جدول جو
جدول جو

معنی قینابار - جستجوی لغت در جدول جو

قینابار
رجوع به قیناباری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میناکار
تصویر میناکار
کسی که میناکاری می کند، میناساز
فرهنگ فارسی عمید
از یونانی کیناباری. به معنی زنجفر است. قینابار. قیناری. قیناماری. قینامار. (فهرست مخزن الادویه). زنجفر عملی، زنجفر مصنوعی. و آن را از گوگرد و زیبق کنند، با وزن متساوی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قنبره. (فهرست مخزن الادویه). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود
لغت نامه دهخدا
(قِمْ)
لیف جوز هندی است و کسی که آن را میتابد تا بوسیلۀ آن کشتی ها را به بندد قنباری گویند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قانب. (منتهی الارب). رجوع به قانب شود
لغت نامه دهخدا
بر وزن سزاوار بمعنی کار و شغل و عمل و صنعت، (برهان) (آنندراج)، مصحف فیاور، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
قلعه ای است بین انطاکیه و ثغور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ)
میناساز، (ناظم الاطباء)، استادی که کار مینائی کرده باشد، (آنندراج)، آنکه میناکاری کند، کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید، (انجمن آرا)، رجوع به میناساز و میناگر شود، کار کرده و ساخته با مینا، مینا کار کرده، (آنندراج)، آنچه بر روی آن میناکاری شده باشد:
شیشۀ ما محتسب از بس که بر دیوار زد
کرد میناکار آخر خانه خمار را،
ملاطاهر غنی (از آنندراج)،
- خانه میناکار، خانه ای که در آن میناکاری شده باشد،
- قصر میناکار، قصری که در آن میناکاری شده باشد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
که دینار ازآن فروبارد، به مجاز نثارکننده دینار:
چه ابر با کف دیناربار توو چه گرد
چه بحر با دل پهناور تو و چه شمر،
فرخی،
اندر جهان سرای ندانیم کاندر آن
آثار نیست از کف دیناربار او،
فرخی،
لشکرگذار باشد دشمن شکار باشد
دیناربخش باشد دیناربار باشد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
از یونانی کیناباری. رجوع به قیناباری شود
لغت نامه دهخدا
از یونانی کیناباری. رجوع به قیناباری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیاوار
تصویر قیاوار
جمع قین، بندگان، نادرست فیاوار، جمع شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناکار
تصویر میناکار
آنکه میناکاری کند میناساز
فرهنگ لغت هوشیار
زیان آور، زیان بخش، مضر
متضاد: سودبخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میناساز، میناگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شناگر
فرهنگ گویش مازندرانی