جدول جو
جدول جو

معنی قیقناق - جستجوی لغت در جدول جو

قیقناق(قَ قَ)
خاگینک. خاگینه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
قیقناق
پارسی ترکی گشته خاگینک خاگینه خاگینه
تصویری از قیقناق
تصویر قیقناق
فرهنگ لغت هوشیار
قیقناق
خورشتی که با روغن و شکر و تخم مرغ و آب درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیماق
تصویر قیماق
خامه، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرناق
تصویر قرناق
خدمت کار، کنیز، محرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیقاج
تصویر قیقاج
اریب، کج، به شکل اریب
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد، واقع در 15000گزی شمال خاوری اشترینان، کنار راه دره گرگ به دره میان، کوهستانی و سردسیر، دارای 293 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ایناغ، ایناک، ندیم، مقرب، مصاحب، ج، ایناقان، (فرهنگ فارسی معین) :
ای ترک نازنین که دل افروز و دلکشی
ایناق دلربایی و امراق اینشی،
وصاف
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در شگفت آوردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هرزه گوی، (آنندراج)، ایغاغ، نمام، سخن چین، ساعی، (فرهنگ فارسی معین) : و فرمود که با آن جماعت بگوئید که از روی استحقاق و یاسای چنگیزخان که ایقاق کذاب را بکشند تا دیگر کسان اعتبار گیرند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
قیقاءه، (اقرب الموارد)، رجوع به قیقاءه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
خم:
چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا دارد
که جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت
لاله زار سینۀ ما را گلستان کرد و رفت.
داراب بیک (از آنندراج).
رجوع به قیقاج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، سکنۀ آن 315 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ / نَ / نِ)
نام گروهی از یهودیان مدینه است. بازاری به آنان منسوب و بنام سوق بنی قینقاع مشهور است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قشلاق، قیشلاغ، رجوع به قشلاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
زین، چوب که از آن زین سازند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قیقب شود
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
تل قیقان در بیرون شهر حلب مشهور است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان)
مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه ای است در یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ نِ)
سردار پریان. (از منتهی الارب). علم است برای سرداری از سرداران جن. (از اقرب الموارد) ، بلا. داهیه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
قیقاچ اریب وریب توانی برو کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب (بوشکور) قیقاج ترکی است کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
فرهنگ لغت هوشیار
کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقناق
تصویر سقناق
اختیار
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی نمام سصخن چین ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ترکی همگوشه (ندیم) ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیشلاق
تصویر قیشلاق
قشلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیقنات
تصویر تیقنات
جمع تیقن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کنیزک خدمتکار کنیزک، جمع (بسیاق فارسی) قرناقان: یک کنیزک بود در مبرز چو ماه سخت زیبا و ز قرناقان شاه. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناق
تصویر ایناق
ندیم، مقرب، مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرناق
تصویر قرناق
((قُ یا قِ))
خدمتکار، کنیزک، جمع (به سیاق فارسی) قرناقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
((ق))
سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیقاج
تصویر قیقاج
((ق))
کج، اریب، غیغاج
فرهنگ فارسی معین