یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان) مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان) مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
بمعنی قنقهر است که صمغی باشد ناخوش طعم و بعضی گویند سندروس است. (برهان). قیقهر یا قیقهن صمغی است شبیه به سندروس و بدبوی و بدطعم و به هندی رال و به فارسی لعل معبری و به عربی شجره نامند و تمیمی گوید اسم عبرانی سندروس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بدان مردم و گیاه را دود دهند و گویند در آن قوتی است که هزال آرد ومردم فربه چون چندین روز هر روز چهار دانق و نیم درآب یا سکنجبین بنوشند لاغر شوند و هم مطحول و مصروع و مبتلای به ضیق النفس را دهند سود بخشد و چون با مأالعسل آشامند ادرار طمث کند و جلای بصر دهد و ضعف بینایی را نافع باشد. (ابن بیطار). رجوع به قیقهر شود
بمعنی قنقهر است که صمغی باشد ناخوش طعم و بعضی گویند سندروس است. (برهان). قیقهر یا قیقهن صمغی است شبیه به سندروس و بدبوی و بدطعم و به هندی رال و به فارسی لعل معبری و به عربی شجره نامند و تمیمی گوید اسم عبرانی سندروس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بدان مردم و گیاه را دود دهند و گویند در آن قوتی است که هزال آرد ومردم فربه چون چندین روز هر روز چهار دانق و نیم درآب یا سکنجبین بنوشند لاغر شوند و هم مطحول و مصروع و مبتلای به ضیق النفس را دهند سود بخشد و چون با مأالعسل آشامند ادرار طمث کند و جلای بصر دهد و ضعف بینایی را نافع باشد. (ابن بیطار). رجوع به قیقهر شود
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان، ناصرخسرو، با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)، مرد ایقان رست از وهم و خیال موی ابرو را نمی گوید هلال، مولوی، به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان یقین اندررسی در ملک ایقان، شبستری، - ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان، ناصرخسرو، با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)، مرد ایقان رست از وهم و خیال موی ابرو را نمی گوید هلال، مولوی، به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان یقین اندررسی در ملک ایقان، شبستری، - ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
خم: چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا دارد که جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد. محسن تأثیر (از آنندراج). مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت لاله زار سینۀ ما را گلستان کرد و رفت. داراب بیک (از آنندراج). رجوع به قیقاج شود
خم: چه غم رخسارش ار قیقاچ مژگان رسا دارد که جوشی از خط نارسته در زیر قبا دارد. محسن تأثیر (از آنندراج). مشق قیقاچی که آن برگشته مژگان کرد و رفت لاله زار سینۀ ما را گلستان کرد و رفت. داراب بیک (از آنندراج). رجوع به قیقاج شود
به صیغۀ تثنیه دو حضن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هر دو خصیه است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو رگ پشت. (ناظم الاطباء). هر دو رگ پشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر دو کرانۀ هر دو سوراخ بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مابین تهیگاه و بیخ ران. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به صیغۀ تثنیه دو حضن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هر دو خصیه است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو رگ پشت. (ناظم الاطباء). هر دو رگ پشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر دو کرانۀ هر دو سوراخ بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مابین تهیگاه و بیخ ران. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
قیقاچ اریب وریب توانی برو کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب (بوشکور) قیقاج ترکی است کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
قیقاچ اریب وریب توانی برو کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب (بوشکور) قیقاج ترکی است کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج
کج اریب. یا قیقاج رفتن، به طور مورب راه رفتن، یا قیقاج زدن (قیقاج تیر زدن)، تیر برگشته زدن، جامه مورب بافته و پیشواز اریب انداخته واریب پیوسته: عقلم بخیاط می کرد کنکاج در رخت صوفی دامانش قیقاج