جدول جو
جدول جو

معنی قیسری - جستجوی لغت در جدول جو

قیسری
(قَ سَ ری ی)
بزرگ. کلان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نوعی از گوه گردان. (منتهی الارب). نوعی از جعل. (از اقرب الموارد) ، شتر کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سالخورده. (منتهی الارب). ج، قیاسر، قیاسره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسری
تصویر قسری
جبری، اجباری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسری
تصویر یسری
طرف چپ، دست چپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی زردآلوی خوش طعم و درشت، خشک کردۀ این نوع زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
(قِنْ نَ ری ی)
نسبت است به قنسرین و آن شهرستانی است بشام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لباب الانساب). رجوع به قنسرون و قنسرین شود
لغت نامه دهخدا
چشمۀ قیری از ناحیۀ حومه بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریۀ کیکاوس برخاسته، چندین سنگ آب دارد، سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند، (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیر، سیاه رنگ مانند قیر
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مکی بن ابیطالب حموش بن محمد بن مختار نحوی مقری (معری) ، مکنی به ابومحمد. محدث نحوی در مصر و مکه استماع حدیث نمود و علوم قرآنی فراگرفت و در جامع قرطبه خطبه خواند. او راست. 1- اعراب القرآن 2- التبصره فی القرأات السبعه. 3- جمع الجوامع در نحو. 4- شرح الوقف التام. 5- الموجز فی القرأات. 6- الوقف فی کلا و بلی. 7- الهدایه الی بلوغ النهایه فی معانی القرآن. وی بسال 437 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 49) (ریحانه الادب ج 3 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قیس که شخص یا موضعی است. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی از زردآلو. (از آنندراج) (غیاث اللغات). یکی از انواع زردآلو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است. (فرهنگ فارسی معین) : دانۀ قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید چون با پوست بهم بکاری بروید، پس دانستم که صورت نیز در کارست نماز نیز در باطن است. (فرهنگ فارسی معین از فیه مافیه چ فروزانفر ص 143) ، زردآلوی خشک شده و برگه زردآلو که بنام کشته و برگه نیز نامیده میشود، شفتالوی خشک شده، زردآلویی که خشک کنند و مغز بادام یا هستۀ زردآلوآگین و حشو او کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خالد بن عبدالله بن یزید بن اسد. امیر عراق بود. جد وی یزید صحبت رسول خدای را درک کرد. مردمی بسیار به وی منسوبند. (اللباب). و رجوع به اعلام زرکلی، خالد بن عبدالله و اسد بن عبدالله قسری در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حرکت قسری، در مقابل حرکت ارادی طبعی است، و آن حرکتی است که به قسرقاسر تحقیق یابد مانند پرتاب سنگی به طرف بالا. رجوع به حکمت الاشراق چ انستیتو ایران و فرانسه ص 194 شود
نسبت است به قسر. (اللباب). رجوع به قسر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ ری ی)
پیر سالخورده یا دیرینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قنسر و قنّسر شود
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
نسبت است به مشرعهالقیار یا درب القیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام موضعی است، و در شعر علقه بن جخوان عنبری از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ سَرْ را / سَ ری ی)
قعسری. شترسطبر سخت. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ ریْی)
گمراه. خاسر. زیانکار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ را)
گمراهی، هلاکی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، غدر. ناپاکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ ری ی)
یکی بیاسره. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَصَ)
داود بن محمود بن محمد قرمانی رویم نزیل مصر. عالم محقق و از اکابر عرفا و صوفیۀ اواسط قرن هشتم هجری است. او راست: 1- شرح فصوص الحکم محیی الدین عربی. 2- مطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم که بسال 1300 هجری قمری به نام شرح فصوص الحکم قیصری چاپ شده است و در کشف الظنون آمده که این کتاب به نام مقدمۀ شرح الفصوص معروف است و کتابی است مستقل در تمهید مقدمات تصوف. وی بسال 751 هجری قمری درگذشت. (الذریعه ج 6 ص 126) (کشف الظنون) (ریحانه الادب ج 3 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ صَ)
منسوب به قیصر. سلطنتی. پادشاهی. (فرهنگ فارسی معین) :
درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کلۀ قیصری را.
ناصرخسرو.
عقل و دین و ملک و دولت باید، ارنی روزگار
کی دهد هرخوک و خر را ره به قصر قیصری ؟
سنایی
لغت نامه دهخدا
(قَمَ)
حسین بن علی. ملقب به ناصرالدین. امیر کردی الاصل صاحب قیمریه جوانیه در دمشق بود و مدرسه قیمریه را بنیاد کرد و همو بود که شام را بملک ناصر صاحب حلب تسلیم کرد هنگامی که توران شاه بن صالح ایوب در مصر بقتل رسید. وی بسال 665 هجری قمری در گذشت. (المجموعه الباجیه خطی) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 255 و ج 2 ص 803)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیری
تصویر قیری
در تازی نیامده گژفی زفتی گژفیک منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسری
تصویر یسری
چپ دست چپ سوی چپ طرف چپ مقابل یمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قسر جبری اجباری مقابل ارادی طبعی. یا جنبش قسری. حرکت قسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسری
تصویر خیسری
گمراه، زیانکار، مرگ، فریب، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قیصر سلطنتی شاهی: عقل و دین و مملکن و دولت باید ارنی روزگار - کی دهد هر خوک و خررازه بقصر قیصری ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعسری
تصویر قعسری
چوبک دستاس (آسیاس دستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسری
تصویر قنسری
کلانسال جهاندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
((قَ یا قِ یْ))
نوعی از زردآلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیصری
تصویر قیصری
منسوب به قیصر، سلطنتی، پادشاهی
فرهنگ فارسی معین
اجباری، جبری
متضاد: ارادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد