جدول جو
جدول جو

معنی قوهیه - جستجوی لغت در جدول جو

قوهیه
(هی یَ)
مؤنث قوهی. نسبت است به قوهستان معرب کوهستان. (المعرب جوالیقی ص 264). رجوع به قوهی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ لی یَ)
شور وغوغا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ هََ یْ یَ)
مصغر وهی، و آن شکاف چیزی و دریدگی آن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، سکنۀ آن 346 تن. آب آن از قنات و رود کران. محصول آن غلات، بنشن، صیفی، چغندر قند، لبنیات، قلمستان و میوجات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق قهوه خانه علیخان سلطان کنار جادّۀ شوسۀ کرج به قزوین ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شیر مزه برگردیده چنانکه در آن اندکی شیرینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به قوهستان و آن شهری است نزدیک کرمان. (منتهی الارب) ، نسبت است به قوهستان معرب کوهستان. (المعرب جوالیقی ص 264) ، ثوب قوهی، جامه ای است که در قهستان کرمان بافند یا هر جامه که به جامۀ قوهی ماند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های سپید. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زمین آماده شده برای زراعت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چاه شیرین. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرودارد و از طریق شوشتر اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ غافجه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ لی یَ)
از القاب غلات در آذربایجان. (خاندان نوبختی از شهرستانی ص 132 و تبصره ص 423)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شهری است بزرگ به روم. (منتهی الارب). ابن هروی گوید: قبر افلاطون حکیم در این شهر در کنیسۀ نزدیک جامع است. (از معجم البلدان). از اقلیم پنجم است طولش از جزایر خالدات ’سه مه’ و عرض از خط استوا ’ما’. شهری بزرگ است از کوره قپادق. سلطان قلج ارسلان در آنجا قلعه ای ساخت از سنگ تراشیده و در آن قلعه جهت نشست خود ایوانی عظیم برآورد. چون خرابی بحال قلعه و باروی قونیه راه یافت، سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی و امرای او تجدیدعمارت باروی شهر کردند. این شهر عمارات عالی و دوازده دروازه دارد و بر فراز هر یک کوشکی قلعه ای شکل است، هوایش معتدل است و آبش از جبال و بر آن آب در دروازه جهت مظهر آب گنبدی عظیم ساخته اند چنانکه بر بیرون گنبد سیصد و چند لوله آب جاری است در ارتفاعاتش غله و پنبه و دیگر حبوب بسیار و نیکو باشد، باغستان فراوان دارد به دو طرف یکی بجانب صحرا و آن اکنون خراب است و دیگری به جانب کوه در پای قلعۀ کوله و آن معمور است، انگور و میوه به انواع از او حاصل شود. از میوه هایش زردآلو بغایت شیرین و آبدار میباشد و چون شهربر سرحد قرامان است، همیشه از ایشان بزحمت باشند و پیوسته پاس دارند و از مزار اکابر تربت مولانا جلاالدین (مولوی رومی) آنجاست. (نزهه القلوب ج 3 ص 97، 98)
لغت نامه دهخدا
(قی یَ / یِ)
دینارهای مضروب قیصر روم بدان جهت که نامش (نام قیصر) قوق بوده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دنانیر قوقیه از سکه های قیصر است بدان جهت که او را قوق مینامیدند. (از اقرب الموارد). و در حدیث عبدالرحمان بن ابی بکر آمده است:هنگامی که خواستند با یزید در ایام زندگانی معاویه بیعت کنند: جئتم بها هرقلیه و قوقیه، یعنی بیعت با پسران ملوک سنت پادشاهان روم و عجم است. (النقود العربیه ص 124، 162). و از درهم ها که در آغاز انتشار اسلام رواج داشت قوقیه بود. مصحف فوقیه قیصر فوقایا (فوق). (النقود ص 24). منسوب به امپراتور فوکاس امپراتور بیزانس (602- 610 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
توانایی. ضد ضعف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی قاسه است و قاسه به سریانی حلیون است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ یَ)
جمع واژۀ وهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکاف چیزی و دریدگی آن. (آنندراج). رجوع به وهی شود
لغت نامه دهخدا
(هَِیْ یَ)
هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اویزه که شراب انگوری باشد. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ یَ)
کشیدگی ادیم و جز آن. (منتهی الارب). کفیدگی ادیم. (آنندراج). و منه قولهم غادر وهیه لاترقع، ای فتقاً لاتقدر (یقدر) علی رتقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوهیه
تصویر اوهیه
هوای دم کرده هوای دره
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی کهستانی (کهستان قهستان تازی گشته) منسوب به قهستان، نوعی از قماش و جامه که باحتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهرا بایداز کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند. و مردم دهشک از توابع طبس در ساخت این قسم تخصص دارند دلیل این مطلب آنست که اصطخری می گوید از قهستان کرباس صادر می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قولیه
تصویر قولیه
سوروغوغا غوغاپارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوهی
تصویر قوهی
منسوب به قهستان، نوعی از قماش و جامه که به احتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهراً باید از کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار) نامند
فرهنگ فارسی معین