ابن محمد بن سلیمان مشهور به مستغانمی فقیهی است از مردم مستغانم از ولایت وهران. وی در حدود بیست تألیف دارد. از آنهاست: 1- جلاءالران در مواریث. 2- دررالفیض اللدفی فیما یتعلق بالکسب العیانی و السنی. به سال 1322 هجری قمری درگذشت. رجوع به تعریف الخلف 2:322 و اعلام زرکلی ج 2: 792 و معجم المؤلفین ج 8 ص 129 شود
ابن محمد بن سلیمان مشهور به مستغانمی فقیهی است از مردم مَستَغانِم از ولایت وهران. وی در حدود بیست تألیف دارد. از آنهاست: 1- جلاءالران در مواریث. 2- دررالفیض اللدفی فیما یتعلق بالکسب العیانی و السنی. به سال 1322 هجری قمری درگذشت. رجوع به تعریف الخلف 2:322 و اعلام زرکلی ج 2: 792 و معجم المؤلفین ج 8 ص 129 شود
نام پادشاه مغلان. (برهان) (آنندراج). قیدوخان پادشاه حدود جبال ’تارباگاتای’ نبیرۀ اوگتای معاصر قوبیلای قاآن. (حاشیۀ برهان چ معین از تاریخ مغول اقبال آشتیانی). قیدوبن قاشی بن اوکتای قاآن از حکام و فرمانروایان مغول است. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 246). رجوع به قایدوخان شود
نام پادشاه مغلان. (برهان) (آنندراج). قیدوخان پادشاه حدود جبال ’تارباگاتای’ نبیرۀ اوگتای معاصر قوبیلای قاآن. (حاشیۀ برهان چ معین از تاریخ مغول اقبال آشتیانی). قیدوبن قاشی بن اوکتای قاآن از حکام و فرمانروایان مغول است. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 246). رجوع به قایدوخان شود
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات، سکنۀ آن 598 تن. آب آن از چشمه و رود گلپایگان. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، بنشن، انگور، تنباکو، پنبه و مختصر میوه جات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات، سکنۀ آن 598 تن. آب آن از چشمه و رود گلپایگان. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، بنشن، انگور، تنباکو، پنبه و مختصر میوه جات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغه). طردشده. رانده شده. دورکرده شده. گویند: الشیطان مدحور من رحمه اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخسرو. ز توقیع همایون تو گردد چو از لاحول دیو فتنه مدحور. ناصرخسرو
مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغه). طردشده. رانده شده. دورکرده شده. گویند: الشیطان مدحور من رحمه اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخسرو. ز توقیع همایون تو گردد چو از لاحول دیو فتنه مدحور. ناصرخسرو
نام جزیره ای است در هند. در نزهه القلوب به نقل از مسالک الممالک آمده که در جزیره قیصور به هند جایی است و در آنجا ماهیانند و چون ایشان را از آنجا بیرون آرند سنگ خارا شوند و در ایشان حیوانیت نماند. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 296). بر وزن طیفور، نام شهری در جانب شرقی بحر محیط و نزدیک به دریاست و کافور خوب از آنجا آورندو بعضی گویند نام کوهی است در دریای هند. (برهان) (آنندراج). دزی در ج 2 ص 432 گوید: قیصوری عنوان نوعی از کافور. داود ضریر انطاکی در مادۀ کافور پس از ذکرکلمه مزبور گوید: نیز فنصوری (بفاء و نون) آمده. قیصوری منسوب به موضعی از بلاد هند از ناحیۀ سرندیب است. (از حاشیۀ برهان چ معین از فولرس) : یکی گفت قیصور به زین دمار که کافور و صندل دهد بی شمار. نظامی. به قیصور میگردد این راه باز وز آنجا به چین هست راهی دراز. نظامی. قیصور مصحف فنتصور و از آنجاست کافور قیصری. (اخبار الصین و الهند ص 4، 73)
نام جزیره ای است در هند. در نزهه القلوب به نقل از مسالک الممالک آمده که در جزیره قیصور به هند جایی است و در آنجا ماهیانند و چون ایشان را از آنجا بیرون آرند سنگ خارا شوند و در ایشان حیوانیت نماند. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 296). بر وزن طیفور، نام شهری در جانب شرقی بحر محیط و نزدیک به دریاست و کافور خوب از آنجا آورندو بعضی گویند نام کوهی است در دریای هند. (برهان) (آنندراج). دزی در ج 2 ص 432 گوید: قیصوری عنوان نوعی از کافور. داود ضریر انطاکی در مادۀ کافور پس از ذکرکلمه مزبور گوید: نیز فنصوری (بفاء و نون) آمده. قیصوری منسوب به موضعی از بلاد هند از ناحیۀ سرندیب است. (از حاشیۀ برهان چ معین از فولرس) : یکی گفت قیصور به زین دمار که کافور و صندل دهد بی شمار. نظامی. به قیصور میگردد این راه باز وز آنجا به چین هست راهی دراز. نظامی. قیصور مصحف فنتصور و از آنجاست کافور قیصری. (اخبار الصین و الهند ص 4، 73)
موجود و مهیا: مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست. ملاطغرا (ازآنندراج). موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکند نی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست. (از آنندراج). چون کند در هند قصد طوف سلطان نجف ناقۀ صالح بپیش حجره اش پیداورست. (از آنندراج)
موجود و مهیا: مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست. ملاطغرا (ازآنندراج). موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکند نی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست. (از آنندراج). چون کند در هند قصد طوف سلطان نجف ناقۀ صالح بپیش حجره اش پیداورست. (از آنندراج)
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء
هراشا هراش آور هر ماده ای که خوردن یا استنشاق و یا تزریقش موجب استفراغ شود از قبیل محلول پرمنگنات پتاسیم و محلول سولفات مس و ریشه خربزه و تخم ترب سیاه و غیره مقییء