جدول جو
جدول جو

معنی لافس - جستجوی لغت در جدول جو

لافس
(فُ)
آنتوان دو. شاعر تراژیک مؤلف ’مانیلو’. مولد پاریس (1653-1708 میلادی)
شارل دو. مصور تاریخ فرانسه. مولد پاریس (1636-1716 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لالس
تصویر لالس
نوعی پارچۀ ابریشمی لطیف و سرخ رنگ، برای مثال گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا / گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس (بدر جاجرمی- مجمع الفرس - لالس)
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
عیب کننده، گر. (منتهی الارب). جرب
لغت نامه دهخدا
نام دیوی است که در نماز وسوسه کند و به این معنی بجای حرف ثالث قاف هم به نظر آمده است، (برهان) (آنندراج)، رجوع به لاقیس شود
لغت نامه دهخدا
لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار:
آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آبروی مرد لافی را ببرد،
مولوی،
از سر و رو تابد ای لافی غمت،
مولوی،
لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل متصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پیرراپ نوی ّ. تراژدی نویس فرانسوی. مولد لالند (پریگور) (1773-1846 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از لفظ به معنی انداختن و از دهن بیرون افکندن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
اگوست نمپار دوکمن دوک دو، مورخ فرانسوی. مولد دی یپ به سال 1878م. عضو آکادمی فرانسه
هانری نمپاردوکمن دوک دو. کاپیتن فرانسوی. مولد لافرس. (1678-1582)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از لفح به معانی به شمشیرزدن و سوختن آتش و گرما و سموم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِل ل)
نام کرسی بخش از ولایت برژ راک در ایالت دردنی نزدیک دردنی. دارای 1068 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از لفت به معنی روی گردانیدن از کسی و او را از رأی و ارادۀ وی برگردانیدن. (از منتهی الارب) :
ثقاه من الاخوان یصفون ودّه
و لیس لما یقضی به اﷲ لافت.
ابواحمد یحیی بن علی منجم
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جزیره ای است به بحر عمان، میان این دریا و هجر و آن جزیره بنی کاوان باشد که عثمان بن ابی العاصی الثقفی به روزگار عمر بن الخطاب بگشود و ازآنجا به فارس رفت و شهرهای آن فتح کرد. عثمان را بدین جزیره مسجدی است معروف. لافت از آبادترین جزایر بحر و بدان جا قری و چشمه ها و عمارات بوده است. اما بدین روزگار (عهد یاقوت) که من سفر دریا کردم و بارها به کشتی درآمدم از آن چیزی نشنیدم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نوعی از بافتۀ ابریشم خوش قماش نازک لطیف و سرخ. (برهان). نوعی از بافتۀ ابریشمی باشد که سرخ رنگ و بغایت نازک و لطیف بودو آن را لاه نیز گویند. (جهانگیری). لاه:
گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا
گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس.
بدر جاجرمی.
، به زبان علمی اهل هندبه معنی روی باشد که به عربی وجه خوانند. (برهان). مصحح برهان (چ کلکته سال 1274) افزوده که لالس به معنی روی در هیچ لغت سنسکریت یافت نشد، دوستی و محبت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام شهری در جنوب پرتقال (فار). دارای نه هزار تن سکنه و آن بندری است کنار اقیانوس اطلس
سان ژوان دلس لاگس. شهری از مکزیک (ژالیسکو) کرسی بخش و ایالت. دارای 18650 تن سکنه
لاگس دمرنو. شهری به مکزیک (ژالیسکو). کرسی بخش و ایالت. دارای 42320 تن سکنه است
نام شهری. کرسی ناحیت لاگس. کلنی انگلستان، دارای 36000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پدر بطلیموس و بطلیموس از سرداران اسکندر است که پس از فوت وی هنگام تقسیم ایالات، مصر و آن قسمت از افریقا که تسخیر شده بود به وی رسید
لغت نامه دهخدا
(گَ)
پایتخت نیجریۀ انگلیس، بندری کنار خلیج بنن. دارای 1585000 تن سکنه. کرسی ولایتی قدیم که امروزه در قلمرو نیجریه درآمده است
لغت نامه دهخدا
(حِ)
لیسنده، خورنده. آکل
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از قرای غرب و ابوسلیمان الغربی اللامسی از اقران ابی الخیر الاقطع از آنجاست. ابوزید گوید آن قریتی است بر ساحل بحرالروم از ناحیۀ سرحدی طرسوس و بدانجا میان مسلمین و رومیان جنگی بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام کتابی از افلاطون. (عیون الانباء). لاخس یا شجاعت نام یکی از قولهای افلاطون است. (ابن الندیم). قفطی در تاریخ الحکماء (ص 17 و 18) گوید: و قد ذکر ثاؤن ما صنفه افلاطون من الکتب و رتبه:... کتاب لاخس فی الشجاعه
لغت نامه دهخدا
(فُ)
شهر قدیم جزیره قبرس و این شهر بواسطۀ معبد ونوس که بدانجاست شهرت یافته است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ساینده. بسایندۀ بدست، امراءه لاتمنع ید لامس، یعنی فجور و زنا میکند و بلین جانب تهمت کرده میشود، رجل لا یمنع ید لامس، یعنی شوکت و غلبه ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ)
اتباع است حیفس را یعنی دلاور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام منجمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لائس
تصویر لائس
شیرینی خواه، چسنده
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بافته ابریشمی خوش قماش نازک و لطیف وسرخ رنگ لاه: گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس. (بدر جاجرمی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامس
تصویر لامس
برماسنده بپساونده لمس کننده بپساونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابس
تصویر لابس
پوسید جامه پوش پوشنده (جامه) جامه پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ زن، سوزان آتش سوزان، زهر سوزنده بشمشیر زننده، سوزنده جمع لوافح
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خودستایی کند: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد. (مثنوی نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحس
تصویر لاحس
خورنده، لیسنده لیسنده، خورنده آکل جمع لواحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافس
تصویر نافس
بد چشم، تیر پنجم از تیرهای منگیا، تنسخ (نفیس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لافح
تصویر لافح
((فِ))
به شمشیر زننده، سوزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامس
تصویر لامس
((مِ))
لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لابس
تصویر لابس
((بِ))
پوشنده (جامه)، جامه پوشیده
فرهنگ فارسی معین