جدول جو
جدول جو

معنی لاری - جستجوی لغت در جدول جو

لاری
در ایران به نوعی اتومبیل بارکش اطلاق می شد
لغت نامه دهخدا
لاری
مرغ لاری نوعی از مرغان خانگی، قسمی خروه و ماکیان درشت بومی ایران که گردنش فاقد پر است،
، نوعی از سک-ۀ نقرۀ فارس، (آنندراج، در جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
لاری
(ری ی)
منسوب به لار. لارزی. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
لاری
مصلح الدین محمد بن صلاح اللاری الانصاری، برخی نوشته اند، عبدالغفور اللاری الانصاری و بعض دیگر المولی محمد بن صلاح بن جلال بن کمال بن محمداللغوی السعدی العبادی الشافعی المشهور بملا مصطلح الدین اللاری، وی از مردم لار (فارس) و مشاهیر علما و از شاگردان جلال الدین دوانی است، از میرکمال الدین حسینی و میرغیاث و دیگر مشاهیر عصر کسب علوم نقلی و عقلی کرد و سپس به هندوستان رفت و از همایون شاه نواخت یافت، پس از مرگ این سلطان ترک آن دیار گفت و به زیارت مکه شد، سپس به بلاد روم و به استانبول رفت و آنجا با ابوالسعود افندی و دیگر علما در علوم نقلی و عقلی مباحثاتی داشت، و پس از مدتی اقامت به دیاربکر شتافت و بدانجا به سال 979 هجری قمری درگذشت، او را تصنیفی است در علم هیأت بنام ’التذکره’ و در منطق کتاب ’التهذیب’، و نیز بر شرح طوالع اصفهانی و هم بر شرح الهدایهالحکمیه قاضی میرحسن و بر شرح مولی جلال بر تهذیب و بر برخی مواضع شرح مواقف جرجانی و شمائل النبی به عربی و فارسی و بر تفسیر بیضاوی حاشیه دارد، نیز او را تاریخی است به فارسی از آغاز خلقت تا زمان خود و هم قصائد بسیار و اشعار مختلف و این دو بیت از آن جمله است:
الا انما الدنیا کاحلام نائم
فمن ذاک ایقاظ الانام نیام
و طوفان نوح قد نجا منه فرقه
ولکن طوفان المنیه عام،
نیز رجوع به مصلح الدین محمد شود، (قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2)
صلاح الدین محمد، متوفی در حدود سال 930 هجری قمری او راست تفسیر سورۀ قدر که برای اسکندر پاشا نوشته است
او راست: کتاب تاریخ مسمی به مرآهالادوار
لغت نامه دهخدا
لاری
(لارْ رِ)
دمی نیک بارن. نام جراح نظامی فرانسوی. مولد بودان (پیرنۀ علیا) (1766-1842 میلادی)
لغت نامه دهخدا
لاری
از جملۀ خطوط هند معمول در لاردیش، (تحقیق ماللهند بیرونی ص 82 س 15)
لغت نامه دهخدا
لاری
نوعی گیاه با گل های زرد که برای درمان به گاو می خورانند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باری
تصویر باری
بارکش
نازک، دقیق، برای مثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴)
برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
خالق، آفریدگار، آفریننده، برای مثال دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
نام شهری، گزنفون گوید کورش پس از جنگ با کرزوس و شکست دادن وی پس از عقد معاهده به دسته ای از سپاهیان سنگین اسلحۀ مصری که مردانه حرب و مقاومت کرده بودند شهرهائی در صفحات علیا داد که هنوز (زمان کزنفون) به شهرهای مصری معروفند و علاوه بر آن لاریس و سیل لن را که در نزدیکی سیمه و به مسافت کمی از دریاست بدانها بخشید و این محلها امروز هم در تصرف اعقاب مصریان است، (ایران باستان ج 1 ص 362)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
تیره ای از طایفۀ جاویدی ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
سالاری. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از انجیر سفید باشد و سر آن زرد میشود. (برهان) (آنندراج). نوعی از انجیر سفید که چون خشک شود سفیدی آن زیاده و براق گردد که گویا بر آن روغن مالیده اند، و بعضی آن را در ظرفی متصل به هم چیده بر آن دوشاب انگوری و یا عسل میریزند و میگذارند، تا دو سه سال فاسد نمی گردد. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قلار شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
منسوب به بلاّر. بلوری. (ناظم الاطباء). آنچه از بلور ساخته شده و بدان مرصع شده باشد، این لغت در کتب لغت مهم یافت نشده است. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلار و بلور و بلوری شود
لغت نامه دهخدا
تنگه لاریج در مازندران در ناحیۀ شمالی البرز واقع است، از حیث وجود معادن آهن و زغال سنگ بهترین نقطۀ ناحیۀ شمالی کوههای البرز است، در این محل بواسطۀ نبودن درخت رگه های آهن و زغال سنگ خوب نمایان و رگه های سنگ آهن دارای سی سانتیمتر عرض میباشد، در قسمتی که رودخانه آبشاری تشکیل میدهد در پنج نقطه رگه های سنگ آهن پیداست که هر یک چهل سانتیمتر عرض و یک متر و نیم طول دارد، در این ناحیه از قدیم استفاده از کلوخه های آهن انجام میگرفته و اکنون هم کم و بیش استخراج مینمایند، ترتیب استفاده از سنگهای آهنی به این شکل است که در کوره های کوچک تنگۀ لاریجان سنگ آهنی را که بواسطۀ جریان آب از کوه جدا شده است جمع و ذوب می کنند، (جغرافیای اقتصادی تألیف آقای کیهان ص 259 - 260)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه زاهدان به خاش میان میرجاوه و سیاه جنگل در 96 هزارگزی خاش
لغت نامه دهخدا
نام موضعی از مشک آباد ساری، (مازندران و استرآباد رابینو ص 6، 13، 48، 49، 121، 158 بخش انگلیسی)، دهی از دهستان گیلخوران بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در یازده هزارگزی شمال خاوری جویبار کنار رود خانه سیاهرود، دشت معتدل و مرطوب و مالاریائی، دارای 1300 تن سکنۀ شیعۀمازندرانی زبان، آب از رود خانه سیاه چاه، محصول برنج و غلات و پنبه و کنجد و صیفی، شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام محلی به خرسونس کاریه، (ایران باستان ج 2 ص 1112)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان امیری بخش لاریجان شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری رینه دارای 35 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
اگوست دو. فیزیک دان سویسی. مولد ژنو (1873-1801 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاریس
تصویر لاریس
لارقس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاری
تصویر زاری
ناله و فغان، نالیدن و عجز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاری
تصویر صاری
کشتیبان، دکل کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاری
تصویر شاری
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
بویه فروش، کشتیبان در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید: باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گله داری مرغداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری
تصویر جاری
روان، گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
اثر کننده و در رونده به همه اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاری
تصویر سلاری
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
بی شک (شک واژه ای پهلوی است) بیگمان بی تردید بی گمان، آنچه که در آن شک نشود، قرآن مجید: ای نگارنده صحیفه غیب نام تو صدر صفحه لاریب (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاری
تصویر قلاری
غلاری انجیرسپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاری
تصویر بلاری
بلوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری
تصویر جاری
روان
فرهنگ واژه فارسی سره
آلونکی که بر روی چهارپایه استوار است و در مزارع برای دیده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی