جدول جو
جدول جو

معنی لارزی - جستجوی لغت در جدول جو

لارزی(رِ زی ی)
منسوب به لارز، دهی به طبرستان. (سمعانی ورق 594)
منسوب به لار. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آبه لوئی، باستانشناس و عالم فقه اللغۀ ایتالیائی (1732 - 1810م،)
لغت نامه دهخدا
در ایران به نوعی اتومبیل بارکش اطلاق می شد
لغت نامه دهخدا
مرغ لاری نوعی از مرغان خانگی، قسمی خروه و ماکیان درشت بومی ایران که گردنش فاقد پر است،
، نوعی از سک-ۀ نقرۀ فارس، (آنندراج، در جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارز، از قرای طبرستان
لغت نامه دهخدا
(اَ رُزْ زی ی)
منسوبست به ارزّ به معنی برنج و نسبت است به برنج پز و رزی بحذف همزه هم آمده است. مشهور بدین نسبت محمد بن عبداﷲ الارزی است. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
اسفراینی. او راست: عجائب الدنیا. وفات وی به سال 279 ه. ق. بود. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(لارْ رِ)
دمی نیک بارن. نام جراح نظامی فرانسوی. مولد بودان (پیرنۀ علیا) (1766-1842 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب به لار. لارزی. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
(هَِ زی ی)
منسوب به لاهزبن قریظبن ابی رمثه، ختن سلمه بن کثیرالخزاعی. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
از جملۀ خطوط هند معمول در لاردیش، (تحقیق ماللهند بیرونی ص 82 س 15)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه زاهدان به خاش میان میرجاوه و سیاه جنگل در 96 هزارگزی خاش
لغت نامه دهخدا
(رَ)
درختی است عظیم به بزرگی گردکان، و برگ آن بسیار سبز و املس و مایل به تدویر و سیاه و ضخیم، و گل آن زرد طلائی، و غلاف آن به مقدار شبری و کوتاه تر و دانه های آن شبیه به باقلی و شیرین طعم. بهترین آن بستانی خشک آن است که مغز آن شیرین صادق الحلاوه است. و در تنکابن آن را کراث و در مازندران لارکی، و به عربی خرنوب (؟) خوانند (انجمن آرا، در جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
بحر لاروی دریای مجاور لار فارس
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به کارز. رجوع به کارز شود:
بدو گفت کای شاه بیدارزی
ز بازارگانان منم کارزی.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 9 ص 2736)
لغت نامه دهخدا
کارزین، بقول یاقوت در معجم البلدان در عنوان ’کارزین’ بتقدیم مهمله بر معجمه یکی از صور نسبت به همین کلمه یعنی به کارزین است، (شدالازار جنید شیرازی بتصحیح و تحشیۀ مرحومان علامه محمد قزوینی و عباس اقبال، حاشیۀ ص 448)، و رجوع به کارزین شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
غسان بن محمد عابد، مکنی به ابوجعفر. از اهل نیشابور است. وی از عبیدالله بن مسلم دمشقی و محمد بن رافع روایت کند و ابوالحسن بن هانی عدل از او روایت دارد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صفی آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار در 7هزارگزی خاور صفی آباد و سه هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ سلطان آباد به صفی آباد واقع و موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی، هوای آن معتدل است، 93 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصولات آن غلات و پنبه و زیره و بنشن و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام قریتی از اعمال آمل طبرستان و آن را قلعۀ لارز گویند و میان آن و آمل دو روزه راه است. ابوجعفر محمد بن علی اللارزی الطبری متوفی به سال 518 هجری قمری منسوب بدانجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مصلح الدین محمد بن صلاح اللاری الانصاری، برخی نوشته اند، عبدالغفور اللاری الانصاری و بعض دیگر المولی محمد بن صلاح بن جلال بن کمال بن محمداللغوی السعدی العبادی الشافعی المشهور بملا مصطلح الدین اللاری، وی از مردم لار (فارس) و مشاهیر علما و از شاگردان جلال الدین دوانی است، از میرکمال الدین حسینی و میرغیاث و دیگر مشاهیر عصر کسب علوم نقلی و عقلی کرد و سپس به هندوستان رفت و از همایون شاه نواخت یافت، پس از مرگ این سلطان ترک آن دیار گفت و به زیارت مکه شد، سپس به بلاد روم و به استانبول رفت و آنجا با ابوالسعود افندی و دیگر علما در علوم نقلی و عقلی مباحثاتی داشت، و پس از مدتی اقامت به دیاربکر شتافت و بدانجا به سال 979 هجری قمری درگذشت، او را تصنیفی است در علم هیأت بنام ’التذکره’ و در منطق کتاب ’التهذیب’، و نیز بر شرح طوالع اصفهانی و هم بر شرح الهدایهالحکمیه قاضی میرحسن و بر شرح مولی جلال بر تهذیب و بر برخی مواضع شرح مواقف جرجانی و شمائل النبی به عربی و فارسی و بر تفسیر بیضاوی حاشیه دارد، نیز او را تاریخی است به فارسی از آغاز خلقت تا زمان خود و هم قصائد بسیار و اشعار مختلف و این دو بیت از آن جمله است:
الا انما الدنیا کاحلام نائم
فمن ذاک ایقاظ الانام نیام
و طوفان نوح قد نجا منه فرقه
ولکن طوفان المنیه عام،
نیز رجوع به مصلح الدین محمد شود، (قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2)
صلاح الدین محمد، متوفی در حدود سال 930 هجری قمری او راست تفسیر سورۀ قدر که برای اسکندر پاشا نوشته است
او راست: کتاب تاریخ مسمی به مرآهالادوار
لغت نامه دهخدا
منسوب به ارز مربوط به ارز. یا معامت ارزی. معامله ها و خرید و فروشهایی که در کار اوراق و اسناد بها دار بانکی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارزه
تصویر لارزه
فلرز فلزنگ
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی سبزی خوردو
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاع و دره ای در بخش یانه سر، واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه با گل های زرد که برای درمان به گاو می خورانند
فرهنگ گویش مازندرانی
از زندگی و شخصیت میرزا اسماعیل حیرت، آگاهی چندانی در دست
فرهنگ گویش مازندرانی