لاف و گزاف، (برهان)، فریب و دروغ، (غیاث، نقل از شرح خاقانی)، انبوهی، بیوفائی، مغاک، (غیاث)، امر است به معنی بجنبان، (غیاث)، و این گفتۀ غیاث براساسی نیست
لاف و گزاف، (برهان)، فریب و دروغ، (غیاث، نقل از شرح خاقانی)، انبوهی، بیوفائی، مغاک، (غیاث)، امر است به معنی بجنبان، (غیاث)، و این گفتۀ غیاث براساسی نیست
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 6 هزارگزی جنوب شوشتردارای صد تن سکنه، مذهب اهالی شیعه و زبان فارسی و عربی و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساکنین آن از طایفۀ عرب هستند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 6 هزارگزی جنوب شوشتردارای صد تن سکنه، مذهب اهالی شیعه و زبان فارسی و عربی و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و ساکنین آن از طایفۀ عرب هستند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان واقع در 12 هزارگزی شمال گلپایگان، کنار راه مال رو کیدر به دره باغ، دارای 114 تن سکنه شیعه، فارسی و لری زبان، محصول غلات و لبنیات و تریاک و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) نام دهی جزء دهستان رودبار قصران، بخش افجه شهرستان تهران در 28 هزارگزی شمال باختری گلندوک و هشت هزارگزی خاوری راه شمشک به تهران، دارای 911 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، (تلفظ محلی لالون است، رجوع به لالون شود)
نام دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان واقع در 12 هزارگزی شمال گلپایگان، کنار راه مال رو کیدر به دره باغ، دارای 114 تن سکنه شیعه، فارسی و لری زبان، محصول غلات و لبنیات و تریاک و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) نام دهی جزء دهستان رودبار قصران، بخش افجه شهرستان تهران در 28 هزارگزی شمال باختری گلندوک و هشت هزارگزی خاوری راه شمشک به تهران، دارای 911 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، (تلفظ محلی لالون است، رجوع به لالون شود)
سفلی، دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 18هزارگزی شمال اردبیل و 8هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 112 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
سفلی، دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 18هزارگزی شمال اردبیل و 8هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 112 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهری است. (منتهی الارب). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت. سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید: یذری اللقان غیاراً فی مناخرها و فی حناجرها من آلس جرع. (از معجم البلدان)
شهری است. (منتهی الارب). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت. سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید: یُذری اللقان غیاراً فی مناخرها و فی حناجرها من آلس ِ جرع. (از معجم البلدان)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 62هزارگزی شمال الیگودرز و 14هزارگزی خاور شوسۀ شاه زند به ازنا واقع است، موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است، 1315 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و قنات و چشمه است، محصولات آنجا غلات و تریاک و لبنیات و چغندر و باغات انگور و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 62هزارگزی شمال الیگودرز و 14هزارگزی خاور شوسۀ شاه زند به ازنا واقع است، موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است، 1315 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و قنات و چشمه است، محصولات آنجا غلات و تریاک و لبنیات و چغندر و باغات انگور و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
از دیه های انار است، (تاریخ قم ص 137)، و در صفحۀ 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است از طسوج رودبار است، (تاریخ قم ص 114)
از دیه های انار است، (تاریخ قم ص 137)، و در صفحۀ 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است از طسوج رودبار است، (تاریخ قم ص 114)
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم). چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه. فردوسی. ز لشکر بسی زینهاری شدند بنزدیک خاقان بیاری شدند. فردوسی. بهنگام شاهان با آفرین پدر مادرش بود خاقان چین. فردوسی. کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی. مخلدی. قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری. چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه. منوچهری. لیکن چو کرد قصد جفاپیشش خاقان خطر ندارد و نه قیصر. ناصرخسرو. ... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75). نسبت خاقان بمن کنند گه فخر ور نگرد دانش آزمای صفاهان. خاقانی. سرخاقان اعظم از تفاخر بدین نسبت یکی گردن بیفزود. خاقانی. این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). دخت خاقان بنام یغما ناز ف تنه لعبتان چین و طراز. نظامی. ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط پیشگه دور. نظامی. بسکه از مکسب شه و خاقان شده. مولوی. ، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم). چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه. فردوسی. ز لشکر بسی زینهاری شدند بنزدیک خاقان بیاری شدند. فردوسی. بهنگام شاهان با آفرین پدر مادرش بود خاقان چین. فردوسی. کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی. مخلدی. قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری. چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه. منوچهری. لیکن چو کرد قصد جفاپیشش خاقان خطر ندارد و نه قیصر. ناصرخسرو. ... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75). نسبت خاقان بمن کنند گه فخر ور نگرد دانش آزمای صفاهان. خاقانی. سرخاقان اعظم از تفاخر بدین نسبت یکی گردن بیفزود. خاقانی. این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). دخت خاقان بنام یغما ناز ف تنه لعبتان چین و طراز. نظامی. ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط پیشگه دور. نظامی. بسکه از مکسب شه و خاقان شده. مولوی. ، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی) ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196) ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی) ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196) ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)