جدول جو
جدول جو

معنی قیراط - جستجوی لغت در جدول جو

قیراط
واحد اندازه گیری وزن الماس و جواهرات، تقریباً برابر با یک پنجم گرم
تصویری از قیراط
تصویر قیراط
فرهنگ فارسی عمید
قیراط
و آن را قرّاط نیز گویند، وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند، در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار، (نقود العربیه از قاموس ص 28)، ج، قراریط، (نقودالعربیه)، وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک چهارم حبه یا بیست ودو سانتی گرم و این کلمه تعریب Keration یونانی است که فرنگی ها آن را از ما اقتباس کرده و گویند Carat و قیراط در زمان ما (مؤلف النقود) جز برای سنجش الماس و در و دیگر سنگهای گرانبها بکارنرود، (النقود العربیه ص 28)، نیم دانگ که چهار جو میانه باشد، (آنندراج از منتخب)، و از الفاظ الادویه و معصومی و کتاب حکیم محمد شریف خان شاه جهان آبادی به ثبوت میرسد که قیراط نیم دانگ است که چهار جو میانه باشد و در شرح وقایه پنج جو و این هم به اندک زیادتی قریب بدانست و در کنزالفقه و قنیه یک جو و در کشف نوشته که قیراط یک حبه و چهار خمس حبه است و حبه یک جو باشد و گفته اند سه جو و نیم و در منتخب است که صاحب قاموس نوشته که قیراط در هر شهر مختلف باشد در وزن و مختار اکثر قول منتخب است که قیراط نیم دانگ است، (آنندراج)، ابن بیطار در ذیل کلمه شبرم گوید: مثقال هیجده قیراط است، و در فرهنگ فارسی معین آمده: قیراط واحد وزن و آن مقدار چهار جو و چهار حبه است، (از رسالۀ مقداریه)، واحد وزن معادل یک بیست و یکم مثقال و آن مساوی سه جو و سه حصه از بنت حصۀ یک جو است، معادل با 0/205 گرم، واحدی برای سنجش الماس در عصر حاضر و آن معادل است با 0/2 گرم تقریباً، (فرهنگ فارسی معین) :
بقنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج،
سعدی
لغت نامه دهخدا
قیراط
نیمدانگ که تقریباً بوزن چهار جو باشد
تصویری از قیراط
تصویر قیراط
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط((ق))
واحدی برای وزن که بیشتر برای سنگ های قیمتی به کار می رود و برابر است با یک بیست و یکم مثقال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراط
تصویر قراط
چراغ، شعلۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
در چاه و در هلاکت انداختن، (از ’ورط’) (منتهی الارب) (آنندراج)، در ورطه انداختن چنانکه در او خلاصی نباشد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاره، کوهک خرد جدا از کوه ها، (آنندراج)، رجوع به قاره شود
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ)
شهری است در مغرب. مؤلف اللباب گوید: من گمان میکنم این شهر در اندلس باشد. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قمراطه شود
لغت نامه دهخدا
(قِرْ را)
قیراط. (اقرب الموارد) (النقود العربیه ص 28). به کسر قاف و تشدید مثل قیراط است. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چراغ یا بینی آن. (منتهی الأرب) (آنندراج). چراغ یا شعلۀ آن. (از اقرب الموارد) ، شعلۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه از کنارۀ فتیله که سوخته باشد، آتش. (از اقرب الموارد) ، فاتحه و مرثیه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرط، جمع واژۀ قیراط. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرط و قیراط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
قیراط. تابعی است و شریک از او روایت کرده است، بسیاری آب. تابعی یکی از عناوین پرافتخار در تاریخ صدر اسلام است. کسی که پیامبر اسلام (ص) را ندید اما صحابه ای را دیدار و از او تبعیت کرد، تابعی نام دارد. این افراد در میان مسلمانان به دلیل نزدیکی به منبع اول و دوم دین، جایگاه والایی دارند. علمای حدیث برای طبقه بندی سندهای حدیثی، به تابعین توجه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن احمد بن یونس، مکنی به ابوالحسین بزاز و معروف به قیراطی (صالح بن ابی مقاتل). وی هروی الاصل است و از محمد بن معاویه بن مالج و یعقوب بن ابراهیم دورقی، و یوسف بن موسی قطان، و محمد بن یحیی قطعی، و حسن بن زید جصاص، و محمد بن حسن بن تسنیم، و عبیدالله بن جریر بن جبله، و عبیدالله بن سعد زهری، و منذر بن ولید جارودی، و فضلک رازی، و علی بن داود قنطری، و احمد بن سنان واسطی، و حسن بن علی بن عفان عامری، و عیسی بن جعفر وراق، و احمد بن سعید جمال و جز ایشان روایت کند و از وی ابوبکر شافعی، و ابوعلی بن صواف، و محمد بن مظفر و محمد بن عبیدالله بن شخیر، و ابوبکر بن شاذان، و ابوحفص بن شاهین روایت کنند. وی به حفظ مذکور بود لیکن مناکیر بسیار داشت. خطیب گوید بر ابوالحسن دارقطنی خواندم واو از محمد بن حسان بستی به اجازت خبر داد که از صالح بن احمد به بغداد حدیث نوشتیم. وی حدیث را میدزدید و دگرگون میساخت و شاید افزون از ده هزار حدیث را دیگرگون کرده است و به حدیث وی احتجاج نشاید. دارقطنی گوید: صالح خویشاوند ابی علی بن صواف و کذاب و دجال است و بدانچه ناشنیده بود حدیث می گفت. برقانی می گفت: ما حدیث صالح را نمی نوشتیم، چه او ذاهب (؟) الحدیث بود. ابوبکر بن شاذان گفت: صالح بن احمد بن ابی مقاتل در ماه ربیعالاّخر 316 هجری قمری درگذشت. (تاریخ بغداد ج 9 صص 329- 330). و رجوع به لسان المیزان ج 3 ص 165 شود
لغت نامه دهخدا
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار