانی. کلید زبان گر نبودی وبال کی از خامشی قفل لب کردمی. خاقانی. پرسید سخن ز هر شماری جز خامشیش ندید کاری. نظامی. خامشی او سخن دلفروز دوستی او هنر عیب سوز. نظامی. همه در کار خویش حیرانند چاره جز خامشی نمیدانند. نظامی. خامشی به که ضمیر دل خویش بکسی گفتن و گفتن که مگوی. سعدی. اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشی. سعدی. ز گفتن پشیمان بسی دیده ام ندیدم پشیمان کس از خامشی. ابن یمین