جدول جو
جدول جو

معنی قیدحور - جستجوی لغت در جدول جو

قیدحور
(قَ دَ)
و قیذحور. بداخلاق. (از اقرب الموارد). مرد بدخوی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قی آور
تصویر قی آور
ویژگی هر چیزی که خوردن آن موجب استفراغ شود، کنایه از کریه، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدور
تصویر قدور
قدرها، دیگ ها، مرجل ها، جمع واژۀ قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
رانده شده، دورکرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یدور
تصویر یدور
ترکیب ید با عنصر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
خرمادۀ درازپشت و گردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، دراز از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، قیادید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
دحر. راندن و دور نمودن. (منتهی الارب). دور کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرد. ابعاد. بازداشتن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت است از دحر و دحور. (منتهی الارب). رجوع به دحور شود
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دو)
ابن محمد بن سلیمان مشهور به مستغانمی فقیهی است از مردم مستغانم از ولایت وهران. وی در حدود بیست تألیف دارد. از آنهاست: 1- جلاءالران در مواریث. 2- دررالفیض اللدفی فیما یتعلق بالکسب العیانی و السنی. به سال 1322 هجری قمری درگذشت. رجوع به تعریف الخلف 2:322 و اعلام زرکلی ج 2: 792 و معجم المؤلفین ج 8 ص 129 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام پادشاه مغلان. (برهان) (آنندراج). قیدوخان پادشاه حدود جبال ’تارباگاتای’ نبیرۀ اوگتای معاصر قوبیلای قاآن. (حاشیۀ برهان چ معین از تاریخ مغول اقبال آشتیانی). قیدوبن قاشی بن اوکتای قاآن از حکام و فرمانروایان مغول است. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 246). رجوع به قایدوخان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات، سکنۀ آن 598 تن. آب آن از چشمه و رود گلپایگان. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، بنشن، انگور، تنباکو، پنبه و مختصر میوه جات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یو)
گمنام و ناشناخته نسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغه). طردشده. رانده شده. دورکرده شده. گویند: الشیطان مدحور من رحمه اﷲ. (اقرب الموارد) :
وردیو ز کار بازداردت
رنجور بوی و خوار و مدحور.
ناصرخسرو.
ز توقیع همایون تو گردد
چو از لاحول دیو فتنه مدحور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شیدْ وَ)
رخشنده و رخشان. در زرتشتنامه آنجا که سخن از اسب گشتاسب آمده است اسب شیدور خوانده شده یعنی روشن و درخشان. (از فرهنگ ایران باستان ص 259)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
راهبر و قیل سواران که بیرون لشکر باشند برای محافظت و به هندی چوکی نامند و نیز هر دو لغت با زای معجمه هم آمده است. (آنندراج به نقل از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام مردی است. (منتهی الارب). وی عاقر ناقۀ صالح بود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
سنگ پا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ ذَ)
قیدحور. (اقرب الموارد). رجوع به قیدحور شود
لغت نامه دهخدا
(قِ صَ)
نام جزیره ای است در هند. در نزهه القلوب به نقل از مسالک الممالک آمده که در جزیره قیصور به هند جایی است و در آنجا ماهیانند و چون ایشان را از آنجا بیرون آرند سنگ خارا شوند و در ایشان حیوانیت نماند. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 296). بر وزن طیفور، نام شهری در جانب شرقی بحر محیط و نزدیک به دریاست و کافور خوب از آنجا آورندو بعضی گویند نام کوهی است در دریای هند. (برهان) (آنندراج). دزی در ج 2 ص 432 گوید: قیصوری عنوان نوعی از کافور. داود ضریر انطاکی در مادۀ کافور پس از ذکرکلمه مزبور گوید: نیز فنصوری (بفاء و نون) آمده. قیصوری منسوب به موضعی از بلاد هند از ناحیۀ سرندیب است. (از حاشیۀ برهان چ معین از فولرس) :
یکی گفت قیصور به زین دمار
که کافور و صندل دهد بی شمار.
نظامی.
به قیصور میگردد این راه باز
وز آنجا به چین هست راهی دراز.
نظامی.
قیصور مصحف فنتصور و از آنجاست کافور قیصری. (اخبار الصین و الهند ص 4، 73)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار است و 645 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بی + داور، بدون قاضی و دادرس:
چارۀ ما ساز که بیداوریم
گر تو برانی به که روی آوریم ؟
نظامی.
و رجوع به داور شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ)
موجود و مهیا:
مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک
بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست.
ملاطغرا (ازآنندراج).
موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکند
نی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست.
(از آنندراج).
چون کند در هند قصد طوف سلطان نجف
ناقۀ صالح بپیش حجره اش پیداورست.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناقۀ سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
مکار. حیله گر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
ترکیب دوتایی ید یا نمکهای مشتق از اسید یدئیدریک. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
زن بسیارگوشت. هیدکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پنهان شونده جهت فریفتن. (منتهی الارب) ، زن جوان شگرف اندام نیکوکرشمه، شیردفزک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بیت هیدکورالاساطین، سرای ثابت ستونها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قداور
تصویر قداور
ترکی راهبر، پاسدار لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیور
تصویر قیور
گمنژاد گم تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحور
تصویر دحور
راندن دور کردن رانده دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیشور
تصویر قیشور
یونانی تازی گشته سنگ پا پاخار، کف دریا سنگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
مطرود، طرد شده، رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدور
تصویر قدور
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیشور
تصویر قیشور
((قَ یا ق))
سنگ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
((مَ))
رانده، دور کرده
فرهنگ فارسی معین