جدول جو
جدول جو

معنی قین - جستجوی لغت در جدول جو

قین
(قَ)
آب و زمینی است از فزاره. در اینجا واقعه ای مشهور در زمان عبدالملک بن مروان اتفاق افتاد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
قین
(قَ / قِ)
شکنجه. عذاب. (فرهنگ فارسی معین) : هر کس را از محل اختفاء بیرون میکشیدند، بعد از قین و شکنجه و اخذ مال همان شربت شهادت می چشانیدند. (فرهنگ فارسی معین از عالم آراء ص 413)
لغت نامه دهخدا
قین
(قِ)
دهی است در عثّر در یمن. (از معجم البلدان). دهی است به یمن از جملۀ قراء عثّر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قین
بنده، برده
تصویری از قین
تصویر قین
فرهنگ لغت هوشیار
قین
((قَ یا ق))
شکنجه، عذاب
تصویری از قین
تصویر قین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیز، خنیاگر، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
(قِ نَ)
دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، سکنۀ آن 579 تن. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
درهم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پول مسکوک. (ناظم الاطباء). رقیم. (اقرب الموارد). رجوع به رقیم شود، وجه نقد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ی ی)
نسبت است به بلقین از بنی اسد و اصل آن بنوالقین است مثل بلحارث در بنوالحارث و این از موارد شاذ تخفیف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی بوده مقابل باب الصغیر شهر دمشق که اینک بصورت باغستان هایی درآمده است. گروهی از دانشمندان در آنجا سکونت گزیده اند. (از معجم البلدان). رجوع به قینه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ / نَ / نِ)
نام گروهی از یهودیان مدینه است. بازاری به آنان منسوب و بنام سوق بنی قینقاع مشهور است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
صورتی از اقیانوس و مراد از آن بحر محیط است. دریای سوم از دریاهای هفتگانه زمین. رجوع به نشوء اللغه العربیه ص 83، 84 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 120 تن. آب آن از رود جیران و چشمه. محصول آن غلات، بادام و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، سکنۀ آن 259 تن. آب آن از چشمه و در بهار از رود خانه محلی. محصول آن غلات، گردو و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یِ نَ)
دهی است از دهستان مشگین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو، سکنۀ آن 326 تن. آب آن از مشگین چای. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شی ٔ شقین، چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندک. (آنندراج). و رجوع به شقن (ش / ش ق ) شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رقه. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به رقه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
داه سرودگوی یا عام است. (منتهی الارب). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد) ، کون یا مهرۀ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغاکچه ای که آنجاست، و از اسب، گوی است مابین اسفل سرین که متصل ران است و در آن جای است گوی، زن مشاطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
آراسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت کردن. (از اقرب الموارد). کان لها درع ما کانت امراه تقین بالمدینه الا ارسلت تستعیره. و تقین تزین لزفافها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت از حقن. بازداشته. محبوس، محقون. شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه. و در مثل است: ابی الحقین العذره، ای العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. (منتهی الارب). شیر ماست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان بخش تکاب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 401 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان سپاه منصور شهرستان بیجار، سکنۀ آن 410 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 361 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، سکنۀ آن 124 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله 500 گزبه نام قینرجه بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قینرجۀ بالا 34 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است به دمشق و در قدیم مقابل باب صغیر بودو در این روزها بستانها و باغهاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرفه چینی از گیاهان نوعی از خرفه، بیخی است طبی که در هندوستان روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قینس
تصویر قینس
لاتینی تازی گشته گاونر، بزکوهی آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقین
تصویر شقین
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقین
تصویر تقین
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقین
تصویر حقین
بازداشته، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقین
تصویر رقین
نامه نبشته، شهروا (پول رائج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیزک، آوازه خوان: زن، آرایشگر زن، فرودمهره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی