- لاغ
- بازی، شوخی، مسخرگی،
برای مثال وگر مرد لهو است و بازی و لاغ / قوی تر شود دیوش اندر دماغ ، مکر، فریب(سعدی۱ - ۱۱۲)
معنی لاغ - جستجوی لغت در جدول جو
- لاغ
- مسخرگی و شوخی
- لاغ
- شوخی، مسخرگی
- لاغ
- شاخه ای از گیاه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نزار
ضعیف
انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
باریک اندام مقابل فربه چاق: بود کوبجاه از تو کمتر شود هم از رشک مهر تو لاغر شود. (شا. لغ) نزار، باریک اندام
سست درمانده
Lean, Emaciated, Gangly, Gaunt, Scrawny, Skinny, Slender
emagrecido, magro, esbelto
abgemagert, hager, schlank, mager, dünn
wychudzony, chudy, szczupły
иссохший , худой , тощий , стройный
виснажений , худий , стрункий
mager, slank
demacrado, flacucho, delgado, escuálido, esbelto
émacié, malingre, maigre, décharné, mince, svelte
emaciato, magro, snodato
कमजोर , दुबला , दुबला , बहुत पतला , पतला
kurus, ramping
여윈 , 말라서 긴 , 마른 , 날씬한 , 날씬한
רזה , רזה , רזה , רָזֶה
骨瘦如柴的 , 瘦弱的 , 瘦的 , 苗条的
痩せた , ひょろひょろした , 細い , やせた
zayıf, ince
mnyonge, mwembamba
ผอม , ผอม , ผอมแห้ง , ผอม
অত্যন্ত ক্ষীণ , রোগা , চিকন , রোগা , শুকনো , সরু
لاغر , دبلا , بہت کمزور , پتلا
هزيلٌ , هشٌّ , نحيفٌ , هزيلٌ
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر
رساندن خبر یا پیام به کسی، پیام رسانی، بلوغ