جدول جو
جدول جو

معنی قیعله - جستجوی لغت در جدول جو

قیعله
(قَ عَلَ)
زن بزرگ درشت جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عقاب که بر سر کوه جای گیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: عقاب قیعله، بنحو اضافه و صفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فا)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نام مادر اوس و خزرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
مؤنث قیل. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود، شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) ، شیر که نیمروز آشامند. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ لِ)
قلعه ای است به صنعاء بر سر کوه کنز. (منتهی الارب). قلعه ای است در نواحی صنعاء بر بالای کوهی بنام کنز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قاع شود
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
کوه بلند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). ج، قواعل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مهتر گردیدن، برآمدن غلاف بار درخت یا غنچۀ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُف ف)
قلعۀ قعیله، شهری است در دشت یهودا در جوار حدود فلسطینیان. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
پیش درآمدگی پای بر پای دیگر، دوری میان دو شتالنگ، رفتاری با سستی و ضعف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رفتاری که گویا خاک رابا قدم برمیدارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
ناقه ای که بند کنند تا در نیمروز دوشند و شیر خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ لَ)
پیکر، دیدار و روی. (منتهی الارب). رجوع به قیهل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خیعل پوشانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ کُ)
حی علی الصلوه و حی علی الفلاح گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واین مصدری است جعلی مانند حمدله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قی لَ)
فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر [ی] گویند و بشهر من [یعنی گرگان] دبه خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به قیله شود.
- قیلهالامعاء، فرودآمدن روده به کیسۀ خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- قیلهالریح، آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [فرودآمدن روده ها] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسۀ خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیلهالریح گویند. سوم قیلهالماء. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- قیلهالماء، آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیلهالماء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیعله
تصویر خیعله
پوشاندن پوستین پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیله
تصویر قیله
باد گند (فتق) اداره قیله ادره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعله
تصویر قاعله
کوه بلند
فرهنگ لغت هوشیار