جدول جو
جدول جو

معنی لاقان - جستجوی لغت در جدول جو

لاقان
نام دهی جزو دهستان حومه بخش شفت، شهرستان فومن واقع در دوازده هزارگزی خاوری فومن، دارای 305 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاوان
تصویر لاوان
(پسرانه)
لابان، عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لابان
تصویر لابان
(پسرانه)
عبری از عربی، لین، سفید، نام پدر همسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
(پسرانه)
خان بزرگ، امپراطور، لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاوان
تصویر لاوان
مامور تقسیم آب قنات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامان
تصویر لامان
فریب، دروغ، لاف و گزاف، ریشخند، چست و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه، شاهنشاه، در دورۀ قاجار، لقب بعضی از درباریان و نزدیکان شاه، مقرب الخاقان
فرهنگ فارسی عمید
لاف و گزاف، (برهان)، فریب و دروغ، (غیاث، نقل از شرح خاقانی)، انبوهی، بیوفائی، مغاک، (غیاث)، امر است به معنی بجنبان، (غیاث)، و این گفتۀ غیاث براساسی نیست
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 6 هزارگزی جنوب شوشتردارای صد تن سکنه، مذهب اهالی شیعه و زبان فارسی و عربی و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساکنین آن از طایفۀ عرب هستند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت واقع در شش هزارگزی جنوب رشت، دارای 790 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، و چای لاکان بخوبی مشهور است
لغت نامه دهخدا
در حال لاییدن، رجوع به لاییدن شود
لغت نامه دهخدا
لافنده، در حال لافیدن
لغت نامه دهخدا
نام دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان واقع در 12 هزارگزی شمال گلپایگان، کنار راه مال رو کیدر به دره باغ، دارای 114 تن سکنه شیعه، فارسی و لری زبان، محصول غلات و لبنیات و تریاک و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام دهی جزء دهستان رودبار قصران، بخش افجه شهرستان تهران در 28 هزارگزی شمال باختری گلندوک و هشت هزارگزی خاوری راه شمشک به تهران، دارای 911 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، (تلفظ محلی لالون است، رجوع به لالون شود)
لغت نامه دهخدا
سفلی، دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 18هزارگزی شمال اردبیل و 8هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 112 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ قُ)
شهری است. (منتهی الارب). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت. سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید:
یذری اللقان غیاراً فی مناخرها
و فی حناجرها من آلس جرع.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قا)
لقنده. در حال لقیدن. لغان
لغت نامه دهخدا
به زبان زند و پازند نان را گویند و به عربی خبز خوانند، (برهان)، مصحف لحمان، هزوارش نان و نیز به معنی غذا، (دهارله)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 62هزارگزی شمال الیگودرز و 14هزارگزی خاور شوسۀ شاه زند به ازنا واقع است، موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است، 1315 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و قنات و چشمه است، محصولات آنجا غلات و تریاک و لبنیات و چغندر و باغات انگور و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
از دیه های انار است، (تاریخ قم ص 137)، و در صفحۀ 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است
از طسوج رودبار است، (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم).
چو بشنید فرزند خاقان که شاه
ز جیحون گذر کردخود با سپاه.
فردوسی.
ز لشکر بسی زینهاری شدند
بنزدیک خاقان بیاری شدند.
فردوسی.
بهنگام شاهان با آفرین
پدر مادرش بود خاقان چین.
فردوسی.
کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر
هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی.
مخلدی.
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه.
منوچهری.
لیکن چو کرد قصد جفاپیشش
خاقان خطر ندارد و نه قیصر.
ناصرخسرو.
... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75).
نسبت خاقان بمن کنند گه فخر
ور نگرد دانش آزمای صفاهان.
خاقانی.
سرخاقان اعظم از تفاخر
بدین نسبت یکی گردن بیفزود.
خاقانی.
این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98).
دخت خاقان بنام یغما ناز
ف تنه لعبتان چین و طراز.
نظامی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
بسکه از مکسب شه و خاقان شده.
مولوی.
، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی)
ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196)
ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود یاد گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). فراگرفتن و حفظ کردن سخنی بشتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لامان
تصویر لامان
فریب، دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاجان
تصویر لاجان
دارنده تن لاغر لاغر نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقان
تصویر قاقان
خاقان بنگرید به خاقان ترکی خاقان نبگرید به خاقان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شاهنشاه عنوانی است که بیاد شاهان چین و ترکان داده اند، جمع خواقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاقان
تصویر ایلاقان
ترکی جایباش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان، جمع خواقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
آفرینشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی اخلاقانه
تصویر بی اخلاقانه
Amorally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
Creatively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کوهی در، کیلومتری جنوبی گرگان و به ارتفاع،، ۰۱ متر، از
فرهنگ گویش مازندرانی
بی قانونی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی اخلاقانه
تصویر بی اخلاقانه
аморально
دیکشنری فارسی به روسی