جدول جو
جدول جو

معنی قیاسا - جستجوی لغت در جدول جو

قیاسا
تخمیناً، حدساً، نظراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاسا
تصویر یاسا
رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاسی
تصویر قیاسی
آنچه به حسب قیاس باشد، امری یا مطلبی که از روی قیاس استنباط شود
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ قیاس: هی من قضایا التی قیاساتها معها، و آن را در موردی گویند که احتیاج به استدلال و آوردن دلیل و برهان نباشد، رجوع به قیاس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ)
قاعدهً. بقیاس. از روی قیاس. با مقایسه بچیزی دیگر، از روی قاعده. بر طبق قاعده جاری. مقابل سماعاً
لغت نامه دهخدا
رسم و قاعده و قانون، (برهان قاطع) (آنندراج)، طرز و طور و قوانین و حکم و قرار داد چنگیزخان مغول بوده است، یاسه، یاسون، (انجمن آرا) (آنندراج)، یاساق، یساق، (فرهنگ وصاف) نظام، نسق، امر، حکم، فرمان، قانون اساسی، قوانین اساسی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یاسه = یاساق = یساق، به مغولی قاعده و قانون و سیاست است، (فرهنگ وصاف به نقل فرهنگ نظام)، یاسای چنگیزی مجموعه قواعد و مقرراتی که چنگیز وضع کرده و به نام او سلاطین مغولی مجری می داشتند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، صاحب تاج العروس (ج 10 ص 421 ص 8) آن را عربی و ازیسق دانسته است: کیوک التزام یاسا وعادت را در کارملک مداخلتی نمی پیوست، (جهانگشای جوینی)، و چون یاسا و آئین مغول آن است که ... (جهانگشای جوینی)،
- یاسا دادن، فرمان دادن، امر کردن: هرکس در مرکز خود نزول کردند و لشکر مغول یاسا دادند، (جهانگشای جوینی)، و یاسا دادند که خاشاک جمع کردند و خندق آب را انباشتند، (جهانگشای جوینی)، چنگیزخان یاسا داد که در هر خانه هر اسیری چهارصد من برنج پاک کنند، (جهانگشای جوینی)، و چون آن را بگشاد یاسا داد که هر جانور که باشد از اصناف بنی آدم تا انواع بهائم تمامت را بکشند، (جهانگشای جوینی)، ایشان را علی التفصیل آنجا فرستند تا سخن ایشان براستی پرسیده بر وفق یاسا آن قضیه را فصل کند، (تاریخ غازانی ص 59)،
- یاسا فرمودن، فرمان دادن، امر کردن: و تمامت لشکر را یاسا فرمود تا بارانیها در ظهاره های جامه های زمستانی کنند، (جهانگشای جوینی)، چنگیزخان یاسا فرمود تا در مکاوحت مبالغت کنند، (جهانگشای جوینی)،
، سزا، قصاص، (غیاث اللغات)، در ترکی جغتائی به معنی سزا، قصاص، (فرهنگ قدری)،
- یاسا رسانیدن و به یاسا رسانیدن، مجازات کردن، کیفر دادن، کشتن: ابتدا فرمود تا بعضی را که بنات امرا بودند جدا کردند و تمامت حاضران را یاسا رسانیدند، (جهانگشای جوینی)، و بعد از یارغو هر سه را به یاسا رسانیدند، (جامع التواریخ رشیدی)، فرمان نافذ گشت تا او را به یاسا رسانیدند، (جامع التواریخ رشیدی)، اقبوقا رابه یاسا رسانیدند به سبب تنازع و مضادت و مخالفت که از جانبین قائم بود، (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 70)، قونچقبال را بقصاص خون امیر اقبوقا به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 86)، قپچاق اوغول پسر بایدو را ... به حکم یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 93)، بورالغی قتای سوکورچی را که در آخر عهد ارغون خان با امراء فتان یکی بود و تا غایت در میان فتنه ها مدخل داشته به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 98)، تولک را گرفته بیاوردند و با سرکیس به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 100)، بیست و هفتم رجب اینه بک را گرفته به تبریز آوردند و شنبه بیست و نهم در میدان به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 102)، بایغوت ... را در سه گنبد به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 104)، حکایت توجه رایات همایون به جانب بغداد و به یاسا رسانیدن افراسیاب لر و ... (تاریخ غازانی ص 105)، پادشاه اسلام در غضب رفت و فرمود تا افراسیاب را به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 106)، او را برهنه کرده گرد خانه ها برآوردند به یاسا رسانیدند و خانه ها و اموال اورا تاراج کردند، (تاریخ غازانی ص 110)، طایجواغول را با چهار نوکر به یاسا رسانیدند، (تاریخ غازانی ص 119)، هر آفریده که از این غله و دیگر غله ها که به آن رسیم بخوراند او را به یاسا رسانند، (تاریخ غازانی ص 125)،
- به یاسا رسیدن، مجازات شدن، به حکم امیر یا پادشاهی کشته شدن: واو را پسری بود ایلدر نام دراوایل عهد پادشاه اسلام غازان خان در حدود روم به یاسا رسید، (رشیدی)، درعهد غازان خان دل دگرگون کرده به یاسا رسید، (رشیدی)، او و برادرش ایلدای در عهد پادشاه اسلام غازان خان به سبب مخالفتی که در دل داشتند به یاسا رسیدند، (رشیدی)،
، قتل، قتل و غارت، (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، این معنی ظاهراً از به یاسا رسیدن (= مجازات دیدن) و به یاسا رسانیدن (= مجازات کردن) که اغلب با قتل و اعدام توأم بوده است استخراج و استنباط شده است، به ترکی ماتم را گویند، (برهان قاطع) (غیاث اللغات از برهان)، در ترکی ماتم را یاس گویند نه یاسا و با ترک بودن حسین خلف صاحب برهان این اشتباه از وی عجب است، (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
اسب تازنده. (منتهی الارب). الذی یرسل الخیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنۀ آن 209 تن، آب آن از چشمه و مسیل، محصول آن غلات و پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات، سکنۀ آن 183 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیاس، برطبق قاعده، مقابل سماعی، حکم مطرد در همه افراد، و آن در مواردی است که ضابطه و قاعده کلی وجود داشته باشد و در افراد مشابه بحکم آن قاعده قیاس رود،
- تصحیح قیاسی، به حدس و قرائن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ سِ)
جمع واژۀ قیسری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قیسری شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قوس، (از اقرب الموارد)، رجوع به قوس شود،
به ناز خرامیدن، (از اقرب الموارد)، اندازه گرفتن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اندازه گرفتن دو چیز، دو چیز را با هم سنجیدن، (فرهنگ فارسی معین)، برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آن رفته باشد، و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل، (آنندراج)، رجوع به قیاس کردن و قیاس گرفتن شود،
اندازه گیری، سنجش، (فرهنگ فارسی معین)،
مشابه: هذا قیاس ذاک، اذا کان بینهما مشابهه، (اقرب الموارد)، اندازه، (فرهنگ فارسی معین)،
- بی قیاس، بی اندازه، بی حد:
نوازشگریها رود بی قیاس،
نظامی،
که فلان نعمت بی قیاس دارد، (گلستان)،
،
تخمین، حدس، (فرهنگ فارسی معین) : یکی از آن طلایه داران گفت: لشکر بسیار ندیدیم ... بقیاس من بیش از سد تن نبودند، (سمک عیار ج 1 ص 240)، (اصطلاح منطق) و آن را انالوطیقای اول خوانند، گفتاری است مرکب ازدو یا چند قضیه که تسلیم به آن موجب تسلیم و پذیرش قولی دیگر میباشد که نتیجۀ آن است، خواجۀ طوسی در تعریف قیاس گوید: قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از وضع آن قولها بالذات قولی دیگر جازم معین بر سبیل اضطرار لازم آید: مثال: هر انسان حیوان است و هر حیوان جسم است نتیجه: هر انسان جسم است، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 186)، صدق قیاس مستلزم صدق نتیجه بود و کذب نتیجه مستلزم کذب قیاس، اما از کذب قیاس کذب نتیجه لازم نیاید و نه ازصدق نتیجه صدق قیاس چه این لازم عامتر از ملزوم است، پس بسیار بود که قیاس کاذب بود، نتیجۀ صادق نه بر آن وجه که صدق آن نتیجه مستفاد از آن قیاس باشد، بلکه بر آن وجه که آن نتیجه فی نفس الامر صادق بود، (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 298)، استدلال سه گونه است یا بعبارت صحیحتر سه وجه پیدا میکند: قیاس، استقراء و تمثیل، قیاس به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزئی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند، مثلاً وقتی از تعریف دایره این نتیجه را میگیریم که ’شعاعهای دایره با هم مساوی هستند’ و از این قانون که ’آب در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش می آید’ حکم می کنیم به اینکه ’آبی که در کاسه است نیز در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش خواهد آمد’، از این مقدمۀ کلی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که ’پرویز فناناپذیر است’ به استدلال قیاسی پرداخته ایم، (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 257)، ج، قیاسات،
ترکیب ها:
- قیاس استثنایی، قیاس اصولی، قیاس اقترانی، قیاس بسیط، قیاس جلی، قیاس خطابی، قیاس خفی، قیاس خلف، قیاس دور، قیاس سفسطی، قیاس سوفسطایی، قیاس شرطی، قیاس شعری، قیاس غیرکامل، قیاس فراسی، قیاس فی نفسه، قیاس کامل، قیاس کردن، قیاس مساوات، قیاس مستقیم، قیاس معکوس، قیاس مغالطی، قیاس مقاومت، قیاس مفصول، قیاس موصول، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خودشود،
، (اصطلاح اصول) قیاس عبارت از آشکار ساختن شبیه حکم و علت یکی از دو قول است در قول دیگر، ذکر آشکار کردن بجای اثبات برای آن است که قیاس هیچ حکمی را به اثبات نمی رساند، بلکه آن را ظاهر مینماید و ذکر شبیه حکم و علت برای احتراز از بیان انتقال اوصاف یکی از دو قول است بقول دیگر، قیاس ممکن است هم بین دو شی ٔ موجود صورت بگیرد و هم بین دو معدوم و آن بر دو قسم است: قیاس جلی و قیاس خفی، قیاس جلی آن است که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد و خفی بعکس آن است و این نوع دوم جزو استحسان شمرده میشود، (از تعریفات جرجانی ص 78)،
- اصحاب قیاس، اصحاب رأی، گروهی از فقها از پیروان ابوحنیفه که بقیاس در احکام شرعی عمل کنند و آن را در شمار ادله آرند و حجت دانند،
ترکیب ها:
- قیاس اصولی، قیاس اولویت، قیاس بطریق اولی، قیاس جلی، قیاس خفی، قیاس شبه، قیاس ظنی، قیاس علت، قیاس قطعی، قیاس مستنبطالعلّه، قیاس منصوص العلّه، رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانش مقیاسات
تصویر دانش مقیاسات
دانش اندازه ها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی: آسا دات (قانون) ظیین، سزا، کیفر دادن قاعده، قانون، سیاست، سزا قصاص. یابه یا سار سانیدن، کیفر دادن مجازات کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
اندازه گرفتن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی قیاسات
تصویر مبادی قیاسات
بن های کرویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسات
تصویر قیاسات
جمع قیاس، سنجش ها آمایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
دستوری، سنجشی منسوب به قیاس آنچه از روی قیاس به دست آید مقابل استقرائی سماعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
((قِ))
سنجیدن، اندازه گرفتن، اندازه و مقدار، استخراج نتیجه جزیی از کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاسا
تصویر یاسا
فرمان و حکم پادشاهی، قانون و مجازات مغولی، یاسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قانون، سزا، سیاست، قصاص، کیفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلاب تنگ مخصوص بستن بار روی چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
گمانه زنی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی
استدلالی، حدس و گمان
دیکشنری اردو به فارسی
تشنگی، تشنه
دیکشنری اردو به فارسی