جدول جو
جدول جو

معنی لامروت - جستجوی لغت در جدول جو

لامروت(مُ رُوْ وَ)
فاقد مردمی. بی مروّت. و در اصطلاح عامیانه و لوطیان، نامرد
لغت نامه دهخدا
لامروت
کسی که مردانگی ندارد نامرد
تصویری از لامروت
تصویر لامروت
فرهنگ لغت هوشیار
لامروت((مُ رُ وَّ))
نامرد، ناجوانمرد
تصویری از لامروت
تصویر لامروت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامروا
تصویر کامروا
(پسرانه)
آنکه خواسته و آرزویش رسیده است، موفق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لایموت
تصویر لایموت
آنکه هرگز نخواهد مرد، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامروا
تصویر کامروا
کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، کسی که به کام دل زندگی کند، کامیاب، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
مرکّب از: لا + یفوت، بی فوت. (آنندراج)، که فوت نشود
لغت نامه دهخدا
جورج. استاد زبانهای خاوری در دانشگاه شیکاگو که کتاب ’تاریخ باستانی ایران’ مؤلف به سال 1935 میلادی از اوست. (حاشیۀ ص 16 کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان سه قلعه بخش حومه شهرستان فردوس واقع در 43هزارگزی خاوری فردوس سر راه شوسۀ عمومی معدن به فردوس. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر است. دارای 418 تن سکنه میباشد و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آن عبارت از غلات، پنبه، زیره، ارزن میباشد. اهالی به کشاورزی، قالی بافی گذران میکنند راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) : در شهور سنۀ اربع و عشرین و ستماءه که غیاث الدین عوضی به طرف بلاد کامرود رفته بود. (حبیب السیر چ تهران ص 416)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود. (فرهنگ نظام). مقابل کام کش. (از آنندراج). برخورنده و متمتع. (ناظم الاطباء). کامیاب. کامران. نیکبخت. پیروز:
خجسته بادت و فرخنده و مبارک باد
نواز و خلعت و تشریف شاه کامروا.
؟
خدایگان جهان شادکام و کامروا
کمینه چاکر بر درگهش دو صدهوشنگ.
فرخی.
دل من چون رعیتی است مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست.
فرخی.
بدولت و سپه و ملک خویش کامروا
ز نعمت و ز تن و جان خویش برخوردار.
فرخی.
جاودان شاد زیاد آن ملک کامروا
لشکرش بیعدد و مملکتش بی انداز.
فرخی.
همیشه این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور سلطان معظم فرخ زاد فرزند این پادشاه بزرگ کامروا و کامکار و برخوردار از ملک و جوانی... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109).
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذحکم و ملک کامرواست.
مسعودسعد.
- کامروا بودن، بر مراد و آرزو کامیاب بودن. پیروز و موفق بسر بردن. در عیش و عشرت زیستن:
از آن پس دژ و گنج ومردم تراست
برین نامور بوم کامت رواست.
فردوسی.
دلشاد زی و کامروا باش و ظفریاب
بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار.
فرخی.
کامروا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمکاره و زمانۀ وارون.
فرخی.
دلشاد زی و کامروا باش و طرب کن
با طرفه نگاری چو گل تازه بگلزار.
فرخی.
پاینده باد و کامروا باد و شاد باد
آن شادیی که میل ندارد بهیچ غم.
فرخی.
دل آنجا گراید که کامش رواست
خوش آنجاست گیتی، که دل را هواست.
اسدی.
بزرجمهر بامداد بخدمت خسرو شتافتی و او را گفتی: ’سحرخیز باش تا کامروا باشی’. (مرزبان نامه).
در روزگار کامروا باد و شادخوار
شاه ملوک، صدر سلاطین روزگار.
مختاری
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جبال قامرون، کوههائی است بر زمین هندوان. (التفهیم ص 198). در همه نسخ فارسی و عربی التفهیم به همین شکل قامرون با نون و در کتاب تحقیق ماللهند ص 58 (جبال قامرو) بدون ’ن’ و در اصل سانسکریت این طور است Kamarupa. (پاورقی التفهیم چ جلال همائی ص 198). ملکی است بر مشرق هندوستان پادشائی او را قامرون خوانند آنجا کرگ بسیار است و معدن های زر بسیار است و از او سنباده و عود تر خیزد نیک، صنف پادشائی قامرون است مندل شهری از آن و این هر دو شهر (صنف و مندل) بر کران دریا است. (حدود العالم). رجوع به کامرون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دوشیزگان لفظی موسیقی، و محتمل است که بمناسبت معنایش قصد ازین باشد که با صدای دوشیزگان خوانده شود. رجوع شود به الاموت. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُنْ نُ)
برنار دو. ادیب فرانسوی مولد دیژن. (1728-1641)
لغت نامه دهخدا
نام نوعی ماهی سیکلوستوم استوانه ای شکل و طویل، مارماهی، نوعی از آن بهارگاه از دریا به شطوط و رودخانه ها در آید، پوستی بی فلس و چسبنده و گوشتی لذیذ و یک گز درازا دارد و نوع دیگر آن همیشه در آب های شیرین باشد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ژان فرانسوا. از مشاهیر دریانوردان فرانسه. مولد به سال 1741 و وفات به سال 1788م. وی به سال 1782 مأمور اخراج انگلستان از مستعمرات و مستملکات فرانسه در سواحل خلیج هودسن واقع در امریکای شمالی گردید و اموری خطیر انجام کرد و هم به سال 1785 از جانب لوئی شانزدهم مأمور اکتشافات بحری شد و با دو کشتی جنگی به نام بوسل و آسترلاب به بحر محیط درآمد و در چین و ژاپن و سواحل استرالیا بگشت ولی در سال 1788 مدتی از او بی خبر ماندند و برای جستجوی از حال او کشتیهائی فرستادند سرانجام در 1827 کاپیتن انگلیسی موسوم به دیلن در سواحل جزیره وانی کورو شکسته های کشتیهای او را پیدا کرد. لاپروز را سیاحت نامه ای است که نشر شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بزرگترین شهر ولایت نفیس است و در آن نهری است که از کوه های درن سرچشمه گرفته که از مشرق بمغرب جریان دارد و وارد دریاشود. (از نخبهالدهر دمشقی بخش عربی ص 236). شهری است به افریقای شمالی. (همان کتاب بخش فرانسه ص 301)
لغت نامه دهخدا
آلفرد، معدن شناس فرانسوی، مولد ماکن، (1863-1948 میلادی)، وی منشی دائمی آکادمی علوم بود
ژان فرانسوا دو، عضوکنوانسیون فرانسه، مولد ’پن ادمه’ (1754-1794 میلادی)
سیلوستر فرانسوا، ریاضی دان فرانسوی، مولد پاریس (1765-1843 میلادی)
لغت نامه دهخدا
پل، معروف به ژاکوب کتاب دوست، نویسندۀ فرانسوی، مولد پاریس (1806 - 1884م،)
لغت نامه دهخدا
(رِت ت)
آدرین. کشیش بزرگ فرانسه. مولد فرون (پادوکاله) به سال 1742 میلادی و به سال 1794 کشته شد
لغت نامه دهخدا
(مُ رُوْ وَ)
مرکّب از: با + مروت، که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت. (صوت اصلی کلمه مروت در زبان عربی مروءه است) : خجند با کشت و برز بسیار است و مردمانی بامروت. (حدود العالم)، و مردمان این شهر (حمص) پاک جامه و بامروت و نیکوروی اند. (حدود العالم)، مردمانی اند (مردم گرگان) درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم)، و رجوع به مروت شود
لغت نامه دهخدا
تئودر، نام معمار فرانسوی، مولد پاریس (1799-1885 میلادی)، پسر وی هانری متولد به پاریس نیز معمار بود و کتاب خانه سنت ژنوی یو را او ساخت
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرکّب از: لا + یموت، که نمیرد. آنکه نمیرد. بی مرگ. بی موت.
- حی ّ لایموت، زنده ای که نمیرد.
- ، نامی از نامهای خدای تعالی، هو الحی الذی لا یموت:
ای بحق بخت تو حی لاینام
بادی اندرحفظ حی لایموت.
انوری.
در قاموس کتاب مقدس آمده است: لایموت صفتی از صفات ثبوتیۀ حضرت اقدس الهی است (رسالۀ اول تیموتاوس 6:16) وجود این صفت در مخلوقات بسته به اراده و مشیت خالق است لایموتی ارواح انسانی از امیال غیرمتناهی و اقتدارات او که در ترقیات غیرمتناهیه و لیاقات عقاب یا اجری که در این دنیا منتهی نمیشود معلوم گشته است این تعلیم و عقیده در میان تمام طوایف و امم متداول بوده و دانشمندترین فلاسفۀ قدیم این مطلب را کم و بیش تعلیم میدادند هر چند که تمام دلایل و براهین خارجی نسبت به این مطلب بدون ضمیمۀ شهادات کتاب مقدس ناقص است. و کتاب مقدس نیز آن را به واضحی تمام تعلیم نمیدهد لکن جواب مسیح که به صدوقیان در این خصوص داده ایشان را مجاب فرمود در (انجیل متی 22:33) وارداست چه که ایشان منکر قیامت اند و معتقدند که مرگ انتهای جمیع آرزوهای ایشان است (کتاب اعمال رسولان 23:8) علیهذا مسیح از تورات معین و مکشوف فرمود که اجدادسلف که دنیا را بدرود گفته اند هنوز باقی و زنده میباشند (خروج 3:6)، ایمان و عقیدۀ قدیم عبرانیان در بقای روح بعد از موت از کلمات بسیار که خدای تعالی فرموده است و در کتاب مقدس وارد گشته مثل. ’جمع شده باقوم خود’ و غیره واضح و مبرهن میگردد و اینگونه کلمات ابداً دخلی به دفن جسد ندارد که در آیات ذیل وارداست (پیدایش 25:8 و 9 و 35:29 و 49:29 و 33 سفر اعداد 20:24- 26 و 27:12 و 13 تثنیه 32:50 و 34:5 و 6) و مضامین آیات ذیل دلیل بر این است که نویسندگان کتاب مقدس را عقیده بر این بوده است که موت و فنای بدن انتهای عمر روح نمیباشد (مزامیر 17:15 و 73:24- 26دا 12:2)، و توضیح این موقوف به وجود مبارک کلمهاﷲ بود که قیامت اموات و قیام خود او از اموات وجود حیات بی فساد را واضح میگرداند (رسالۀ دوم تیموتاوس 1:10) بقا و لایزالی روح در مثل مرد غنی و العازار به واضحی تمام بیان گشته (لوقا 16:19- 31)، و اخبار از عذاب و عقاب ابدی شریران و برکت صالحین و عادلان در (انجیل متی 25:46 و یوحنا 5:28 و 29) بخوبی مکشوف گردیده است. و حواریان نیز از روح القدس ملهم گشته بقا و لایموتی روح و قیام بدن را در (اعمال رسولان 7:55- 60و 10- 42 و اول قرنتیان 15: و دوم قرنتیان 5:1- 8و فلیمون 1:21- 23 و اول تسالونیکیان 4:13- 18) بیان فرمودند. و برکت لایموتی و لایزالی نجات یافتگان یکی از عطایای خداست بتوسط مسیح که بواسطۀ متحد گشتن با او بتوسط ایمان تصاحب توانند کرد. (یوحنا 10:27 و28 و 11:25 رسالۀ رومیان 6:23 اول یوحنا 5:11- 13)، (قاموس کتاب مقدس)، قوت لایموت. بخور و نمیر. اقل مقدار قوت که آدمی از گرسنگی نمیرد
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ رُوْ وَ)
در تداول لوطیان، دشنام گونه یا حاکی از کراهتی است. (یادداشت مؤلف) ، لایق و مناسب. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) :
لب و دندان ترا سجده برم چون پروین
کز جهان ای مه تابان تو بدندان منی.
اثیر اخسیکتی (از انجمن آرا).
هستند شاهدان شکرلب بعهد تو
لیکن از آن میانه بدندان من تویی.
اثیر اخسیکتی (ازانجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لامیون
تصویر لامیون
گزنه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایفوت
تصویر لایفوت
فوت نمیشود، آنکه فوت نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامعات
تصویر لامعات
سگ ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خار داری است از تیره مرکبان که شبیه کنگراست. توضیح در بعضی کتب تافروت را مرادف با کنگر و انواع آن دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروت
تصویر امروت
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا مروت
تصویر لا مروت
نا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامروت
تصویر بامروت
جوانمرد، مردمانی پاک جامه، جنگی، میهماندار
فرهنگ لغت هوشیار
نمی میرد، بی مرگ بی موت، صفتی است از صفات خدای تعالی: ای بحق بخت تو حی لاینام بادی اندر حفظ حی لایموت. (انوری) بی مرگ، آنکه نمیرد، زنده همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایموت
تصویر لایموت
((یَ))
بی مرگ، بی موت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامروا
تصویر کامروا
((رَ))
برخوردار، متمتع
فرهنگ فارسی معین
جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف
متضاد: بی مروت، ناجوانمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد