- قیس
- قیصی این واژه که بیشیرقیسی گفته و نوشته می شود در بیشتر واژه نامه ها تازی دانسته نشده برابر بازردآلو (تازی) ترغش هلیک شالانک (گویش گیلکی) از گیاهان ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ور نیامده
معنی قیس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی زردآلوی خوش طعم و درشت، خشک کردۀ این نوع زردآلو
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
قیاس شده
مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
یونانی تازی گشته پاپیچال از گیاهان یکی از گونه های عشقه
استور، سرپرست
سان واژه
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
کمان
زندان
شبیه، مانند، همتا بشقاب دراز و بزرگ
نومید: مرد ناامید شونده نومید مایوس. (بود شیخی عالمی قطبی کریم اندران منزل که آیس شد ندیم)، جمع آیسان: (لیک خورشید عنایت تافته است آیسان را از کرم دریافته است)
نخ تابیده
نهار بز نر تکه درختی ازتیره گل سرخیان که برگهایش مرکب است. گلهایش سفید خوشه یی ومیوه اش ریز و گرد است. چوب این درخت سخت و رنگین و قرمز رنگ است غبیرای بری پرنده انگور
تر، چیزی که آب روی آن ریخته و آب بخود کشیده باشد
جهنده، تندرو
مایوس، ناامید، نومید
ناز، غرور، تکبر، افاده
سخت
ابرو، ابر
در زیست شناسی قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است، بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، کلا، کلائو
ابرو، ابر
در زیست شناسی قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است، بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، کلا، کلائو
پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
پاک شدن، پاک و منزه بودن، پاکی
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
زندان، بند، یادداشت، ذکر، افسار،
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
در دستور زبان کلمه ای که مفهوم فعل، صفت یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان یا چگونگی و حالتی مقید می سازد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف روی واقع می شود مانند «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتی که قافیه واقع شده باشد،
ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان می بستند
در قید حیات بودن: زنده بودن
قید اندازه: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است قید مقدار
قید تاکید: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ تاکید است مانند بی گفتگو، ناچار، بی گمان، بی چند و چون، البته، لابد
قید ترتیب: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ چگونگی قرارگرفتن است مانند یکان یکان، دسته دسته، پیاپی، دمادم
قید حالت: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ حالت فعل است مانند چنین، گریان، شتابان، عاقلانه
قید زمان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مانند ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد
قید شک و ظن: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ گمان و تردید است مانند گویی، پنداری، مگر، شاید
قید مقدار: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است مانند بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی
قید مکان: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ مکان است مانند بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همه جا
قید نفی: در دستور زبان قیدی که نشان دهندۀ نفی یا رد است مانند نه، هرگز، به هیچ رو
اسب به ویژه اسب تندرو، جهنده و چابک، بوز، براق، سابح، چهارگامه، چارگامه، گام زن، شولک، جواد، بادرفتار، ره انجام، بالاد
مقابل خشک، ویژگی کسی یا چیزی که با آب یا مایع دیگر مرطوب شده باشد، تر، بن مضارع خیسیدن
بیشه یا کنام شیر
بیشه یا کنام شیر
کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
متولی وقف
راست و معتدل
پسوند متصل به واژه به معنای ریسنده مثلاً پشم ریس، نخ ریس
حلیم، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود، هریسه
حلیم، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود، هریسه
درختی بزرگ با دانه های سیاه و چوبی تیره و خوش بو
زرداب، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، کلچ، کلخج، کلنج
شعله و پارۀ آتش، پارۀ آتشی که از آتش بزرگ گرفته شود
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت