جدول جو
جدول جو

معنی لاجون - جستجوی لغت در جدول جو

لاجون
مرکّب از: لای عرب + جون (= جان فارسی، (در تداول عامه)، ضعیف و نزار، سست بنیه، ناتوان، کم بنیه، بی بنیه
لغت نامه دهخدا
لاجون
لاغر ضعیف سست بنیه
تصویری از لاجون
تصویر لاجون
فرهنگ لغت هوشیار
لاجون
ضعیف، بی بنیه
تصویری از لاجون
تصویر لاجون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاون
تصویر لاون
(دخترانه)
نام جایی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ)
مأخوذ از یونانی. قسمتی از چوب صبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
و من وراءالملک (ملک الصین) رجل ٌ قائم یدعی لنجون اذا زل ّ الملک فی شی ٔ مما یأمر به و اخطاء ردّه. (اخبار الصین و الهند ص 17)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام محلی و معرکه ای در شاهنامه:
به لاون به جنگ آزمودی مرا
به آوردگه در ستودی مرا.
فردوسی.
در فرهنگها این کلمه را لادن به دال مهمله ضبط کرده اند و ظاهراً لاون تصحیف آن است
لغت نامه دهخدا
الطرسوسی نام حکیمی از حکمای عهدفترت بین بقراط و جالینوس، (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سرکش گردیدن ناقه. لجان، گران رفتن ناقه. (منتهی الارب). گران رو شدن شتر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام موضعی به راه مکه از جانب شام نزدیک تیماء. راعی در گفتۀ خویش آن را لجان خوانده است:
فقلت والحرّه الرّجلاء دونهم
و بطن لجّان امّا اعتادنی ذکری
صلی علی عزّه الرحمن و ابنتها
لیلی و صلی علی جاراتها الاخر.
(معجم البلدان).
، نام موضعی نزدیک برکه میان راه شام به حجاز. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شتر سرکش گران رفتار. (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). (منتهی الارب). استر گران رو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَجْ جو)
نام شهری به اردن، میان آن و طبریه بیست میل و به رملۀ شهر فلسطین چهل میل است. بدانجا صخرۀ گردی است در وسط شهر و برآن قبتی است که برخی گمان برند مسجد ابراهیم باشد وزیر قبّه چشمه ای است بسیارآب... (معجم البلدان). ازبلاد شام و مسجد حضرت ابراهیم بدانجاست. (سمعانی)
نام چمنی به درازای شش میل. باطلاقی در زمستان و تابستان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ / وِ)
مزه و رنگ بگردانیدن آب. از حال بگردیدن آب. (تاج المصادر). از حال بگشتن آب. (زوزنی). اجن. اجن
لغت نامه دهخدا
پادشاه ارمینیه، وی به سال 1383م، از حکمرانی رانده گشت و به اسپانیا پناه برد و به ولایت مجریط گماشه شد، (الحلل السندسیه ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لاهی، آنانکه بقصد به گناه مبتلی نشده باشند بل به غفلت و خطا، کودکان گناه ناکرده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است به صعید مصر و مسجد یوسف الصدیق بدانجاست و هم سدّی که برای برگردانیدن آب به فیوم ساخته اند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به لغت رومی به معنی لاغوس باشد که خرگوش است، (برهان)، رجوع به لاغوس شود
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ایالت پیرنۀ سفلی از ولایت الرن، دارای راه آهن و 1754 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نرم آهن، (مهذب الاسماء) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بت مشهور و معروفی بود که فلسطینیان او را در غزه (داود 16: 23) و دراشدود (اول سموئیل 5: 1-3) و در بیت داجون حدود یهودا (یوشع 15:41) و در بیت داجون حدود اشیر (یوشع 19:27) و سایر اماکن پرستیدندی، اما در خصوص هیأت این بت اختلاف کرده اند و قول مشهور آن است که از کمر ببالا شبیه انسان و از کمر بپائین شبیه ماهی بود و دور نیست که اسم او را از داج که به معنی ماهی بزرگ میباشد مشتق کرده باشند ’وشنو’ که یکی از خدایان هندویان است نیز بدین هیأت میباشد، اما روبنسن برآن است که لفظ داجون از داجان عبرانی مأخوذ است که به معنی گندم میباشد و بدین لحاظ داجون خدای زراعات بوده و موشان و حیوانات مضره را هلاک میکرده است، (اول سموئیل 6:4) لیکن این قول محل اعتنا و اعتبار نیست، علی الجمله از صورت این بت و سکونت فلسطینیان در ساحل دریا و سایر مطالب که بدانها نسبت دارد معلوم میشود که خدای ماهیان بوده است و از امور عجیبۀ تاریخ عبرانیان اینکه چون تابوت عهد را در هیکل این بت گذاردند خودبخود به رودرافتاد و گردنش شکست، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است به رملۀ شام، از آنجا است ابوبکر محمد بن عمر بن احمد بن سلیمان الداجونی الرملی القمری ... (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لاع، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاگون
تصویر لاگون
فرانسوی مرداب کولاب آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجون
تصویر ساجون
آهن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاجان
تصویر لاجان
دارنده تن لاغر لاغر نزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتجون
تصویر لتجون
لاجان بی جان نزار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نبود ضایعاتی که در مراکز عصبی بصورت حفرات کوچک و بزرگی پدید میاید. نتیجه این ضایعات فلج اعضا و برخی ناراحتیهای دیگر است، فضاهایی که بین سلولهای گیاهی بوجود میاید و ممکنست درنتیجه تحلیل برخی سلولها و یا رشد فضاهای اولیه بین سلولی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجون
تصویر لجون
سرکشی گرانرفتاری: در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
مادیان، اسب ماده
فرهنگ گویش مازندرانی
بیکار کسی که وقتش را در بیکارگی و بیهودگی صرف کند
فرهنگ گویش مازندرانی
چادر شب
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب
فرهنگ گویش مازندرانی