نعت فاعلی از لطع بمعانی به چوب دستی زدن و لیسیدن و پیش پای بر سپس کسی زدن و محو کردن نام کسی را و ثابت کردن آن و بر چشم طپانچه زدن و بر هدف رسانیدن تیر و همه آب چاه خشک شدن. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از لطع بمعانی به چوب دستی زدن و لیسیدن و پیش پای بر سپس کسی زدن و محو کردن نام کسی را و ثابت کردن آن و بر چشم طپانچه زدن و بر هدف رسانیدن تیر و همه آب چاه خشک شدن. (از منتهی الارب)
مرد شکسته دوال نعل پاره گردیده. (منتهی الارب). الرجل المنقطع الشسع. (اقرب الموارد) ، نعت از شسوع. دور. (مهذب الاسماء). منزل شاسع، منزل دور و بعید. (منتهی الارب)
مرد شکسته دوال ِ نعل پاره گردیده. (منتهی الارب). الرجل المنقطع الشسع. (اقرب الموارد) ، نعت از شسوع. دور. (مهذب الاسماء). منزل شاسع، منزل دور و بعید. (منتهی الارب)
نعت فاعلی از لذع به معنی سوزاندن و برگردانیدن آتش، گونۀچیزی را. (از منتهی الارب). سوزان. سوزنده. (غیاث) ، دردی است که صاحب آن پندارد که آن عضو میسوزد. (شرح نصاب). و شیخ الرئیس در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: الوجع اللاذع هومن خلط له کیفیه حاده. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی سوزاننده است و به تازی لذّاع گویند. رجوع به وجع شود. آن است که اتصال عضو را متفرق سازد بقوه نفاذۀ خود. (از بحرالجواهر) ، هوالدواء الذی له کیفیه نفاذهجدالطیفه یحدث فی الاتصال تفرقاً کثیرالعدد متقارب الوضع صغیر المقدار فلا یحس کل واحد بانفراده و یحس ّ الجمله کالوضع الواحد مثل الضماد الخردل بالخل و الخل نفسه. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 119 سطر 21). هرچه به کیفیت حارۀ لطیفه نفوذ در اجزاء عضو کرده تفرق اتصال در منافذ کثیرۀ قریب بهم احداث کند و نفوذ هر جزء آن بانفراده محسوس نباشد مثل ضماد خردل با سرکه
نعت فاعلی از لَذع به معنی سوزاندن و برگردانیدن آتش، گونۀچیزی را. (از منتهی الارب). سوزان. سوزنده. (غیاث) ، دردی است که صاحب آن پندارد که آن عضو میسوزد. (شرح نصاب). و شیخ الرئیس در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: الوجع اللاذع هومن خلط له کیفیه حاده. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: المی سوزاننده است و به تازی لذّاع گویند. رجوع به وجع شود. آن است که اتصال عضو را متفرق سازد بقوه نفاذۀ خود. (از بحرالجواهر) ، هوالدواء الذی له کیفیه نفاذهجدالطیفه یحدث فی الاتصال تفرقاً کثیرالعدد متقارب الوضع صغیر المقدار فلا یحس کل واحد بانفراده و یحس ّ الجمله کالوضع الواحد مثل الضماد الخردل بالخل و الخل نفسه. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 119 سطر 21). هرچه به کیفیت حارۀ لطیفه نفوذ در اجزاء عضو کرده تفرق اتصال در منافذ کثیرۀ قریب بهم احداث کند و نفوذ هر جزء آن بانفراده محسوس نباشد مثل ضماد خردل با سرکه
تابنده. تابان. (دهار). درخشان. روشن. درفشان. رخشنده: لیک سرخی بر رخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است. مولوی. - مثل برق لامع، سخت بشتاب، عظیم درخشان
تابنده. تابان. (دهار). درخشان. روشن. درفشان. رخشنده: لیک سرخی بر رُخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است. مولوی. - مثل ِ برق لامع، سخت بشتاب، عظیم درخشان
موضعی است در حدود جنوب شرقی کنعان. نویسندگان مسیحی سلف گویند که لاشع نزدیک آب گرمهای سلیمان در اراضی موآب واقع بوده و همان است که یونانیان آن را کالیروی نامند. (قاموس کتاب مقدس)
موضعی است در حدود جنوب شرقی کنعان. نویسندگان مسیحی سلف گویند که لاشع نزدیک آب گرمهای سلیمان در اراضی موآب واقع بوده و همان است که یونانیان آن را کالیروی نامند. (قاموس کتاب مقدس)
نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) : در آخر مجلد تاسع سخن روزگار امیر مسعود رضی اﷲعنه بدان جایگاه رسانیدم که وی عزیمت درست کرد، رفتن بسوی هندوستان (را) و تا چهار روز بخواست رفت و مجلدبر آن ختم کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662 و چ فیاض ص 664)، نه گرداننده. (منتهی الارب)
نهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) : در آخر مجلد تاسع سخن روزگار امیر مسعود رضی اﷲعنه بدان جایگاه رسانیدم که وی عزیمت درست کرد، رفتن بسوی هندوستان (را) و تا چهار روز بخواست رفت و مجلدبر آن ختم کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662 و چ فیاض ص 664)، نُه گرداننده. (منتهی الارب)
دهی از دهستان بالا لاریجان شهرستان آمل. واقع در 14 هزارگزی رینه. کوهستانی سردسیر. دارای 1350 تن سکنۀ شیعه مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه محلی. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروست و دو زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان بالا لاریجان شهرستان آمل. واقع در 14 هزارگزی رینه. کوهستانی سردسیر. دارای 1350 تن سکنۀ شیعه مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه محلی. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروست و دو زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
که لاس زدن خوی دارد، آنکه لاس زند، آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند، (در تداول عوام)، چشم چران، نظرباز، آنکه ملاعبه کند با خوبرویان، آنکه ملامسه کند با آنان، دست باز
که لاس زدن خوی دارد، آنکه لاس زند، آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند، (در تداول عوام)، چشم چران، نظرباز، آنکه ملاعبه کند با خوبرویان، آنکه ملامسه کند با آنان، دست باز