لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد، مولوی، از سر و رو تابد ای لافی غمت، مولوی، لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل متصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)
لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صَلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد، مولوی، از سر و رو تابد ای لافی غمت، مولوی، لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل مُتصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)
نعت فاعلی از لفت به معنی روی گردانیدن از کسی و او را از رأی و ارادۀ وی برگردانیدن. (از منتهی الارب) : ثقاه من الاخوان یصفون ودّه و لیس لما یقضی به اﷲ لافت. ابواحمد یحیی بن علی منجم
نعت فاعلی از لفت به معنی روی گردانیدن از کسی و او را از رأی و ارادۀ وی برگردانیدن. (از منتهی الارب) : ثقاه من الاخوان یصفون ودّه و لیس لما یقضی به اﷲ لافت. ابواحمد یحیی بن علی منجم
جزیره ای است به بحر عمان، میان این دریا و هجر و آن جزیره بنی کاوان باشد که عثمان بن ابی العاصی الثقفی به روزگار عمر بن الخطاب بگشود و ازآنجا به فارس رفت و شهرهای آن فتح کرد. عثمان را بدین جزیره مسجدی است معروف. لافت از آبادترین جزایر بحر و بدان جا قری و چشمه ها و عمارات بوده است. اما بدین روزگار (عهد یاقوت) که من سفر دریا کردم و بارها به کشتی درآمدم از آن چیزی نشنیدم. (معجم البلدان)
جزیره ای است به بحر عمان، میان این دریا و هجر و آن جزیره بنی کاوان باشد که عثمان بن ابی العاصی الثقفی به روزگار عمر بن الخطاب بگشود و ازآنجا به فارس رفت و شهرهای آن فتح کرد. عثمان را بدین جزیره مسجدی است معروف. لافت از آبادترین جزایر بحر و بدان جا قری و چشمه ها و عمارات بوده است. اما بدین روزگار (عهد یاقوت) که من سفر دریا کردم و بارها به کشتی درآمدم از آن چیزی نشنیدم. (معجم البلدان)
نوعی از بافتۀ ابریشم خوش قماش نازک لطیف و سرخ. (برهان). نوعی از بافتۀ ابریشمی باشد که سرخ رنگ و بغایت نازک و لطیف بودو آن را لاه نیز گویند. (جهانگیری). لاه: گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس. بدر جاجرمی. ، به زبان علمی اهل هندبه معنی روی باشد که به عربی وجه خوانند. (برهان). مصحح برهان (چ کلکته سال 1274) افزوده که لالس به معنی روی در هیچ لغت سنسکریت یافت نشد، دوستی و محبت. (برهان)
نوعی از بافتۀ ابریشم خوش قماش نازک لطیف و سرخ. (برهان). نوعی از بافتۀ ابریشمی باشد که سرخ رنگ و بغایت نازک و لطیف بودو آن را لاه نیز گویند. (جهانگیری). لاه: گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس. بدر جاجرمی. ، به زبان علمی اهل هندبه معنی روی باشد که به عربی وجه خوانند. (برهان). مصحح برهان (چ کلکته سال 1274) افزوده که لالس به معنی روی در هیچ لغت سنسکریت یافت نشد، دوستی و محبت. (برهان)
نام شهری در جنوب پرتقال (فار). دارای نه هزار تن سکنه و آن بندری است کنار اقیانوس اطلس سان ژوان دلس لاگس. شهری از مکزیک (ژالیسکو) کرسی بخش و ایالت. دارای 18650 تن سکنه لاگس دمرنو. شهری به مکزیک (ژالیسکو). کرسی بخش و ایالت. دارای 42320 تن سکنه است نام شهری. کرسی ناحیت لاگس. کلنی انگلستان، دارای 36000 تن سکنه
نام شهری در جنوب پرتقال (فارُ). دارای نه هزار تن سکنه و آن بندری است کنار اقیانوس اطلس سان ژوان دُلس لاگس. شهری از مکزیک (ژالیسکو) کرسی بخش و ایالت. دارای 18650 تن سکنه لاگس دُمرنو. شهری به مکزیک (ژالیسکو). کرسی بخش و ایالت. دارای 42320 تن سکنه است نام شهری. کرسی ناحیت لاگس. کلنی انگلستان، دارای 36000 تن سکنه
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست. ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیۀ سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است. (معجم البلدان)
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست. ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیۀ سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است. (معجم البلدان)
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است. (ابن الندیم). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه:... کتاب لاخس فی الشجاعه
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است. (ابن الندیم). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه:... کتاب لاخس فی الشجاعه
ساینده. بسایندۀ بدست، امراءه لاتمنع ید لامس، یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود، رجل لا یمنع ید لامس، یعنی شوکت و غلبه ندارد. (منتهی الارب)
ساینده. بسایندۀ بدست، امراءه لاتمنع ید لامس، یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود، رجل لا یمنع ید لامس، یعنی شوکت و غلبه ندارد. (منتهی الارب)
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لاریس، مانِس، پناتِس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتِس یا مانِس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)