جدول جو
جدول جو

معنی لائسنس - جستجوی لغت در جدول جو

لائسنس
مجوّز
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام کرسی بخش از ولایت بتون در ایالت ’پادکاله’ فرانسه، دارای راه آهن و 33513 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لِ ءُ)
بطریق عیسوی معاصر یزدگرد دوم پادشاه ساسانی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کریستیان. خاورشناس آلمانی. مولد برژن (نروژ). (1800-1876 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ نِ)
نام پزشکی فرانسوی. مولد کیمپه (1781-1826 میلادی). وی کاشف و ناشر طریقۀ امتحان و معالجۀ قرع و دق ّ است.
لغت نامه دهخدا
(جُ)
نام منطقه ای از ’هندوچین’ واقع در مغرب آنام، دارای 855 هزار سکنه. کرسی آن وین تیان است
لغت نامه دهخدا
نام چند تن از زنان معروف یونانی، (قرن پنجم قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(لِ ءُ)
نام مردی که به سال 695 سلطنت روم شرقی (قسطنطنیه) را از ژوستی نین دوم امپراطور روم گرفت و به سال 705 درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لِ نِ نِ)
نام دماغه ای در جنوب نروژ در مدخل تنگۀ اسکاژراک
لغت نامه دهخدا
ژان باپتیست آنتوان، نام باستان شناس و معمار فرانسوی مولد پاریس (1807-1857 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
الاب هانری. احد علماء المشرقیات البلجیکی. المرسل الیسوعی نزیل بیروت و مصر و کان استاذاً للاسفار القدیمه فی کلیه رومیه. وله: الالفاظ الفرنسیه المشتقه من العربیه: تسریح الابصار فیما یحتوی لبنان من الاثار، الرحلهالسوریه فی امیرکا المتوسطه و الجنوبیه، فرائداللغه. المذاکرات الجغرافیه فی الاقطار السوریه. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به معنی نه ببسودن. اقتباس از نود و هفتمین آیۀ کریمه از سورۀ طه: قال فاذهب فان لک فی الحیوه ان تقول لامساس. (قرآن 97/20) ، گفت پس برو پس بتحقیق مر تراست در زندگانی که بگوئی مس ّ کردنی نیست مرا. (تفسیر ابوالفتوح رازی). صاحب غیاث آرد: یعنی گفت موسی (ع) سامری گوساله ساز را که پس برو از میان ما بدرستی که هست ترا از عقوبت در زندگی که گوئی هر کرا که نزد تو آید سودن مکن مرا یعنی دور شو از من چرا که هر که نزدیک شدی به او او را و آن کس را تب گرفتی از این بیم مردمان ازو و او از مردمان گریزان میبود. (غیاث، از تفسیر حسینی) :
اینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست
سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس.
انوری
لغت نامه دهخدا
برماسیدنی نیست بپسودنی نیست مس کردنی نیست. اقتباس از آیه 97 سوره 20 (طه) : قال ذهب فان لک فی الحیاه ان تقول لامساس. (گفت پس برو پس بتحقیق مرتر است در زندگانی که بگویی روا نیست من خادم همی پردازم اکنون ساحریست سامری کو تا بیاید گوشمال لامساس. (انوری) لا مشاحه فی الاصطلاح. نزاعی در اصطلاح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائس
تصویر لائس
شیرینی خواه، چسنده
فرهنگ لغت هوشیار
مجوّز دار، دارای مجوّز
دیکشنری اردو به فارسی
اعطا کننده مجوّز، مجوّز دهنده
دیکشنری اردو به فارسی
مجوّز دادن، اعطای مجوّز
دیکشنری اردو به فارسی