دیوار، هر طبقه از دیوار گلی، چینۀ دیوار پی، بیخ، بنیاد، برای مثال به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری - ۱۴۵) خاک پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر، برای مثال باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران - ۴۳۹) مخفّف واژۀ لادن
دیوار، هر طبقه از دیوار گِلی، چینۀ دیوار پی، بیخ، بنیاد، برای مِثال به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری - ۱۴۵) خاک پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر، برای مِثال باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران - ۴۳۹) مخفّفِ واژۀ لادن
نام شهر لار بوده است در قدیم و این زمان دال براء تبدیل یافته، (برهان) : سپاهان به گودرز کشواد داد به گرگین میلاد هم لاد داد، فردوسی، و چون مشهور است که ملک لار گرگین میلاد و اولاد او داشتند دور نیست که لاد عبارت از ملک لار باشد، (آنندراج)
نام شهر لار بوده است در قدیم و این زمان دال براء تبدیل یافته، (برهان) : سپاهان به گودرز کشواد داد به گرگین میلاد هم لاد داد، فردوسی، و چون مشهور است که ملک لار گرگین میلاد و اولاد او داشتند دور نیست که لاد عبارت از ملک لار باشد، (آنندراج)
دیوار از گل برآورده، دیوار، چینه، چینۀ دیوار، (تفلیسی)، دیواری باشد که از گل بر هم نهاده بود و گویند به چینه برآورده است و به لاد کرده، (لغت نامۀ اسدی)، دیوار باشد چه سرلاد سر دیوار و بن لاد بن دیوار را گویند، (برهان)، لاد دیوار است و بن لاد و سرلاد به معنی بن و سر دیوار چنانکه گفته اند: سرلاد چنان نه که تابد بنلاد، دیواری از گل برهم نهاده بود یا از خشت پخته به عراق سبو گویند، (اوبهی)، هر چینه و رده را نیز گویند از دیوار گلی که بر بالای هم گذارند، (برهان)، هر رده از دیوار و گل پخته را گویند و آن را در شیراز نسپه نامند، (آنندراج)، مهره، هر رده از گل در چینه، یک توی از چینه، هر توی دیواری که بر یکدیگر همی نهند لادی باشد، (فرهنگ اسدی)، هر توی از دیوار هم لادی باشد، (صحاح الفرس)، هر طبقۀ از طبقات دیوار از گل برآورده، هر تو و طبقه که غالبا بیش از شبری است و از برهم نهادن آن توها و طبقه ها دیوار حاصل آید: فکندند بر لاد پرنیخ سنگ نکردند در کار موبد درنگ، رودکی (از لغت نامۀ اسدی، لکن ظاهراً این بیت از عنصری است)، لاد را بربنای محکم نه که نگهدار لاد بنلاد است، فرالاوی، جاودان زی و همین رسم و همین عادت دار خانه قرمطیان را بفکن لاد از لاد، فرخی، بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد، فرخی، بپای پست کند برکشیده گردن شیر بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار، عنصری، همه پست بلند مایه چو لاد همه پوشیده برهنه چو باد، سنائی (مثنویها، کارنامۀ بلخ ص 57)، ، بنیاد و بنای دیوار، (برهان)، بنای دیوار، (فرهنگ میرزا ابراهیم) : به چشم سر یکی بنگر سحرگاه برین دولاب بی دیوار و بی لاد، ناصرخسرو، شود بنیۀ ما خراب و یباب گر از خاره داریم و پولاد لاد، سوزنی (از جهانگیری)، دلا مجوی سلامت ز آستان وجود که بر ندامت و حسرت نهاده اندش لاد، مجد همگر، ، اصل، (تفلیسی)، اصل هر چیز را نیز گویند، (برهان)، پی، بیخ: نه بگفتم نکو معاذاﷲ این سخن را قوی نیامد لاد، مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 105)، حملۀ او کوه ز جا برکند وربودش ز آهن و پولاد لاد، مسعودسعد، ، در مقام سبب و جهت نیز گفته می شود مثل این که هرگاه گویند لاد بر این مراد این باشد که بنابراین وبدین سبب و از این جهت، (برهان)، خاک، تراب، طین، گل: در همه کاری صبور و ز همه عیبی نفور کالبد تو ز نور کالبد ماز لاد، منوچهری، نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، منوچهری، ، آبادانی، (جهانگیری)، معموره، مقابل خرابی، قلعه، مخفف لادن و آن نوعی از مشمومات است یعنی بوی کردنیها، (برهان) : از عبیرو عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندرخزان میدار بوی، کسائی، ، هر گل و شکوفه را گویند، (برهان)، زهر: هر لاله که از دامن کهسار برآمد از لطف تو بود ارنه ز خارا ندمد لاد، شرف شفروه، ، دیبای نازک و تنک و لطیف و خوش قماش باشد و در عربی نیز همین معنی دارد، (برهان)، دیبای تنک و نرم و سرخ که آن را شعر نیز گویند، (از صحاح الفرس)، دیبای نرم و تنک، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دیبائی باشد تنک و نرم، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، دیبائی باشد سرخ و نرم، (نسخه ای از اسدی)، پرنیان نرم، (تفلیسی)، دیبائی سرخ، (لغت نامۀاسدی)، لاد یا لاذ، جامۀ تنک و شاید دیداری بوده است: اتانی فی قمیص اللاذ یمشی عدو لی ّ یلقب بالحبیب فقلت له فدیتک کیف هذا بلاواش اتیت و لا رقیب فقال الشمس اهدت لی قمیصا رقیق الجسم من شفق الغروب فثوبی والمدام و لون خدّی قریب من قریب من قریب، حسن بن محمد المهلبی، فالوذج یمنع من نیله مافیه من عقد و انضاج یسبح فی لجه یاقوته للوزحیتان من العاج کانما ابرز من جامه ثوب من اللاذ بدیباج، ابوطالب مأمونی (یتیمه الدهر ج 4)، انگشت بر روش بمانند تگرگ است پولاد بر گردن او همچون لاد است، خسروی، تا زر نباشد به قدر سرمه تا لاد نباشد به شبه لادن، فرخی، گاه کوشیدن تن سخت تو از فولاد کرد گاه بخشیدن دل نرم تو از لاد آفرید، قطران، اینک اینک ز کاروان بهار رزمۀ پرنیان و لاد آمد، قطران، باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد لاد، قطران، پند مده شان که پند ضایع گردد خار نپوشد کسی بزیر خز ولاد، ناصرخسرو تو پنداری که نسرین و گل زرد بباریده است بر پیروزه گون لاد، ناصرخسرو
دیوار از گل برآورده، دیوار، چینه، چینۀ دیوار، (تفلیسی)، دیواری باشد که از گل بر هم نهاده بود و گویند به چینه برآورده است و به لاد کرده، (لغت نامۀ اسدی)، دیوار باشد چه سرلاد سر دیوار و بن لاد بن دیوار را گویند، (برهان)، لاد دیوار است و بن لاد و سرلاد به معنی بن و سر دیوار چنانکه گفته اند: سرلاد چنان نه که تابد بنلاد، دیواری از گل برهم نهاده بود یا از خشت پخته به عراق سبو گویند، (اوبهی)، هر چینه و رده را نیز گویند از دیوار گلی که بر بالای هم گذارند، (برهان)، هر رده از دیوار و گل پخته را گویند و آن را در شیراز نِسپه نامند، (آنندراج)، مهره، هر رده از گل در چینه، یک توی از چینه، هر توی دیواری که بر یکدیگر همی نهند لادی باشد، (فرهنگ اسدی)، هر توی از دیوار هم لادی باشد، (صحاح الفرس)، هر طبقۀ از طبقات دیوار از گل برآورده، هر تو و طبقه که غالبا بیش از شبری است و از برهم نهادن آن توها و طبقه ها دیوار حاصل آید: فکندند بر لاد پرنیخ سنگ نکردند در کار موبد درنگ، رودکی (از لغت نامۀ اسدی، لکن ظاهراً این بیت از عنصری است)، لاد را بربنای محکم نِه که نگهدار لاد بنلاد است، فرالاوی، جاودان زی و همین رسم و همین عادت دار خانه قرمطیان را بفکن لاد از لاد، فرخی، بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد، فرخی، بپای پست کند برکشیده گردن شیر بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار، عنصری، همه پست بلند مایه چو لاد همه پوشیده برهنه چو باد، سنائی (مثنویها، کارنامۀ بلخ ص 57)، ، بنیاد و بنای دیوار، (برهان)، بنای دیوار، (فرهنگ میرزا ابراهیم) : به چشم سر یکی بنگر سحرگاه برین دولاب بی دیوار و بی لاد، ناصرخسرو، شود بنیۀ ما خراب و یباب گر از خاره داریم و پولاد لاد، سوزنی (از جهانگیری)، دلا مجوی سلامت ز آستان وجود که بر ندامت و حسرت نهاده اندش لاد، مجد همگر، ، اصل، (تفلیسی)، اصل هر چیز را نیز گویند، (برهان)، پی، بیخ: نه بگفتم نکو معاذاﷲ این سخن را قوی نیامد لاد، مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 105)، حملۀ او کوه ز جا برکند وربودش ز آهن و پولاد لاد، مسعودسعد، ، در مقام سبب و جهت نیز گفته می شود مثل این که هرگاه گویند لاد بر این مراد این باشد که بنابراین وبدین سبب و از این جهت، (برهان)، خاک، تراب، طین، گِل: در همه کاری صبور و ز همه عیبی نفور کالبد تو ز نور کالبد ماز لاد، منوچهری، نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، منوچهری، ، آبادانی، (جهانگیری)، معموره، مقابل خرابی، قلعه، مخفف لادن و آن نوعی از مشمومات است یعنی بوی کردنیها، (برهان) : از عبیرو عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندرخزان میدار بوی، کسائی، ، هر گل و شکوفه را گویند، (برهان)، زَهر: هر لاله که از دامن کهسار برآمد از لطف تو بود ارنه ز خارا ندمد لاد، شرف شفروه، ، دیبای نازک و تنک و لطیف و خوش قماش باشد و در عربی نیز همین معنی دارد، (برهان)، دیبای تنک و نرم و سرخ که آن را شعر نیز گویند، (از صحاح الفرس)، دیبای نرم و تنک، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دیبائی باشد تنک و نرم، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، دیبائی باشد سرخ و نرم، (نسخه ای از اسدی)، پرنیان نرم، (تفلیسی)، دیبائی سرخ، (لغت نامۀاسدی)، لاد یا لاذ، جامۀ تنک و شاید دیداری بوده است: اتانی فی قمیص اللاذ یمشی عدو لی ّ یلقب بالحبیب فقلت له فدیتک کیف هذا بلاواش اتیت و لا رقیب فقال الشمس اهدت لی قمیصا رقیق الجسم من شفق الغروب فثوبی والمدام و لون خدّی قریب من قریب من قریب، حسن بن محمد المهلبی، فالوذج یمنع من نیله مافیه من عقد و انضاج یسبح فی لجه یاقوته للوزحیتان من العاج کانما ابرز من جامه ثوب من اللاذ بدیباج، ابوطالب مأمونی (یتیمه الدهر ج 4)، انگشت برِ روش بمانند تگرگ است پولاد برِ گردن او همچون لاد است، خسروی، تا زر نباشد به قدر سرمه تا لاد نباشد به شبه لادن، فرخی، گاه کوشیدن تن سخت تو از فولاد کرد گاه بخشیدن دل نرم تو از لاد آفرید، قطران، اینک اینک ز کاروان بهار رزمۀ پرنیان و لاد آمد، قطران، باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد لاد، قطران، پند مده شان که پند ضایع گردد خار نپوشد کسی بزیر خز ولاد، ناصرخسرو تو پنداری که نسرین و گل زرد بباریده است بر پیروزه گون لاد، ناصرخسرو
گلی زینتی به رنگ های زرد، قرمز و نارنجی با بوته ای کوتاه، بالارونده و برگ های درشت گرد لادن سیبی: در علم زیست شناسی یک قسم لادن که ریشه اش دارای غده هایی شبیه سیب زمینی است
گلی زینتی به رنگ های زرد، قرمز و نارنجی با بوته ای کوتاه، بالارونده و برگ های درشتِ گرد لادن سیبی: در علم زیست شناسی یک قسم لادن که ریشه اش دارای غده هایی شبیه سیب زمینی است
نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است: بدو گفت گیو ای فرومایه مرد ز لادن چه گوئی و روز نبرد نه مردی بد آن جنگ و خون ریختن شبیخون ز ترکان و آویختن. فردوسی. به لادن مرا دیده ای روز جنگ به آورد با تیغ هندی به چنگ. فردوسی
نام رزمگاهی که جنگ هومان با گودرز بدانجا بوده است: بدو گفت گیو ای فرومایه مرد ز لادن چه گوئی و روز نبرد نه مردی بد آن جنگ و خون ریختن شبیخون ز ترکان و آویختن. فردوسی. به لادن مرا دیده ای روز جنگ به آورد با تیغ هندی به چنگ. فردوسی
نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن. (از منتهی الارب). گزنده، نام مرضی است. (منتخب اللغات). نام دردی است که پوست را میگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث) : خشن و لادغ است و اعیائی خدری و ممدد و حکاک. فراهی (نصاب الصبیان). بعض شارحان نصاب نوشته اند که به ذال معجمه و عین مهمله نام دردی است که صاحبش پندارد که کسی از آتش می سوزد. رجوع به لاذع شود
نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن. (از منتهی الارب). گزنده، نام مرضی است. (منتخب اللغات). نام دردی است که پوست را میگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث) : خشن و لادغ است و اعیائی خدری و ممدد و حکاک. فراهی (نصاب الصبیان). بعض شارحان نصاب نوشته اند که به ذال معجمه و عین مهمله نام دردی است که صاحبش پندارد که کسی از آتش می سوزد. رجوع به لاذع شود
نام جزیره کوچکی در آسیای صغیر برابر شهر قدیمی میله و در ازمنۀ قدیمه دو جنگ بزرگ بدانجا بوده است یکی در 498 قبل از میلاد و آن جنگی بود میان ایرانیان و مهاجرین یونانی آسیای صغیر و ایرانیان در این جنگ کشتیهای یونانی را غرق کردند و یونیه را مسخر ساختند و جنگ دوم جنگی است که در سال 200 قبل از میلاد وقوع یافت و آتال، فیلیپ پنجم را درآن جنگ مغلوب کرد. این جزیره از دیری متصل به خشکی شده و امروز اثری از آن نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
نام جزیره کوچکی در آسیای صغیر برابر شهر قدیمی میله و در ازمنۀ قدیمه دو جنگ بزرگ بدانجا بوده است یکی در 498 قبل از میلاد و آن جنگی بود میان ایرانیان و مهاجرین یونانی آسیای صغیر و ایرانیان در این جنگ کشتیهای یونانی را غرق کردند و یونیه را مسخر ساختند و جنگ دوم جنگی است که در سال 200 قبل از میلاد وقوع یافت و آتال، فیلیپ پنجم را درآن جنگ مغلوب کرد. این جزیره از دیری متصل به خشکی شده و امروز اثری از آن نیست. (قاموس الاعلام ترکی)
لاذن. عنبر عسلی. جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب. سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده. (نسخۀ اسدی). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). نوعی از عطر و بوی خوش بود و بر شکل دوشاب بسته باشد. (صحاح الفرس). نوعی از مشمومات است یعنی بوی کردنی و آن مانند دوشاب سیاه باشد و آن را عنبر عسلی گویند و در داروها بکار برند و آن از زمین ریگستان حاصل می شود به این طریق که گیاهی که از زمین آن بروید به لادن آغشته باشد و بز آن گیاه را دوست می دارد و بهنگام چرا ریش و موی بز بدان آلوده می شود بعد از آن جدا می سازند و آنچه بر ریش بز آلوده باشد بهتر از آن است که بر موی ران و اعضای دیگر. گویند اگر در زیر دامن زنی که بچۀ مرده در شکم داشته باشد بخور کنند بچۀ مرده از مشیمه بیرون آید. (برهان). لادن معروف و از مشمومات (و از جملۀ ادهان است). (نزهه القلوب). جنسی است از معجونهای خوشبوی به رنگ سیاه چون عنبر و آنچه بدان ماند. (اوبهی). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی لادن را از عطرها شمارد و گوید گرم است به درجۀ دویم و خشک به درجۀ اول لطیف و محلل و منضج و علت های رحم را سودمند بود و موی سیاه و قوی گرداند و ریش را نافع بود و برویاند. ابن سینادر قانون آرد: هورطوبه یتعلق بشعر المعزّی الراعیه و لحاها. (قانون چ تهران ج 1 ص 203). ابوریحان در صیدله گوید عربی است و به فارسی او را لادنه گویند و به هندی تبتر گویند. جالینوس گوید نباتی است که از او لادن سازند و او را نبات لادن گویند و گفته است لغت صحیح رومی اوقیستوس بود. یحیی و حسکی گویند لادن انواع است و جملۀ او را از شام نقل کنند و آنچه از جزیره قبرس حاصل شود نیکوتر بود نوعی از او سیاه رنگ بود به لون قار. بوی او به بوی عنبر ماند اوریباسیوس گوید نیکوترین آن است که رنگ اوبه سبزی مایل بود و خوشبوی باشد و چون به آب اندازند بگدازد و به دست چسبد. ریگ و خاک جزو او نباشد و به راتینج مشابه بود و قبرسی را اکثر این صفات بود. ’جالینوس’ در میامر آورده که اطبا را اتفاق است که لادن از ریش بز گشن متولد شود. روفس گوید نوعی از لادن در زمین عرب و حبشه و سند و هند از موی زنخ بز متکون شود از ماده و نر و اختصاص به گشن نکرده و گویند لذتی که در طعم اوست به آن سبب است که برگ نبات قیسوس را لذتی هست و بز را به آن الفت تمام باشد و در وقت چرا کردن دهنیتی که در او است بر موی زنخ او جمع شود پس گوید نباتی است که او را قسطس گویند و بز را بااو الفتی تمام باشد و چون بخورد شیرۀ آن نبات در موی او جمع آید لادن آن بود. ’ص’ و ’ارجانی’ گوید. ’گرم است در دوم و خشک است در اول لطیف است و اندک قبضی در او باشد با اخلاط غلیظ بیامیزد و تحلیل کند اعلال رحم را مفید است مشیمه بیرون آورد و موی بر اعضا برویاند و درشت کند، و بیخ آن محکم کند و از ریختن نگاهدارد و مسامات موی را تسدید کند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). حکیم مؤمن گوید رطوبتی است که از درخت کوهی حاصل می شود بقدر درخت انار و شبیه به درخت دبق و برگش عریض و به هم متصل و رقیق و صلب و گلش مایل به سرخی و ثمرش مانند زیتون و در جوف آن دانۀ سیاه باریکی و رطوبت غلیظی که از ساق و برگ او جمع کنند. و بهترین اقسام آن را لادن عنبری نامند و هر چه از آن رطوبت بر موی بز و گوسفند در حین چریدن آن نبات چسبد و از آن جدا کنند زبون تر از قسم اول و هرچه بر سم مراعی چسبد و با خاک و ریگ آمیخته باشد زبون تر از همه است و بعضی تصریح کرده اند که رطوبت مذکور از قسوس که نوعی از لبلاب است بر موی مراعی می چسبد و بهترین او نرم و خوشبوی سیاه مایل به سرخی و سبزی است در دوم گرم و در اول خشک و لطیف و جاذب و با قوه قابضه و منضج قوی و محلل و مفتح دهن رگها و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مخرج جنین و مشیمه و مقوی معده و رافع فواق و دردهای بارده و با شراب قابض طبع و طلای او جهت دردسر و صلابه معده و جگر و التیام زخمهای کهنه و با شراب جهت آثار قروح و آبله و فرزجۀ او جهت صلابت رحم و اختناق و احتباس حیض و با روغن گل که بر یافوخ اطفال طلا کنند جهت تقویت آن و رفع غثیان و سیلان آب دهان و با پیه خوک و پیه گاو جهت ورم مقعد و درد آن و حقنۀ او و با روغن گل جهت سحج بارد و طلای او با روغن گل جهت سوختگی آتش و با روغن مورد جهت تقویت موی و منع ریختن آن و بخور او جهت گریزانیدن هوام مؤثر و چون زن بعد از بول کردن به آن بخور کند پس در حال بازبول آید آن زن قابل حمل خواهد بود و الا فلا و مضرسفل و آشامیدن او موجب کرب و مصلحش سنبل رومی و قدر شربتش تا یکدرهم است و روغن لادن که یک وقیه او را در یک رطل روغن زیتون و کنجد حل کرده روز دیگر بر آتش خاکستر گذارند که قریب به سدس آن روغن بسوزد جهت برودت اعضا و تقویت معده و زکام رطوبی و سیاه کردن موی و تقویت آن بغایت مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات بدیعی گوید: نیکوترین آن چرب خوشبوی بود که لون آن به زردی زند و هیچ رمل در وی نبود و در روغن حل شود و ثفل نداشته باشد و طبیعت آن گرم بود در آخردرجۀ اول و گویند در آخر درجۀ دوم و وی تر بود و گویند سرد و قابض بود و این قول ضعیف است و گویند خشک بود و جوهر وی بغایت لطیف بود و در وی قبضی اندک بود منضج رطوبات غلیظه بود و قوت بن موی بدهد و برویاند و به روغن مورد موی را نگاهدارد و اما بر داءالثعلب و داءالحیه ممکن نیست و معالجۀ آن داروهای دیگر بود که تحلیل بسیار در ایشان بود و اگر لادن در زیر دامن بخور کنند بچۀ مرده از مشیمه بیرون آورد و چون با شراب بیاشامند شکم ببندد و بول براند و بلغم پاک کند و مقدار مأخوذ از وی تا نیم مثقال بود و ملین صلابت معده بود و قوت آبستنان بدهد چون ضعف و سردی در ایشان بود و اگر در روغن گل حل کنند و در گوش چکاننددرد آن زایل کند و اگر با روغن بابونه یا شبت حل کنند بر هر وجعی که بود بمالند نافع بود و اگر در روغن گل طلا کنند یا بر یافوخ کودکان یعنی میان سر، که به شیرازی جان دانه گویند نزله و سرفه را نافع بود و چون با پیه خوک حل کنند و بر ورم مقعد نهند درد ساکن کند و چون با گل حل کرده حقنه کنند سحج را نافع بود وگویند مضر بود بسفل و مصلح آن سنبل الطیب بود. (اختیارات بدیعی). صمغی است که از گیاه سستوس کریتی گرفته می شود و قدیمیان از ریش بزهائی که در میان این علف چرا می کردند این صمغ را می گرفتند و فعلاً از لباس اشخاصی که از میان علفها می گذرند و یا از کفشهای ایشان می گیرند. خلاصه لادن در قدیم الایام در طب بسیار استعمال میشد لکن در این اواخر اعتنائی بدان نکردند. (قاموس کتاب مقدس) : تا زر نباشد به قدر سرمه تا لاد نباشد به شبه لادن. فرخی. از ره صورت باشد چون او گونۀ عنبر دارد و لادن. فرخی. نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن. منوچهری. آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن برآورم. خاقانی. باد بهشت می گذرد یا نسیم باغ یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است. سعدی. نیز رجوع به لاذن شود در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است از خانوادۀ تروپئولاسه. دارای ساقۀ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم پر یا پرپر زرد، نارنجی یا قرمز ودورنگ. رقمهایش عبارتند از لادن پاکوتاه که در ایران بسیار است و لادن پرپر و لادن گل درشت. این گل پس از کشف آمریکا به اروپا و از آنجا به ایران رسیده است
لاذَن. عنبر عسلی. جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب. سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده. (نسخۀ اسدی). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). نوعی از عطر و بوی خوش بود و بر شکل دوشاب بسته باشد. (صحاح الفرس). نوعی از مشمومات است یعنی بوی کردنی و آن مانند دوشاب سیاه باشد و آن را عنبر عسلی گویند و در داروها بکار برند و آن از زمین ریگستان حاصل می شود به این طریق که گیاهی که از زمین آن بروید به لادن آغشته باشد و بز آن گیاه را دوست می دارد و بهنگام چرا ریش و موی بز بدان آلوده می شود بعد از آن جدا می سازند و آنچه بر ریش بز آلوده باشد بهتر از آن است که بر موی ران و اعضای دیگر. گویند اگر در زیر دامن زنی که بچۀ مرده در شکم داشته باشد بخور کنند بچۀ مرده از مشیمه بیرون آید. (برهان). لادن معروف و از مشمومات (و از جملۀ ادهان است). (نزهه القلوب). جنسی است از معجونهای خوشبوی به رنگ سیاه چون عنبر و آنچه بدان ماند. (اوبهی). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی لادن را از عطرها شمارد و گوید گرم است به درجۀ دویم و خشک به درجۀ اول لطیف و محلل و منضج و علت های رحم را سودمند بود و موی سیاه و قوی گرداند و ریش را نافع بود و برویاند. ابن سینادر قانون آرد: هورطوبه یتعلق بشعر المعزّی الراعیه و لحاها. (قانون چ تهران ج 1 ص 203). ابوریحان در صیدله گوید عربی است و به فارسی او را لادنه گویند و به هندی تبتر گویند. جالینوس گوید نباتی است که از او لادن سازند و او را نبات لادن گویند و گفته است لغت صحیح رومی اوقیستوس بود. یحیی و حسکی گویند لادن انواع است و جملۀ او را از شام نقل کنند و آنچه از جزیره قبرس حاصل شود نیکوتر بود نوعی از او سیاه رنگ بود به لون قار. بوی او به بوی عنبر ماند اوریباسیوس گوید نیکوترین آن است که رنگ اوبه سبزی مایل بود و خوشبوی باشد و چون به آب اندازند بگدازد و به دست چسبد. ریگ و خاک جزو او نباشد و به راتینج مشابه بود و قبرسی را اکثر این صفات بود. ’جالینوس’ در میامر آورده که اطبا را اتفاق است که لادن از ریش بز گشن متولد شود. روفس گوید نوعی از لادن در زمین عرب و حبشه و سند و هند از موی زنخ بز متکون شود از ماده و نر و اختصاص به گشن نکرده و گویند لذتی که در طعم اوست به آن سبب است که برگ نبات قیسوس را لذتی هست و بز را به آن الفت تمام باشد و در وقت چرا کردن دهنیتی که در او است بر موی زنخ او جمع شود پس گوید نباتی است که او را قسطس گویند و بز را بااو الفتی تمام باشد و چون بخورد شیرۀ آن نبات در موی او جمع آید لادن آن بود. ’ص’ و ’ارجانی’ گوید. ’گرم است در دوم و خشک است در اول لطیف است و اندک قبضی در او باشد با اخلاط غلیظ بیامیزد و تحلیل کند اعلال رحم را مفید است مشیمه بیرون آورد و موی بر اعضا برویاند و درشت کند، و بیخ آن محکم کند و از ریختن نگاهدارد و مسامات موی را تسدید کند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). حکیم مؤمن گوید رطوبتی است که از درخت کوهی حاصل می شود بقدر درخت انار و شبیه به درخت دبق و برگش عریض و به هم متصل و رقیق و صلب و گلش مایل به سرخی و ثمرش مانند زیتون و در جوف آن دانۀ سیاه باریکی و رطوبت غلیظی که از ساق و برگ او جمع کنند. و بهترین اقسام آن را لادن عنبری نامند و هر چه از آن رطوبت بر موی بز و گوسفند در حین چریدن آن نبات چسبد و از آن جدا کنند زبون تر از قسم اول و هرچه بر سُم مراعی چسبد و با خاک و ریگ آمیخته باشد زبون تر از همه است و بعضی تصریح کرده اند که رطوبت مذکور از قسوس که نوعی از لبلاب است بر موی مراعی می چسبد و بهترین او نرم و خوشبوی سیاه مایل به سرخی و سبزی است در دوم گرم و در اول خشک و لطیف و جاذب و با قوه قابضه و منضج قوی و محلل و مفتح دهن رگها و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مخرج جنین و مشیمه و مقوی معده و رافع فواق و دردهای بارده و با شراب قابض طبع و طلای او جهت دردسر و صلابه معده و جگر و التیام زخمهای کهنه و با شراب جهت آثار قروح و آبله و فرزجۀ او جهت صلابت رحم و اختناق و احتباس حیض و با روغن گل که بر یافوخ اطفال طلا کنند جهت تقویت آن و رفع غثیان و سیلان آب دهان و با پیه خوک و پیه گاو جهت ورم مقعد و درد آن و حقنۀ او و با روغن گل جهت سحج بارد و طلای او با روغن گل جهت سوختگی آتش و با روغن مورد جهت تقویت موی و منع ریختن آن و بخور او جهت گریزانیدن هوام مؤثر و چون زن بعد از بول کردن به آن بخور کند پس در حال بازبول آید آن زن قابل حمل خواهد بود و الا فلا و مضرسفل و آشامیدن او موجب کرب و مصلحش سنبل رومی و قدر شربتش تا یکدرهم است و روغن لادن که یک وقیه او را در یک رطل روغن زیتون و کنجد حل کرده روز دیگر بر آتش خاکستر گذارند که قریب به سدس آن روغن بسوزد جهت برودت اعضا و تقویت معده و زکام رطوبی و سیاه کردن موی و تقویت آن بغایت مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات بدیعی گوید: نیکوترین آن چرب خوشبوی بود که لون آن به زردی زند و هیچ رمل در وی نبود و در روغن حل شود و ثفل نداشته باشد و طبیعت آن گرم بود در آخردرجۀ اول و گویند در آخر درجۀ دوم و وی تر بود و گویند سرد و قابض بود و این قول ضعیف است و گویند خشک بود و جوهر وی بغایت لطیف بود و در وی قبضی اندک بود منضج رطوبات غلیظه بود و قوت بن موی بدهد و برویاند و به روغن مورد موی را نگاهدارد و اما بر داءالثعلب و داءالحیه ممکن نیست و معالجۀ آن داروهای دیگر بود که تحلیل بسیار در ایشان بود و اگر لادن در زیر دامن بخور کنند بچۀ مرده از مشیمه بیرون آورد و چون با شراب بیاشامند شکم ببندد و بول براند و بلغم پاک کند و مقدار مأخوذ از وی تا نیم مثقال بود و ملین صلابت معده بود و قوت آبستنان بدهد چون ضعف و سردی در ایشان بود و اگر در روغن گل حل کنند و در گوش چکاننددرد آن زایل کند و اگر با روغن بابونه یا شبت حل کنند بر هر وجعی که بود بمالند نافع بود و اگر در روغن گل طلا کنند یا بر یافوخ کودکان یعنی میان سر، که به شیرازی جان دانه گویند نزله و سرفه را نافع بود و چون با پیه خوک حل کنند و بر ورم مقعد نهند درد ساکن کند و چون با گل حل کرده حقنه کنند سحج را نافع بود وگویند مضر بود بسفل و مصلح آن سنبل الطیب بود. (اختیارات بدیعی). صمغی است که از گیاه سستوس کریتی گرفته می شود و قدیمیان از ریش بزهائی که در میان این علف چرا می کردند این صمغ را می گرفتند و فعلاً از لباس اشخاصی که از میان علفها می گذرند و یا از کفشهای ایشان می گیرند. خلاصه لادن در قدیم الایام در طب بسیار استعمال میشد لکن در این اواخر اعتنائی بدان نکردند. (قاموس کتاب مقدس) : تا زر نباشد به قدر سرمه تا لاد نباشد به شبه لادن. فرخی. از ره صورت باشد چون او گونۀ عنبر دارد و لادن. فرخی. نریزد از درخت اُرس کافور نخیزد از میان لاد لادن. منوچهری. آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن برآورم. خاقانی. باد بهشت می گذرد یا نسیم باغ یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است. سعدی. نیز رجوع به لاذن شود در معنی امروزی لادن نام قسمی گل است از خانوادۀ تروپئولاسه. دارای ساقۀ نازک و خزنده و برگهای گرد و گلهای کم پر یا پرپَر زرد، نارنجی یا قرمز ودورنگ. رقمهایش عبارتند از لادن پاکوتاه که در ایران بسیار است و لادن پرپر و لادن گل درشت. این گل پس از کشف آمریکا به اروپا و از آنجا به ایران رسیده است
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
این واژه از دیر باز در نوشته ها و سروده های آمده خاقانی گوید: آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن بر آورم در تازی نیز واژگان لادن و لاذن آمده به این گل در لاتینی} لادانوم {گویند در پارسی به این گیاه و هم چنین ژد (صمغ) آن لاد می گو یند و به لادن عنبری دار بوی کسائی این دو واژه را در این چامه آورده است: از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرا بستان خویش اندر خزان میدار بوی نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا. عنبر عسلی، جنسی باشد از معجونات و عطریات خوشبوی
این واژه از دیر باز در نوشته ها و سروده های آمده خاقانی گوید: آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن بر آورم در تازی نیز واژگان لادن و لاذن آمده به این گل در لاتینی} لادانوم {گویند در پارسی به این گیاه و هم چنین ژد (صمغ) آن لاد می گو یند و به لادن عنبری دار بوی کسائی این دو واژه را در این چامه آورده است: از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرا بستان خویش اندر خزان میدار بوی نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا. عنبر عسلی، جنسی باشد از معجونات و عطریات خوشبوی