جدول جو
جدول جو

معنی قیعان - جستجوی لغت در جدول جو

قیعان
جمع واژۀ قاع، (منتهی الارب)، بمعنی زمین پست هموار نرم دور از کوه، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیطان
تصویر قیطان
رشتۀ باریکی که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
اول و بهترین چیزی، بهترین موقع و موسم چیزی مثلاً ریعان شباب
فرهنگ فارسی عمید
(قِ نَ)
دهی است از دهستان برزرود بخش حومه شهرستان اصفهان، متصل به شهر و یکی از محلات اصفهان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مخلافی است به یمن و آن را مخلاف قیظان نامند و آن نزدیک به ذی جبله است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج).
- قیطان باف، بافندۀ قیطان.
- قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف.
- ، مغازۀ قیطان باف
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یِ)
تثنیۀ قیض. خرنده و فروشنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ بُ)
موضعی است در صعده از بلاد خولان یمن. حارث بن عمرو خولانی درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان). شهری است در یمن مر خولان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن انوش بن شیث آدم وصی انوش بود و نهصدوبیست سال عمر یافت. وی سازندۀ شهر بابل یکی از مدائن هفتگانه عراق است. در نزهه القلوب ج 3 ص 27 آمده: بابل از اقلیم سوم است و ازمداین به عراق و بر کنار فرات... قینان بن انوش ساخت و طهمورث دیوبند تجدید عمارتش کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 24، 25، 130 و تاریخ سیستان ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاره، کوهک خرد جدا از کوه ها، (آنندراج)، رجوع به قاره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جای قید از دست و پای ستور یا خاص است بشتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطیع، و آن شاخی است که از آن تیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطیع شود، جمع واژۀ اقطع، به معنی مردان دست بریده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
تثنیۀ قلع. صلائه و شریح دو پسر عمرو بن خویلفه از بنی نمیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بفتح، دو گوشۀ خنور خرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جج قنعه. (اقرب الموارد). به معنی جای هموار میان دوپشته. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قنعه شود، جج قنع. (منتهی الارب). رجوع به قنع شود، بز کوهی بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لنگیدن و خمیدن یا آزمند گشنی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سپس ماندن و سپسایگی رفتن. (منتهی الارب). قاع فلان، نکص و خنس. (از اقرب الموارد). سپس ماندن و سپسایگی رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد لب پیچنده وقت سخن. (منتهی الارب) ، کسی که سخن را از بیخ حلق بیرون آورد. (از اقرب الموارد). رجوع به قیعر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
یکی از شهرهای بزرگ سند است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 259). از بلاد سند است نزدیک خراسان. (از معجم البلدان)
مواضعی است نزدیک طبرستان که در کتاب الفتوح از آنها نام برده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قلعه ای است در یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تل قیقان در بیرون شهر حلب مشهور است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تمر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی شیع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ضوع و ضوع، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
رجل تیعان، مرد شتابنده بسوی بدی و یا بسوی هر چیز که باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تیع شود
تاع تیعاً و تیعاً و تیعاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تیع شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ)
مثنای بیّع. خرنده و فروشنده، مانند قمران. (از منتهی الارب). البائع و المشتری،و منه الحدیث: البیعان (المتبایعان) بالخیار ما لم یتفرقا. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قوز بمعنی ریگ توده، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
بهاد اول هر چیز و بهترین آن بهترین موسم: ریعان شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیعان
تصویر لیعان
نالیدن، تپیدن، تفنگی از اندوه، تنگدل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سگ دندان رشته رشته نازک که از ابریشم بافند و آن را زه دامن و گریبان جامه و رشته تسبیح کنند: ز قیطان درو ریشه عشقش دواند برنگی که در چشم تارش نماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعان
تصویر قنعان
کم خواه بسند گواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطعان
تصویر قطعان
جمع اقطع، بریده دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعان
تصویر قرعان
جمع قرعا، زنان کل زنان بی مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیطان
تصویر قیطان
((ق))
رشته باریک که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
((رَ یَ))
اول هر چیز و بهترین آن
فرهنگ فارسی معین