جدول جو
جدول جو

معنی قینقاع - جستجوی لغت در جدول جو

قینقاع
(قَ نُ / نَ / نِ)
نام گروهی از یهودیان مدینه است. بازاری به آنان منسوب و بنام سوق بنی قینقاع مشهور است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قعقاع
تصویر قعقاع
صدای اسلحه، خرمای خشک، تب لرزه، راه دشوار که به مشقت پیموده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیقاج
تصویر قیقاج
اریب، کج، به شکل اریب
فرهنگ فارسی عمید
عمل حقوقی بر اساس رضایت یکی از طرفین مانند طلاق دادن زن از طرف مرد، در موسیقی چگونگی جا به جا شدن صداها در زمان های محدود و نسبت های معین، وزن موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ نَ)
پنهان داشتن بدی را. (آنندراج). انقاع شر، پنهان داشتن بدی را و هو استعاره. (از منتهی الارب). انقاع شر برای کسی، پنهان داشتن بدی را برای وی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
قیقاءه، (اقرب الموارد)، رجوع به قیقاءه شود
لغت نامه دهخدا
تل قیقان در بیرون شهر حلب مشهور است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان)
مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه ای است در یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
خم:
چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا دارد
که جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت
لاله زار سینۀ ما را گلستان کرد و رفت.
داراب بیک (از آنندراج).
رجوع به قیقاج شود
لغت نامه دهخدا
از نظر فقه و علم حقوق، عمل قضایی یک طرفه ای است که دارای دو شرط ذیل است: الف: عمل یکطرفه باشد، ب: قابل فسخ و رد نباشد، در فقه و قانون مدنی ایران ایقاع را فقط در حوزۀ روابط ’حقوق خصوصی’ فرض میکنند و حال این که در روابط حقوق عمومی هم ایقاع وجود دارد، ایقاع عبارتست از رضایت خارج از تراضی که قانون آنرا مقتضی اثر حقوقی مثبت بداند، شخص مجرم هرچند که با رضایت خود مرتکب جرم میشود و قانون آنرا منشاء آثاری (مانند مجازات) قرار داده ولی این آثار، آثار مثبت نیست بلکه آثار منفی است، ایقاع ممکن است ازشخص حقوقی صادر شود مانند اعراض یک شرکت تجارتی از یکی از اموال خود، برای تحقق ایقاع کافی است که قانوناً رضایت یکطرف منشاء اثر تلقی شود و وصول طرف دیگربی تأثیر باشد (اعم از این که رد او هم بی تأثیر باشد) بنابراین امکان تأثیر رد دلیل بر تأثیر قبول نیست، آثار ایقاع عبارتست از: 1- ایجاد حق بنفع غیر (مانند وصیت تملیکی)، 2- ایجاد حق بنفع خود (مانند حیازت و مباحات)، 3- ایجاد حق برای خود و غیر با اسقاط حق برای خود و غیر (مانند فتح)، 4- اسقاط حق غیر (مانند طلاق ایقاعی)، 5- اسقاط حق خود (مانند اعراض)، 6- ایجاد حق و تکلیف برای غیر (مانند تحمیل تابعیت از طرف دولت به افراد)، ایقاع در دو قسمت از حقوق ممکن است: الف - ایقاع در حقوق خصوصی و آن ایقاعی است که در قلمرو حقوق خصوصی واقع شود مانند اعراضی که شخص طبیعی و یا یک شرکت تجارتی و یا یک دولت نسبت بمالی از مال خود میسازد، ب - ایقاع در حقوق عمومی وآن ایقاعی است که در قلمرو حقوق عمومی واقع شود مانند تحمیل تابعیت از طرف دولت بافراد، (فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی)، رجوع به حقوق مدنی دکتر امامی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان ارسکنار بخش پلدشت شهرستان ماکو، آب آن از جویبار پورناک. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و اتومبیل از آن میتوان برد. این ده قشلاق ایل میلان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
اریب. وریب. (برهان در کلمه وریب). مأخوذ از ترکی، در تداول، کج و خم، تیر خمیده. (ناظم الاطباء). تیر افکندن به دشمن در حالی که پشت بدو دارند چنانکه اشکانیان در کر و فر خویش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مهرۀ جلا دادن جامه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صدفی که بدان پارچه ها را مهر کشیده جلا دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فریاد کردن. (از اقرب الموارد). بانگ کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به قوقاه شود
لغت نامه دهخدا
ابن انوش بن شیث آدم وصی انوش بود و نهصدوبیست سال عمر یافت. وی سازندۀ شهر بابل یکی از مدائن هفتگانه عراق است. در نزهه القلوب ج 3 ص 27 آمده: بابل از اقلیم سوم است و ازمداین به عراق و بر کنار فرات... قینان بن انوش ساخت و طهمورث دیوبند تجدید عمارتش کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 24، 25، 130 و تاریخ سیستان ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
دهی است از دهستان برزرود بخش حومه شهرستان اصفهان، متصل به شهر و یکی از محلات اصفهان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جای قید از دست و پای ستور یا خاص است بشتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بجنگ درانداختن کسی را، (از ’وق ع’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن میوه، (از ’ی ن ع’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) : اینع الثمر ایناعاً، رسید و پخته گردید آن میوه، (ناظم الاطباء) : کره ان یحدث الرجل تحت شجرهقد اینعت او نخله قد اینعت، (مکارم الاخلاق طبرسی)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
یوم قنیقاع، روزی است از روزهای تاریخی اسلام. در این روز جنگی میان مسلمانان و یهودان بنی قنیقاع رخ داد. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
برق جهان و پراکنده شونده در ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ رِمْ)
ترنجیدۀ زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
خاگینک. خاگینه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قانب. (منتهی الارب). رجوع به قانب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
قیقاچ اریب وریب توانی برو کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب (بوشکور) قیقاج ترکی است کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
فرهنگ لغت هوشیار
کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
فرهنگ لغت هوشیار
افکندن، گرفتار کردن، هماهنگ کردن آوازها، شبیخون زدن افکندن در انداختن، شبیخون زدن تاختن، گرفتار کردن کسی را، هم آهنگ ساختن آوازها، نفراتی چند است در ازمنه محدوده المقادیر و در ادوار متساوی الکمیه با اوضاع مخصوصه که طبع سلیم و مستقیم درک آنها کند (مجمع الادوار)، عمل قضایی یک جانبه، جمع ایقاعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناع
تصویر ایناع
رسیده شدن پخته شدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاع
تصویر انقاع
در آغشتن، خیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیقناق
تصویر قیقناق
پارسی ترکی گشته خاگینک خاگینه خاگینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیقاج
تصویر قیقاج
((ق))
کج، اریب، غیغاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاع
تصویر ایقاع
افکندن، درانداختن، یورش بردن، تاختن، گرفتار کردن کسی، هم آهنگ ساختن آوازها، جمع ایقاعات
فرهنگ فارسی معین
خورشتی که با روغن و شکر و تخم مرغ و آب درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی