جدول جو
جدول جو

معنی لاغ - جستجوی لغت در جدول جو

لاغ
بازی، شوخی، مسخرگی، برای مثال وگر مرد لهو است و بازی و لاغ / قوی تر شود دیوش اندر دماغ (سعدی۱ - ۱۱۲)، مکر، فریب
تصویری از لاغ
تصویر لاغ
فرهنگ فارسی عمید
لاغ
تا، تای، شاخ، شاخه، طاقه: طاقۀ ریحان، لاغی اسپرغم، یک لاغ سبزی، یک طاقه بقل، یک برگ از سبزی، یک لاغ تره یا یک لاغ سبزی یا لاغی اسپرغم، هریک ازبنه های سبزی در یکدسته، رمش، یکدسته اسپرغم، هریک از گیسوان بافته، دسته ای خرد از گیسوی و موی، یکدستۀ طویل از گیسوان، هر تای بافته از گیسوان، هر شاخی از گیسوان بافته، لاخ (در لهجۀ خراسان)، هریک رشته از بافته های گیسوان، شقه، خصله، ذؤابه، ضفر، ضفیر، ضفیره، عقیصه، یک دسته از سه دسته موی گیسو است که از مجموع یک گیسو بافند و گاهی یک گیسوی بافته معنی دهد، لاغ گیس، شقه گیسو: لاغ گیس یا لاغ ریش فلان با این بچه که بزرگ کرده یعنی، به گیس یا به ریش فلان، یا سزاوار گیس یا ریش فلان و در این صورت شاید مخفف لایق عرب باشد، یک شاخ از هر چیز که باشد (از آن است دولاغ یعنی دو شاخ و دو لنگه به معنی چاقچور)، هر شاخه از تازیانه، تصنع:
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ،
مولوی،
، هزل، ظرافت، خوش طبعی، (برهان)، مفاکهه، خوش منشی، طیبت، خوش صحبتی، سخنان هزل آمیز، استهزا، تمسخر و طعنه، مسخرگی، (از حاشیۀ مثنوی)، ریشخند، فسون و مزاح، مزه، (منتهی الارب)، فسوس، خوش دأبی، شوخی:
ز هزل و لاغ تو آزار خیزد
مزاح سرد آب رو بریزد،
ناصرخسرو،
از خشم ساده گوشه پالیزبان شبی
صمصام را ... و دگر روز لاغ کرد،
سوزنی،
چون گفت بسی فسانه و لاغ
شد زاغ و نهاد بر دلش داغ،
نظامی،
ذکر و فکری فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ لاغ،
مولوی،
مست گشت و شاد و خندان همچو باغ
در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ،
مولوی،
لاغ با خوبان کند در هر رهی
نیز کوران را بشوراند گهی،
مولوی،
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برونشو کرد و در لاغش کشید،
مولوی (مثنوی ج 2 ص 380)،
اطلس چه دعوی چه رهن چه
ترک سر مستی است در لاغ ای اچه،
مولوی،
دائماً دستان و لاغ افراشتی
شاهرا بس شاد و خندان داشتی،
مولوی،
گوشور یکبارخندد گر دوبار
چونک لاغ املی کند یاری بیار،
مولوی (مثنوی ج 5 ص 82)،
گه خیال آسیا و باغ و راغ
گه خیال میغ و ماغ و لیغ و لاغ،
مولوی،
پادشاهش گفت بهر لاغ باز
که چه خوردی و چه داری چاشت ساز،
مولوی،
از دم غم می بمیرد این چراغ
وز دم شادی بمیرد اینت لاغ،
مولوی،
هین چه میجوئی تو هر سو با چراغ
در میان روز روشن چیست لاغ،
مولوی،
هست قوت ما دروغ و لهو و لاغ
شورش معده است ما را زین بلاغ،
مولوی،
و گر مرد لهو است و بازی و لاغ
قویتر شود دیوش اندردماغ،
سعدی،
فکر ما معلوم میفرما اگر
گه گه ابرامی رود تا حد لاغ،
نزاری قهستانی (از آنندراج)،
هزل، لاغ کردن، (دستوراللغه)، تمازح، با هم لاغ کردن، ممازهه، با هم لاغ کردن، مزه، لاغ کردن، ممالغه، لاغ کردن بسخن زشت، ممازحه، لاغ کردن با کسی، تفلیح، فسوس و لاغ کردن، فکاهه، خوش منشی و لاغ کردن، مفاکهه، با کسی لاغ و خوش منشی کردن، تفاکه، همدیگر لاغ کردن، (منتهی الارب)،
- به لاغ، به هرزه، بیهوده:
انصتوا یعنی که آبت را به لاغ
هین تلف کم کن که لب خشک است باغ،
مولوی،
، فریب، بازی، بازی کردن، (برهان) :
امروز روز شادی و امسال سال لاغ
نیکوست حال ما که نکوباد حال باغ،
مولوی،
، بازیچه، (از حاشیۀ مثنوی) :
میگریزند ازاصول باغها
بر خیالی میکنند این لاغها،
مولوی،
، بددل، بددلی، دل بد کردن، (برهان)
لغت نامه دهخدا
لاغ
مسخرگی و شوخی
تصویری از لاغ
تصویر لاغ
فرهنگ لغت هوشیار
لاغ
شوخی، مسخرگی
تصویری از لاغ
تصویر لاغ
فرهنگ فارسی معین
لاغ
شاخه ای از گیاه
تصویری از لاغ
تصویر لاغ
فرهنگ فارسی معین
لاغ
شوخی، ظرافت، مطایبه، هرز، هزل، سرور، شادی، نشاط، تزویر، حیله، فریب، فسوس، مکر، بافه، دسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاغر
تصویر لاغر
انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
فرهنگ فارسی عمید
باریک اندام مقابل فربه چاق: بود کوبجاه از تو کمتر شود هم از رشک مهر تو لاغر شود. (شا. لغ) نزار، باریک اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغب
تصویر لاغب
سست درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
((غَ))
باریک، باریک اندام، نزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
نزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
نحيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
Lean, Emaciated, Gangly, Gaunt, Scrawny, Skinny, Slender
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
émacié, malingre, maigre, décharné, mince, svelte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
emagrecido, magro, esbelto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
骨瘦如柴的 , 瘦弱的 , 瘦的 , 苗条的
دیکشنری فارسی به چینی
لاغر، نازک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
لاغر , دبلا , بہت کمزور , پتلا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
অত্যন্ত ক্ষীণ , রোগা , চিকন , রোগা , শুকনো , সরু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
ผอม , ผอม , ผอมแห้ง , ผอม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
mnyonge, mwembamba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
zayıf, ince
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
痩せた , ひょろひょろした , 細い , やせた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
여윈 , 말라서 긴 , 마른 , 날씬한 , 날씬한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
רזה , רזה , רזה , רָזֶה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
abgemagert, hager, schlank, mager, dünn
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
kurus, ramping
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
कमजोर , दुबला , दुबला , बहुत पतला , पतला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
emaciato, magro, snodato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
demacrado, flacucho, delgado, escuálido, esbelto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
mager, slank
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
иссохший , худой , тощий , стройный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
wychudzony, chudy, szczupły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لاغر
تصویر لاغر
виснажений , худий , стрункий
دیکشنری فارسی به اوکراینی