- لازب (زِ)
ثابت و برجای. (منتهی الارب) ، چفسیده. چسبیده. دوسیده. یقال: صارالشی ٔ یاصار الأمر ضربه لازب و هو افصح من لازم. (منتهی الارب). لازم. (دهار). دوسنده. چفسنده. چسبنده. لاصق. لاتب.
- ضربت لازب، ضربی را گویند که پس از به شدن نشان آن بماند. (غیاث).
- طین ٌ لازب، گل چسبنده. گل خازه. (مهذب الاسماء).
- عام ٌ لازب، سال قحط. خشکسال.
، شدید
- ضربت لازب، ضربی را گویند که پس از به شدن نشان آن بماند. (غیاث).
- طین ٌ لازب، گل چسبنده. گل خازه. (مهذب الاسماء).
- عام ٌ لازب، سال قحط. خشکسال.
، شدید
